تا حکایت بلورین
نقدی از سعید مهیمنی بر کتاب اشعار منصور اوجی در نشریه گردون شماره اردیبهشت 72 به چاپ رسیده است. کتاب اشعار اوجی «هوای باغ نکردیم» آن زمان در انتشارات نوید شیراز تازه چاپ شده بود و برگزیده شعرهای منصور اوجی به انتخاب هوشنگ گلشیری را دربرمیگرفت.در این نقد مهیمنی مینویسد: «بی هیچ پیش آورد یا پس آوردی، میتوان اوجی را شاعر شعرهای روشن و ساده و ملموس دانست؛ شعرهای روان، زلال و نرم که با شعر غنایی پهلو میزند.»
نقدی از سعید مهیمنی بر کتاب اشعار منصور اوجی در نشریه گردون شماره اردیبهشت 72 به چاپ رسیده است. کتاب اشعار اوجی «هوای باغ نکردیم» آن زمان در انتشارات نوید شیراز تازه چاپ شده بود و برگزیده شعرهای منصور اوجی به انتخاب هوشنگ گلشیری را دربرمیگرفت.در این نقد مهیمنی مینویسد: «بی هیچ پیش آورد یا پس آوردی، میتوان اوجی را شاعر شعرهای روشن و ساده و ملموس دانست؛ شعرهای روان، زلال و نرم که با شعر غنایی پهلو میزند.»
به روی شاخه خورشید
چکاوکی است که می خواند
درون حلقه رنگین کمان جرعهی آبی
که میگریزد از تو، و میماند
همیشه آن سوی اکنون
به مثل ماهی و مه
بجویش تا که بیابی!
اوجی شاعریست با سابقه سی سال دست و پنجه نرم کردن با کلمه و بیش از ده دفتر شعر. این دفتر گزینه نه کتاب از وی، به انتخاب گلشیری است.
بی هیچ پیش آورد یا پس آوردی، میتوان منصور اوجی را شاعر شعرهای روشن و ساده و ملموس دانست؛ شعرهای روان، زلال و نرم که با شعر غنایی پهلو میزند، اما در نمیغلتد. به رغم بسامد بالای مضمونهای مشابه در مجموعههای وی، شعر اوجی واجد صفتی دیگر نیز هست؛ صفتی که در بررسی شعرهای وی میتوان به عنوان یک شاخص بر آن اشاره داشت و حتا آن را از اسباب سیر تکوینی اشعارش محسوب داشت.
این صفت همانا «لغزنده» بودن و منجمد نبودن شعرهای وی است که همراه با خودپردازی مدام شاعر، این توان را به صورت بالقوه در اختیارش قرار داده است تا مراحل «گرفتن»، «سرودن» و «پرداختن» را به نحوی درخور انجام دهد. لغزنده بودن، اما میتواند سببی باشد تا شاعر را به این سو و آن سو بکشاند، که این مورد نیز در کار شاعری اوجی قابل تامل است.
ساده بودن -در اینجا- نه به عنوان یک ویژگی منفی است، بلکه با نگاهی هرچند گذرا بر این گزینه پی میبریم که اوجی مفاهیم عمیق و عواطف ژرف انسانی را نیز با همان بافت کلامی به کار میبرد که دیگر مفاهیم اجتماعی، انسانی و لحظهای را…
گزینه کنونی، کارنامه کارکرد چند دهه -از دهه چهل تا ابتدای دهه هفتاد- از کارهای این شاعر است.
تسلط اندیشه بر ساخت شعر
سالهای نخستین از دهه چهل، اوجی با اندوختهای از درس فلسفه و روش تدریس و قریحه شاعرانه، به شعر میپردازد. با دقتی نه چندان بر بیشتر شعرهای دفتر نخست وی، خواننده درمییابد با احساس به تجربه درنیامده، مفاهیم درونی نشده، علاقه و شتاب به سخن گفتن و سخنوری، روبروست (اوجی در شعر «چه گلی هستی؟» از دفتر «کوتاه مثل آه» که در سال 68 چاپ شده است میسراید: نردبان کردهام اندیشه و عمرم را / تا برایم تا شعر.
اگر «عمر» را مجموعه تجارب شاعر در طی این زمانها بدانیم، باورمندی شاعر را به طور غیرمستقیم بر بیتجربگیاش، در دفترهای نخستین مشاهده خواهیم کرد.) و با شاعری سروکار دارد که بیش و پیش از دغدغه شعر وسوسه «گفتن» دارد. به همین لحاظ بیشتر به وزن میاندیشد؛ وزنی که آن دسته از اندیشههایش را در قالبی شعرگونه عرضه کند:
روی دیوار غروب / جای پایی است ز صدها تعجیل/…/ وز یکی درد بزرگ میزند سر به ستون تردید / هست آیا / یا نیست؟/…
«شک» و همچنین بیشتر شعرهای دفتر «باغ شب» که با احساس گذر نکرده از هزار توی تجربه درونی و بیرونی است و با اندیشهای ورز نیامده و کلیشهای. بدیهی است چون در روند شکلگیری «عاطفه» گامی برداشته نشده است، کلام تنها رنگ شعر را بر خود دارد. این دفتر و تا حدی یکی دو دفتر بعد نیز همین روند را رهنمون میشود و در همه اندیشه و سخنوری بر ساخت کلی شعر تسلط دارد.
در دفتر بعد، «شعر خسته» شاعر به درک ساخت شعر رسیده است و در جهت دستیابی به فرم ـ حتا اگر به قیمت گذر از محتوا هم شده است ـ گام بر می دارد. نمونه مشخص را می توان در شعرهای «پاییز ارغوان»، «قیور و قاری و من» و «آنکو رسید» دنبال کرد. در این اشعار، درک شاعر از ظرایف زبانی به ویژه بسامد حروف و هم حروفی و… نگاه و توانایی دیگری را برای اوجی به ارمغان می آورد.
منصور اوجی در این مجموعه نیز چون دفتر قبل و بعد، رنج زیستن را تجربه آنچنانی نکرده است تا با عمق معنا یکی شود و حتا باید گفت وقتی یکی از عناصر را برمیگزیند، دیگر عناصر را یا به فراموشی میسپرد و یا کم بها میدهد. این چنین برخوردی با شعر، حاصل درک انتزاعی اجزاء غیرقابل تفکیک شعر است. این وضع در سایر مجموعه ها با اندکی فراز و فرود استمرار مییابد تا به مجموعههای اخیر وی میرسیم.
در این دفترهاست که شاعر، کلیت ساخت را مد نظر دارد و میداند که شعر تنها احساس یک حادثه یا زبان پیرایش یافته نیست؛ و محتوا باید حرکتی شاعرانه همخوان با ساخت داشته باشد.
احساس و عاطفه
دیدگاه اجتماعی منصور اوجی در تمام دفترها بارز است؛ از دفترهای نخست تا کنون:
سیل ملخ را بنگر! / تا سطح زمین بلندی را با خود برد / و تاک بان پیر/ از شرم عریانی/ تنها جامه زیرین را/ از زیر زور سیل رهانید.
«در تنگنای چارگانه سال»
و:
دیدیم باد و/ آتش/ شد تخته سنگ آوار.
«جنوب جنوب»
و:
فوارههای خونش/ گلهای سرخ میساخت/ در زیر نور خورشید،/ گلهای سرخ میساخت/ بر شال برف.
«بر شال برف»
و:
ای عمر ناتمام تو بر شانههای ما،/ در جلوه جلال چه زیبنده میروی.
«ای مرد مشرقی»
و:
دشنهای کاشتهام در بدن شب/ آه، اگر همت یارای توام دست نگیرد/ ترسم این دانه بمیرد.
«به دهانی که تو داری»
و:
مرغی است بی دریچه/ درخنی است بی هوا/ در این سکنج ماندن و این تنگنای تن!
«و خنجری قدیمی»
میتوان گفت عواطف مستتر در شعرهای منصور اوجی از فراز و فرود بسیار برخوردار است. گاه سخت فردی و خصوصی است، گاه تابع احساس روزگار است و هم پای زمان و سطحی و گاه عمیق و انسانی. نوع اول را میتوان در شعرهای: باغ شب، با تو، لحظه، بر زهر خند پوز خند و … دید.
نوع دوم در اشعار: شک، زمان، جوانی، گل را شراب برد، در طوق بندگی، بر شال برف و … مشاهده میشود و سومین نوع را در شعرهای: در تنگنای چارگانه سال، بیدهای مجنون، تلاش معاش، بر بام این سکوت، سرود عمر چه کوتاه است و … میتوان دید. البته بدیهی است که دستهبندی بدین گونه نمیتواند به طور مطلق دقیق باشد.
سادگی و ملموس بودن
همان طور که گفته شد شعر اوجی ساده و روشن است و به سهولت با خواننده ارتباط برقرار میکند. لحن و کلام اوجی تمهید لفظی و تکنیکی ندارد. اوجی علیرغم عدم پرداخت در بعضی شعرها، با همان سادگی حرف زدن روزانه به شعر میپردازد؛ به عبارتی اوجی شاعری نمادگرا نیست. وی به لحاظ «آن» گرایی مفرط -در کارهای اخیر- شاعری است با شعرهای متنوع و رنگارنگ. همین ویژگی اوجی را رویکردی طبیعتگرایانه بخشیده است، به ویژه طبیعت شیراز. طبیعت در شعرهای او نمودی روشن و ساده دارد:
دو گنجشک بر شانه های من/ چه آواز سبزی!/ سبد را گرفتیم/ سبد را که بر آب میرفت/ و مهر از سرش برگرفتیم.
«چه آواز سبزی»
از دفتر «تنهایی زمین» تا مجموعه «شعرهایی به کوتاهی عمر» منصور اوجی، اما به شعر بلند گرایش مییابد. ولی در سه دفتر آخر، دوباره به شعرهای کوتاه میپردازد و به جایی میرسد که با خست به انتخاب کلمه میپردازد و سعی دارد در کوتاهترین زمان و کمترین کلام، اندیشه ـ عاطفه خود را ارائه کند. کوتاه بودن اشعار میتواند یکی از راههای سهولت ارتباط باشد.
از ابتدا تا کنون
هر شاعری در طول چند دهه شاعری فراز و فرود بسیار دارد؛ در همه این زمان ها شاعر به دنبال آن «بیانی» است که بهتر و راحتتر بتواند اندیشه ـ عاطفهاش را مطرح کند. با دقت در کار اوجی از آغاز تا کنون میتوان شعرهایی که اوجی را به دفترهای اخیر رسانده است، دنبال کرد: لحظه، جوانی، حیاط در باران، اما پرنده و گل (به ویژه این شعر)، با ارغوان نگویید، بر بام این سکوت، بر سنگ خار، رگبار، یارا شراب را، کجا من؟، تا با تو چهچهی بزنم، تو ای سینه سرخ ای پرنده، و خنجری قدیمی، به سراپرده ی خاک و بهار.
حکایت در شعر
حکایت در شعر منصور اوجی جای قابل توجهی دارد. شعر «غم را رقم زدیم» در این روند، شعری است قابل اعتنا. در این شعر، شاعر توانایی خود را در عرضه توامان شعر ـ داستان ـ به خوبی نمایش داده است، آن هم بدون این که به نقل کلامی و پیچیدگی تکنیکی گرفتار آید و در تنگنای حکایت، شعر را وانهد. با دقت بر شروع شعر تلفیق شعر ـ داستان را به خوبی میبینیم:
از شاخه غروب/ دالی پرید/ و پردههای مخمل را/ بارید./ آنگاه درخت ماند،/ در مرز فصل/ با مادیان.
«غم را ورق زدیم»
شعرهای: «تلاش معاش»، «و گل شد» و «در ته دره دنیا» همه، همین روند را دنبال میکنند. اما شعر «سایهای بر سایهای» نمونه برجستهتری از این دسته شعرهای اوجی است:
باز شد و بسته شد دریچهای آنگاه/ در پس آن شعلهای شکفت و فرو خفت/ سایهای بر سایهای، چه عطر غریبی …/ ـ /ماه برآمد/ وبه فرودست رودخانه، غلامان/ قایقی از گل، ز رودخانه گرفتند.
«سایهای بر سایهای»
سیمین دانشور در مورد شعر منصور اوجی گفته است: «در شعر تو حالتگرایی نابی است و سعی نمیکنی خواننده را متوجه قدرت کلامی و مبهوت صنایع بدیعی بکنی» این معنا را در شعر «کوتاه» اما «جاری» فوق میبینیم. سادگی، ایجاز، ابهام لطیف شاعرانه در پرتو پشتوانه تاریخی درونی شده و عاطفه شکل یافته به حکایتی بلورین تبدیل شده است.
شعر
سکوت سنگ چه زیباست زیراین نیلی/ سکوت سنگ چه به شکوه، در هزاران سال/ سکوت سنگ …/ ـ /سکوت یعنی من/ (سکوت سنگ)/ کلام یعنی تو/ ـ / وشعر یعنی کلام سنگ شده.
«شعر یعنی…»
شاعر از: سکوت، سنگ، کلام، من، تو به شعر میرسد. شاعر در این شعر و در حقیقت در این تعریف، زمان و گذر آن را در نظر داشته است. زمان نه تنها به عنوان یک مقوله فلسفی؛ که مفهوم اجتماعی آن را نیز ـ به ویژه ـ مطمح نظر دارد. تقابل زمان و سنگ و سکوت طبیعی سنگ. اما هنگامی که سنگ میشکند انرژی دگرگونکننده عظیمی را به جریان در میآورد که نتیجه تحمل بیش از انتظاری است که در طول زمان داشته است.
از دیدی دیگر، شعر را میتوان تندرستی به کمال رسیده دانست که تاب کوچکترین ضربه اضافی را ندارد. نه میتوان چیزی به آن افزود که از ریخت میافتد و نه جزئی از آن کاست که بنایش فرو میریزد. اما باز هم می توان گفت که امروز به سمت شعر سنگین و بلورین و اندیشمند گام برمیداریم به گونهای که احساسگری و کلیبافی در آن راه ندارد.
مرجع: مجله گردون
تا حکایت بلورین