صدای مراکش
این مقاله را ۱ نفر پسندیده اند
جلون را در سال 1966 به جرم شرکت در تظاهرات دانشجویی کازابلانکا دستگیر و به گذراندن 18ماه در اردوگاه زندانیان ارتش محکوم کردند. خودش درباره آن روزها میگوید: «اولینبار که سرکوب و بیعدالتی را دیدم تنها بیستویکسالم بود. ارتش، دانشجویان را به گلولههای واقعی بسته و مستقیم بهشان شلیک میکرد.» آن زمان کتابهای جیمز جویس غیرقانونی بودند اما برادر جلون با زیرکی یکی از کتابهای ممنوعه جویس را زیر جلیقهای ضخیم قایم کرده و در ملاقاتها تحویلش میداد. بعد از آن، روزگار اسارت جلون تبدیل شده بود به شعر گفتن و عاشقی کردن با آثار جویس. حالا او در آستانه 61 سالگی، یکی از برجستهترین نویسندگان پاریس و از مهمترین نویسندگان مغربی است که علاوه بر شعر، داستان و نمایشنامه هم مینویسد و چندتایی هم مقاله برای روزنامههای لوموند فرانسه، لارپوبلیکا ایتالیا و ال پاییس اسپانیا نوشته است. با آن که الهام اصلیاش برای داستاننویسی شهر طنجهجایی که اقیانوس اطلس و مدیترانه به هم میرسند. است، اکثر آثارش در حالوهوای مراکش میگذرد و از محدودیتهای زنان در جامعه سنتی مسلمانان میگوید. مثلاً در رمان «کودک شنی» (1985) داستان مبهم هشتمین دختر خانوادهای سنتی و بسته را تعریف میکند که با تمام مشکلات تطبیق جنسیتیاش در نهایت به دست پدرومادرش و به عنوان پسر از دنیا میرود. جلون یکپارچگی و سلامت عقل را با امتیازات مردانه در دوکفه ترازو قرار میدهد و خواننده را وادار میکند تا بخواند، فکر کند و تصمیم بگیرد. در رمان «شب مقدس» (1987) از طریق شخصیت زنها، مهاجرها، فاحشهها، بیسوادها، زندانیها، دیوانهها و شرایط دیوانهوار ناتوانی و سردرگمی، در هچل افتادن و شوریدن را تعریف میکند. یا همانطور که خودش میگوید: «روز خاموش طنجه را تعریف میکند.» رمان «کودک شنی» حاصل مجموعه تکنیکهایی از داستانسرایان شفاهی میدان اصلی مراکش (جماعالفنا) است که خود جلون در توضیحشان میگوید: «غنایی و لطیف، نیرومند و پرسشگر و آمیزهای هیپنوتیزمکنندگی افسانه و مدرنیته که هرگز مشاجره تلخی نیست، اما میتوانی همزمان با پیشرفتن داستان، دستهایت را هم مشت کنی.» ایده کتاب «این غیبت کورکننده»This Blinding Absence of Light (2001) از سرگذشت یکی از زندانیان سابق تازممات، در یکی از اردوگاههای بیابانی بدنام شاه حسن دوم گرفته شده. افسری را به جرم تبانی در کودتای نافرجام، به بیستسال حبس در سلولی زیرزمینی به ابعاد 3 در 1.7متر و ارتفاع تنها 1.7متر محکوم کردند. بعد از فشارهای بینالمللی سال 1991، معدود زندانیانی که جان سالم به در برده و آزاد شده بودند، در اثر سالها زندگی در سلولی کمارتفاع، تا چندین سانت از قدشان را از دست داده بودند! جلون که از یک مصاحبه سهساعته با یکی از بازماندگان به نام عزیز بینبین استفاده کرده، میگوید: «این کتاب را با شور و حال خاصی نوشتم. مسحورش بودم و کشش درونیاش خودم را هم شگفتزده کرده بود.» «غیبت کورکننده نور» تلفات غیرمنتظرهای برای خود نویسنده داشت. چیزی نگذشت که عزیز بینبین متهمش کرد داستان را دزدیده و بدون اجازه چاپش کرده. جلون کاملاً شوکه شده بود. میگوید اولینبار برادر عزیز بینبین بوده که با او تماس گرفته و پیشنهاد نوشتن کتاب را داده و بعدش هم همه چیز قانونی و روی اصول پیش رفته. یک توافقنامه مالی برای تقسیم درآمد با عزیز بینبین امضا کرده و حتی کتاب را هم به او تقدیم کرده. اما رسانههای فرانسوی گوششان به این حرفها بدهکار نبود و فقط حرفهای عزیز بینبین را باور میکردند. با آن که بعضی از مخالفین مراکشی بروشورهایی را در جشن امضای کتاب، توزیع کردند و از مردم خواستند کتاب غصبی را نخرند، باز هم جلون از نوشتن کتاب پشیمان نیست و آن را یکی از بهترین کتابهایش میداند. همین جاروجنجال، ایده رمان «آخرین دوست» (2004) را کلید زد. داستان این رمان در طنجه اتفاق میافتد که در آن جلون برای اولینبار به بازداشتش اشاره میکند. قلب این رمان را خیانت مبهمی میسازد. بن جلون میگوید: «دوستی واقعی مثل شعر واقعی، نادر و مثل مروارید باارزش است زیرا ممد که میفهمد سرطان لاعلاج دارد، از علی جدا میشود.» جلون با گوش دادن به موتزارت، در اتاق زیرشیروانی پرنوری، در فاصلهای کوتاه از آثار سارتر و کامو کار میکند. با همسر و 4 فرزند 9 تا 19 سالهاش در شارنتون، حومهای در شرق پاریس زندگی میکند و پسر 14 سالهشان که مبتلا به سندروم داون است قهرمان تئاتر و موسیقی است. جلون سال 1944 در فاس به دنیا آمد و یکسال بعد از استقلال مراکش از فرانسه در سال 1956، خانوادگی به طنجه مهاجرت کردند. مادرش بیسواد بود و پدرش مغازهدار کمسوادی بود. بیشتر اوقاتش به مطالعه در کتابخانه فرانسوی طنجه، میگذشت. اشعار فرانسوی میخواند و قرابتهای فرهنگی و ظلمهای سیاسی را کشف میکرد. وقتی جنگ استقلال الجزایر در سال 1954 شروع شد، الجزایریهای مقیم مراکش عضو جبهه آزادیبخش ملی شدند. جلون میگوید: «دانشآموزان لیسه، برای جنگ با فرانسه متحد شده بودند. وحشتناک بود.» آن روزها اگزیستانسیالیستها بر سر سیاست فرانسه در الجزایر با همدیگر مرافعه داشتند و جلون بین نوشتهها و نظرات کامو و سارتر در تضاد بود. نوشتههای کامو و نظریات سارتر را دوست داشت و از نظریات کامو و نوشتههای سارتر خوشش نمیآمد. شهر بینالمللی طنجه برای جلون مبتلا به فلسفه راه خوبی بود تا با نویسندگان خارجی مثل ساموئل بکت، رولان بارت، پل بولز آمریکایی و همسرش جین آشنا شود. بعداً، بن جلون در پاریس با ژان ژنه دوست شد و از او «درباره همه چیز نویسندگی و سیاست» یاد گرفت و بعدتر از شخصیتش برای نوشتن داستان کوتاه «پیامبری که فرشته را بیدار کرد» یا «ژنه و محمد» استفاده کرد. یکی دیگر از منابع الهامش، سروانتس بود. سروانتس واضحاً تحت تاثیر فرهنگ عرب اندلس بود و داستانهای جلون هم از بیعدالتیهایی که در جوانی تجربه کرده بود، تاثیر میگرفت. میگوید: «قدرت کلمه در مراکش متعلق به مردان مقامات بود. کسی نظر مردم فقیر یا زنان را نمیپرسید.» او در دانشگاه رباط فلسفه خوانده بود و بعد از آزادی از اردوگاه نظامی (1968) تا 3سال در مدارس تتوآن و کازابلانکا تدریس کرد. وقتی دولت دستور داد که باید فلسفه صرفاً به زبان عربی کلاسیک تدریس شود، تدریس را کنار گذاشت و کمی بعد که مجله سوفلز که برایشان مینوشت هم توقیف شد، به فرانسه سفر کرد. در پاریس دکترای روانپزشکی اجتماعی گرفت و درباره ناتوانی جنسی در مهاجران شمال آفریقا در بیمارستان تحقیق کرد. میگوید: «پزشک نبودم، فقط محرمشان بودم. سیلی مهاجرتشان به صورتم میخورد و مردانی را میدیدم که پاک روانشان را باخته بودند. فکر میکردم تمایلات جنسی مربوط به غریزه یا طبیعت آدمهاست اما عمیقاً با امنیت درونی و زمینه فرهنگی آدمها بستگی دارد.» با همین تفکرات رمان «بازی یکنفره» (1978) را نوشت. جلون تا حدودی همسانسازی فرانسه و کارهای ناتمام استعمار را گردن جنگ الجزایر میاندازد. با دانشآموزان مدرسهای ارتباط مداوم دارد و میگوید: «شورشهای نوامبر گذشته در حومه فرانسه، توسط فرانسویزادههایی است که از والدین مهاجر به دنیا آمدند. حالا میخواهند 100% فرانسوی باشند، اما وزرا و رسانهها همچنان مهاجر میدانندشان.» گرایشش به گوشهگیری و انزوا، باعث شکست حرفهایاش میشود. از یک طرف خودش را «نویسنده مراکشی فرانسویزبان» میداند و معتقد است که «هویت نویسنده با زبان مشخص میشود و نه با ملیت» از یک طرف دیگر هم مخالف این است که بگویند نویسندهای فرانسوینویس و غیرفرانسوی است. در کتاب «اسلام» (2002) نوشت: «اشتباه رایجمان این است که خطاها و تعصبات انسانها را به گردن ادیان میاندازیم.» بعد از 11 سپتامبر نظر داد که «اسلام را اغلب فقط به عنوان یک کاریکاتور درک میکنند.» جلون با آن که به عرفان صوفی احترام میگذارد، خودش را مسلمان سکولار میداند و میگوید: «دین امری خصوصی است که باید در قلب بماند و نه در سیاست.» در آخرین رمان فرانسویاش، «پارتر» از مراکشی دگرجنسگرایی به نام آزل میگوید که برای گرفتن ویزا، با یک مرد همجنسگرای اسپانیایی وارد رابطه میشود و صدمات جنسی و روحی زیادی میبیند. سوال کتاب این است که حاضریم برای غلبه بر فقر چه کارهایی کنیم و بن جلون پاسخ میدهد: «دیگر مهاجرت راهحل نیست، شکست است. مردم هر روز در خطر مرگ هستند، غرق میشوند، خودشان را به درودیوار میزنند و هربار به در بسته میخورند. امیدوارم کشورهایی مثل مراکش شروع به سرمایهگذاری کنند. دیگر مهاجرت راه نجات نیست.» سالهاست که دوران تبعید جلون تمام شده، و دیگر هر دوماه یکبار به خانه ساحلیاش در طنجه سر میزند. میگوید: «دهه 70 که تبعید شدم، هربار میترسیدم پاسپورتم را ضبط کنند اما حالا مثل همان نویسندگانی که تحسینشان میکردم (جویس، بکت، ژنه) میدانم که تبعید اصلی در ذهن آدمهاست.»صدای مراکش






