سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

سایه به روایت تصویر

سایه به روایت تصویر

 

زندگی سایه را در 13 عکس روایت کرده‌ایم. شاعری با یک زندگی پر فراز و نشیب. در طول آن با بزرگانی چون شهریار و مرتضی کیوان و کسرایی و شاملو و مشیری نشست و برخاست داشت، هوادار یک حزب سیاسی عمده شد، تاثیر بزرگی در موسیقی کشور از طریق سرپرستی برنامه گلها گذاشت، زندان افتاد، مهاجرت کرد.. و در طول تمام این زندگی، زندگی واقعی او شعر گفتن بود.

زندگی سایه را در 13 عکس روایت کرده‌ایم. شاعری با یک زندگی پر فراز و نشیب. در طول آن با بزرگانی چون شهریار و مرتضی کیوان و کسرایی و شاملو و مشیری نشست و برخاست داشت، هوادار یک حزب سیاسی عمده شد، تاثیر بزرگی در موسیقی کشور از طریق سرپرستی برنامه گلها گذاشت، زندان افتاد، مهاجرت کرد.. و در طول تمام این زندگی، زندگی واقعی او شعر گفتن بود.

 

 

هوشنگ ابتهاج «ه.ا.سایه» ششم اسفند 1306 در شهر رشت به دنیا آمد. پدرش آقاخان ابتهاج از سرشناسان رشت و مدتی رییس بیمارستان پورسینای این شهر بود. ابوالحسن ابتهاج رییس بانک ملی ایران در سال‌های دهه 20 و مدیرعامل سازمان برنامه در دهه سی و از پایه‌گذاران توسعه اقتصادی کشور هم عموی او بود. هوشنگ جوان در سال‌های پایانی دوره متوسطه به تهران آمد. در این عکس ابتهاج جوان را در 19 سالگی در موج‌شکن انزلی می‌بینید.

 

هوشنگ ابتهاج سایه

 

ابتهاج طبعی شاعرانه داشت و خیلی هم زود به شاعری روی آورد. نام ه[وشنگ] ا[بتهاج] سایه را برای شاعری خود برگزید. چرا سایه؟ خود ابتهاج در این مورد گفته است: «سایه کلمه‌ای سرد است، گلابی کلمه‌ای گرم. به‌گمان من در کلمه سایه یک مقدار آرامش و خجالتی‌بودن و فروتنی و بی‌آزار بودن هست؛ این‌ها برای من جالب بود و با طبیعت من می‌ساخت. خود کلمه سایه از نظر حروف الفبا حروف نرم بدون‌ادعایی است. در آن نوعی افسوس است و ذات معنای این کلمه، نوعی افتادگی دارد در مقابلِ خشونت و حتی می‌شود گفت وقاحت.»

سایه از همان ابتدا نام شاعری او شد. از همان اولین دفتر شعری که از او در 19 سالگی یعنی در 1325 چاپ شد. انتشارات طاعتی بانی چاپ اولین دفتر شعر او بود و عبدالعلی طاعتی در مقدمه‌ی آن نوشته: «این نخستین بار است که شاعری ۱۹ساله از اهل ‎گیلان، نخستین سروده‌های خود را به صورت کتابی مستقل انتشار می‌دهد. ‏گیلان را به نداشتن و نپروریدن شاعر در همه جا مشهور کرده‌اند و این راست نیست… این مجموعه شعر گواهی بر شاعرپروری گیلان است… به‌زودی خواهد رسید روزی که گوینده این دیوان به یاری خدا شاعری بزرگ گردد» (منبع اینستاگرام انتشارات طاعتی و اکانت کاغذ)

 

نخستین نغمه‌ها سایه

 

سایه در جوانی تحت تاثیر دو شاعر بزرگ قرار گرفت. نیما و شهریار. نیما راهی جدید در شعر باز کرده بود و شهریار پیرو قدما بود. سایه هرچند در شعر نیمایی و نوقدمایی هم طبع‌آزمایی کرد و شعرهای زیادی گفت اما عمده شهرت خود را مدیون غزل‌سرایی است.

شاید آن عکس معروف شعرای آن موقع جوان با نیما را دیده باشید. عکسی که حاصل تصمیم آن‌ها برای دیدن نیماست. شاملو را اولین بار در رشت دیده بود. مرتضی کیوان هم از دوستان او بود و «کسرایی را مستقل می‌شناختم و بعد آمد به جمع ما. جمع سه نفری بودیم که مرکز اصلی بود. شاملو هم اضافه شد و ما شدیم جمع دائم چهار نفره. این چهار نفر تا آخر ماند همینطور.»

سال 1330 این جمع تصمیم می‌گیرند به دیدن نیما بروند. می‌دانستند او چه روزی به محل کارش می‌آید و حقوقش را می‌گیرد و می‌رود تا ماه بعد. همان‌جا منتظرش ماندند و وقتی نیما با شاعران جوانی روبرو می‌شود که خیلی شعرهایش را از حفظند حسابی به وجد می‌آید. 

 

از راست هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو و مرتضی کیوان
از راست هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، نیما یوشیج، احمد شاملو و مرتضی کیوان

 

دوستی سایه و شهریار مثال‌زدنی است. خود سایه در کتاب گفتگومحور «پیر پرنیان‌اندیش» گفته است: «دوستی من با شهریار در حد دوستی نبود؛ عشق هم اگر بگیم کمه.. واقعاً هم اون نسبت به من و من نسبت به او چنین احساسی داشتیم.» دوستی آن‌ها از 1327 در تهران شروع شد وقتی شهریار در آستانه میانسالی بود و سایه جوانی 20 ساله. و برای بیش از چهار دهه ادامه پیدا کرد.

 

فریدون مشیری، شهریار، هوشنگ ابتهاج سایه
فریدون مشیری، شهریار، هوشنگ ابتهاج سایه

 

سیدهادی بهجت تبریزی فرزند شهریار در متنی که به مناسبت درگذشت سایه نوشته اشاره جالبی به میزان این دوستی دارد: «به‌یاد دارم که در تابستان سال ۱۳۶۶، سایه به‌همراه دکتر شفیعی کدکنی برای دیدار شهریار به‌ تبریز آمدند، درطیِ این دیدارِ دو روزه، از لحظهٔ ورود سایه به خانه‌امان و نشستن در اتاق تا هنگام وداع و بدرقه، چهاربار شهریار و سایه باهم گریستند.»

خاطراتی که سایه در کتاب پیر پرنیان‌اندیش از شهریار تعریف کرده بسیار خواندنی است. به‌خصوص خاطره‌ی او درمورد بدبین شدن شهریار نسبت به حضور هر روزه او در خانه شهریار و درشت گفتنش و در ادامه قهر سایه و تلاش شهریار برای شکستن این قهر.

سایه شرح داده هر روز ساعت 2 به خانه شهریار می‌رفته و شهریار وقتی چشم باز می‌کرده سایه را در خانه می‌دیده تا شب که به خانه‌اش برگردد و در همه این ساعت‌ها شهریار مشغول ذغال و نگاری‌اش بوده و ساز می‌زده و با هم شعر می‌خوانده‌اند.

 

سایه و شهریار

 

یک دوست دیگر سایه مرتضی کیوان بود که جوان‌مرگ شد. دوستی سایه با مرتضی کیوان در کافه فردوسی و از یک سوال کیوان از او شروع شده است اما خیلی زود به یک جمع صمیمی چندنفره انجامید. هر روز صبح کیوان در خانه سایه می‌رفت و بعد دوتایی با هم راهی کافه می‌شدند و سیاوش کسرایی و شاملو و گاه نادرپور و مشیری هم به آن‌ها می‌پیوستند.

تقریباً همین جمعی که با نیما در آن عکس معروف دیده می‌شوند. دوستی با کیوان اما خیلی زود پایان یافت. مرتضی کیوان خیلی بیشتر از سایر رفقا، حتی بیشتر از کسرایی، به آرمان‌های حزب توده وفادار بود و بعد از کودتا به علت پناه دادن به سه نفر از افسران سازمان نظامی حزب توده به اعدام محکوم شد. 

سایه کتاب «بانگ نی» را در دهه 90 شمسی به مرتضی کیوان تقدیم کرد و همیشه و در هرجا از او تجلیل کرده است. از جمله این شعر که برای مرتضی کیوان سروده است:

می‌بینم
آن شکفتن شادی را
پرواز بلند آدمیزادی را
آن جشن بزرگ روز آزادی را
کیوان
خندان به سایه می‌گوید:
دیدی؟
به تو می‌گفتم!
آری، تو همیشه راست می‌گفتی
می‌بینم
می‌بینم

 

مرتضی کیوان و سایه
مرتضی کیوان (راست) و سایه (چپ)

 

ابتهاج در این زمان یک دوربین فیلمبرداری آماتوری (سوپر هشت) هم خریده بود و فیلم‌هایی که گرفته بسیار دیدنی است. از جمله این فیلم‌ها فیلمی است که او از آمدن غلامرضا تختی و همراهانش به خانه خود تهیه کرده است. در این عکس دوربین گفته‌شده را در دستش می‌بینید.

 

هوشنگ ابتهاج

 

و یک عکس جالب دیگر. از شاعر انتظار ندارید عکسی در استادیوم داشته باشد. اما هوشنگ ابتهاج «سایه» آدمی نبود که زندگی تک‌بعدی داشته باشد. این عکس در استادیوم امجدیه را دخترش یلدا ابتهاج در صفحه اینستاگرامش منتشر کرده است.

 

سایه در امجدیه

 

هوشنگ ابتهاج مدتی مدیر تشکیلات سیمان تهران بود و مشغولیتی صنعتی داشت. او سال 1351 به رادیو رفت و ماموریت تجدید سازمان برنامه گل‌ها را به عهده گرفت. شادروان پیرنیا تا سال 1346 موفق‌ترین برنامه رادیویی تاریخ ایران «گل‌های جاویدان» را اداره می‌کرد و بعد از رفتن او تا چند سال برنامه کج‌دارومریز پیش می‌رفت تا آن که در سال 51 ابتهاج برنامه جدیدی به نام «گل‌های تازه» را برنامه‌ریزی کرد.

 

 

دوران سرپرستی ابتهاج در برنامه گل‌ها هم با انتقاداتی مواجه است و هم با تحسین. مخالفان اعتقاد دارند ابتهاج در دوره کاری شش ساله خود با بعضی هنرمندان قدیمی‌تر مثل پرویز یاحقی و فرهنگ شریف خوب تا نکرد و جوانی و استعداد اینان هدر رفت.

در مقابل او گروهی دیگر از هنرمندان جوان مثل محمدرضا لطفی و حسین علیزاده را به رادیو آورد که سنتی‌تر کار می‌کردند و موسیقی قدیمی‌تری را دنبال می‌کردند و در سال‌های بعد ستاره اصلی موسیقی سنتی ایران شدند. بعد از واقعه 17 شهریور ابتهاج به همراه شجریان و لطفی و علیزاده از رادیو استعفا دادند.

 

ابتهاج کلنل علینقی وزیری
هوشنگ ابتهاج (راست) و کلنل علینقی وزیری (چپ)

 

دو واقعه مهم در زندگی سایه بعد از انقلاب، اخراج از کانون نویسندگان و افتادن به زندان بودند. دودستگی در کانون نویسندگان بالا گرفته بود و اکثریت کانون با اقلیت هوادار حزب توده به خاطر موضع نرم‌تر گروه دوم نسبت به حکومتِ بعد از انقلاب اختلاف داشتند. اختلافی که در نهایت منجر به اخراج به آذین، کسرائی، ابتهاج، تنکابنی، و برومند شد و در ادامه سایر نویسندگان توده‌ای هم در اعتراض به این اخراج از کانون خارج شدند.

بازداشت سایه در سال 1362 اتفاق افتاد. در این سال به دنبال دستگیری سران حزب توده و کشف برنامه مخفی آن‌ها صدها نفر از هواداران و مرتبطین با حزب توده بازداشت شدند. سایه یک سال در زندان بود. آزادی او معروف است که به وساطت شهریار اتفاق افتاد.

یک روایت این است که شهریار به رییس‌جمهور وقت که علاقمند شعر و به‌خصوص علاقمند شهریار بود نامه نوشت و در این نامه نوشته بود «وقتی سایه را زندانی کردند، فرشته‌ها بر عرش الهی گریه می‌کنند. من با سایه زندگی کرده‌ام.» خود سایه این روایت را در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» ذکر کرده. روایت دیگر این است که شهریار در دیدار حضوری با رییس‌جمهور در تبریز در خانه خودش خواستار آزادی سایه شده.

 

سایه و آلما
سایه و آلما مایکیال همسرش

 

سایه از لحاظ ظاهری با آن ریش انبوه سفیدش حالا به یاد آورده می‌شود. ریشی که بعد از زندان گذاشت: «آن موقع یک سلمانی به زندان آوردند و توی دستشویی صندلی گذاشته بودند و موهایمان را کوتاه می‌کردند. من گفتم موهایم را تا می‌توانستند کم کنند، چون امکان تمیز نگه داشتن آن نبود. گفتم ریشم را هم بزن، ولی گفتم به سبیلم دست نزن. برگشتم سلول.

یک نفر از مامورین آمد که از بند ما نبود. گفت سلمانی نرفتی؟ گفتم رفتم! گفت: نخیر! بلند شو. بردم مستراح و گفت تمام ریش و سبیلش را بزنید، من خیلی عصبانی و مرتعش بودم. موی ریشم را زدند ولی نگذاشتم سبیلم را بزنند! دفعه دیگر گذاشتم که تمامش بلند شود و دیگر نزدم. از زندان که آمدم بیرون زنم گفت ریشت را نگه دار. من هم نگه داشتم.»

این عکسی است که مریم زندی در اواخر دهه شصت در پروژه عکاسی از چهره‌های هنر و ادبیات ایران از سایه گرفته است.

 

هوشنگ ابتهاج

 

سایه یک سال بعد از آزادی از زندان به آلمان رفت. هرچند همیشه در ایران هم حضورهای طولانی مدت داشت. درباره مهاجرتش گفته است: «رفتن من به آلمان اجبار نبود، اول یکی از بچه‌هایم رفت آلمان، بعد زنم رفت که بچه‌ام تنها نباشد، بعد بچه‌های دیگر رفتند، یک مدتی هم من ممنوع الخروج بودم، بالاخره من هم سال ۶۴ رفتم. مهاجرت نکردم و گاهی تهران هستم.»

سایه 19 مرداد در اثر نارسایی کلیه و کهولت سن در کلن آلمان از دنیا رفت.

 

سایه عکس از مهرداد اسکویی

 

  این مقاله را ۴ نفر پسندیده اند

یک دیدگاه در “سایه به روایت تصویر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *