ژن خوب، محیط خوب
در همهی علومِ رفتاری از روانشناسی و روانپزشکی تا علومِ شناختی و فلسفهی ذهن، دوگانهی «طبیعت و تربیت» (یا ذات و محیط) بسیار پررنگ است؛ و این پرسش بنیادی خودنمایی میکند: دلیلِ رفتارهای انسانها ذاتِ آنها است یا موقعیتی که در آن قرار میگیرند؟ نویسندهی کتابِ ژن: تاریخ خودمانی بر این باور است: همانطور که واحدِ تشکیل دهندهی دنیای فیزیک اتم است، کوچکترین واحدِ سازندهی دنیای زیستی هم ژن است. پس برای شناختِ دنیای زیستی به سراغِ سازندهی آن میرویم تا «در چشمانِ خالقمان نگاه کنیم.»
در همهی علومِ رفتاری از روانشناسی و روانپزشکی تا علومِ شناختی و فلسفهی ذهن، دوگانهی «طبیعت و تربیت» (یا ذات و محیط) بسیار پررنگ است؛ و این پرسش بنیادی خودنمایی میکند: دلیلِ رفتارهای انسانها ذاتِ آنها است یا موقعیتی که در آن قرار میگیرند؟ نویسندهی کتابِ ژن: تاریخ خودمانی بر این باور است: همانطور که واحدِ تشکیل دهندهی دنیای فیزیک اتم است، کوچکترین واحدِ سازندهی دنیای زیستی هم ژن است. پس برای شناختِ دنیای زیستی به سراغِ سازندهی آن میرویم تا «در چشمانِ خالقمان نگاه کنیم.»
ژن خوب، محیط خوب
طیِ چند سالی که دربارهی چراییِ رفتارِ انسانها کنجکاو شدهام و برای پیدا کردنِ پاسخِ پرسشهایم به علومِ مختلف سرک کشیدهام یک دوگانهی خاص توجهام را جلب کرده است. در همهی علومِ رفتاری از روانشناسی و روانپزشکی تا علومِ شناختی و فلسفهی ذهن، دوگانهی «طبیعت و تربیت [1]» (یا ذات و محیط) بسیار پررنگ است؛ و این پرسش بنیادی خودنمایی میکند: دلیلِ رفتارهای انسانها ذاتِ آنها است یا موقعیتی که در آن قرار میگیرند؟
البته که سالهای زیادی است که دانشمندان به این شدت سیاه و سفید نگاه نمیکنند و میدانند که ترکیبی از این دو موجبِ رفتارِ انسانها میشود. به همین دلیل پرسشِ مهمِ بالا تبدیل شده به اینکه طبیعت و تربیت چگونه با هم تعامل میکنند و رفتارِ انسانها را شکل میدهند؟ روانشناسانِ اجتماعی و دانشمندانِ شناختِ اجتماعی [2] به اثرِ محیط، و زیستشناسان و عصبشناسان به ذات و طبیعتِ موجوداتِ زنده میپردازند.
نویسندهی کتابِ ژن بر این باور است: همانطور که واحدِ تشکیل دهندهی دنیای فیزیک اتم است، کوچکترین واحدِ سازندهی دنیای زیستی هم ژن است. پس برای شناختِ دنیای زیستی به سراغِ سازندهی آن میرویم تا «در چشمانِ خالقمان نگاه کنیم.»
ژن، کلمهای است که هر یک از ما دست کم یک بار در کتابهای مدرسه با آن مواجه شدهایم. بهعلاوه، کاربردِ وسیعی نیز در ادبیاتِ روزمره و سیاسی-فرهنگیِ جهانِ مدرن پیدا کرده است. به طوری که جای خود را به کلمهی «خون» داده است؛ مثلاً بهجای «خونِ پادشاهی» گفته میشود «ژنِ خوب»، «ژنِ برتر» یا چیزهایی شبیهِ آن. اما این ترکیبِ شیمیاییِ اسرارآمیز که در انگلیسی «جین» (Gene) و در فارسی -مشابهِ تلفظِ فرانسویِ آن- ژِن نامیده میشود چیست و از کجا سروکلهاش پیدا شده است؟
اگر شما هم مثل نگارندهی این سطور تحصیلاتِ دانشگاهیِ ژنتیک ندارید یا حتی در دبیرستان هم رشتهی تجربی نخواندهاید اما همچنان در موردِ ماهیتِ ژنها کنجکاو هستید و هربار که تصویری از مدلِ مارپیچی شکلِ دی اِن اِی میبینید هیپنوتیزم میشوید کتاب ژن: تاریخ خودمانی برای شما است، لطفاً به خواندنِ این نوشتار ادامه دهید.
سیدارتا موکِرْجْی (متولدِ 1970 در دهلیِ نو)، پزشک، سرطانشناس و نویسندهی هندی-آمریکایی است. موکرجی دکترای پزشکی را از دانشگاهِ هاروارد و دکترای علوم طبیعیاش را از کالجِ مگدالنِ آکسفورد گرفته است. او حالا در سنِ 51 سالگی استادِ دانشگاهِ کلمبیا است. شهرتِ موکرجی به خاطرِ نخستین کتابش «پادشاهِ همهی بیماریها: زندگینامهای در وصف سرطان» است، کتابی که برندهی جایزهی پولیتزِر در بخشِ آثارِ غیرداستانی در سالِ 2011 شد.
«اولین جایزهی کتابِ گاردین» و ساختنِ مستندی براساس آن کتاب توسطِ شبکهی پیبیاس در سالِ 2015 بر شهرتِ موکرجی افزود. «اما داستانِ دیگری هم وجود داشت که میبایست نقل میشد: روایتِ نرمال بودنِ پیش از نابهنجاری (غیرِ نرمال شدن).» اگر بیماریهایی مثلِ سرطان طبیعی بودنمان را خدشهدار میکند پس چه چیزی طبیعی بودن را میسازد؟ «و این داستانِ ژِن است. جستوجو برای مفهومِ نرمال بودن، هویت، گونهگونی و وراثت.»
کتاب ژن: تاریخ خودمانی کتابِ قطوری با حدودِ 800 صفحه که چاپ کردنش روی کاغذِ کاهی قطورتر از آنچه هست نشاناش میدهد و عنوانِ تخصصیِ «ژن» شاید کمی شک به دلمان بیندازد که شروع به خواندناش کنیم یا نه؛ اما کلمهی «خودمانی» در زیرعنوان وعده میدهد که احتمالاً با نثرِ خستهکنندهی علمِ خالص روبرو نیستیم.
داستانِ کتاب ژن: تاریخ خودمانی از دهلی و کلکتهی دههی 1940 شروع میشود؛ جایی که متناسب با فضای پیشگفتار با عنوانِ «خانوادهها»، نویسنده ما را با خانوادهی خودش آشنا میکند. ایدهی جذابی است برای آغازِ شناساندنِ مفهومِ ژن که پایهایترین کارِ آن انتقالِ صفاتِ موروثی در «خانوادهها» است.
نویسنده بعد از اینکه مختصری ما را با خودش آشنا میکند در فصلِ اول با عنوانِ «باغچهی دیوارکشی شده» صد سال به عقب و به سراغِ یک راهبِ گمنام در دههی 1850 میرود. گِرِگور مِنْدِل، وقتی در باغچهی صومعه مشغول پرورشِ نخود فرنگی بود متوجه شد اگر نخود فرنگیهای با دانهی زرد را جفت کند فرزندانِ آنها همیشه دانهزرد میشوند و اگر دانهسبزها را جفت کند فرزندانِ دانهسبز میرویانند.
مندل نخودفرنگیهای سبز را با زرد جفت کرد و مشاهده کرد که همهی فرزندان دانه زرد شدند، اما دانهزردهای نسلِ دوم فرزندانِ دانهسبز هم داشتند (به نسبتِ یک به سه). مندل بعد از اینکه با تکرارِ این آزمایش بر شش ویژگیِ دیگرِ نخودفرنگی (قدِ گیاه، شکل و رنگِ غلاف و …) همین مشاهدات را داشت نتیجه گرفت که چیزی در نخودفرنگی وجود دارد که ویژگیها را در خود نگه میدارد و در شرایطی خاص آن ویژگیها را نشان میدهد. او نتایجِ مشاهداتش را در یک مقالهی کوتاه منتشر کرد اما در آن زمان هیچکس آن را جدی نگرفت.
در اینجای داستان شخصیتِ دیگری رخ مینماید که شاید نام و آوازهاش برای بسیاری از ما (خوانندهی غیرِ متخصص) آشنا باشد: چارلز رابرت داروین. داروین دانشمندِ پرآوازهی انگلیسی و بنیانگذارِ نظریهی «تکامل از طریقِ انتخابِ طبیعی [3]» در همان حدودِ دههی 1850 به این نتیجه میرسد که چیزی در موجوداتِ زنده هست که صفتها را در نسلهای مختلف جابجا میکند.
چیزی شبیهِ حاملِ اطلاعات. موکرجی تأکید میکند که در آن دوران هنوز هیچ کس چیزی از ژن نمیداند و با اینکه داروین تقریباً هم عصرِ مندل بوده اما هیچ وقت مقالهی او در موردِ نخودفرنگیها را نخواند. تاریخنگارانِ علم معتقدند اگر این دو (مندل و داروین) با هم تعامل میکردند علمِ زیستشناسی بسیار سریعتر پیشرفت میکرد.
داروین اما بر خلافِ مندل اهلِ گوشهنشینی نبود. از نفوذ و قدرتِ پدر استفاده کرد و در جوانی با کشتیِ سلطنتیِ اچاماسبیگل [4] به سفری حدوداً 5 ساله رفت. کشتیِ بیگل با ماموریتِ نقشهبرداری از سراسرِ جهان به راه افتاده بود و در طولِ مسیر از برخی مناطقِ بکر و دستنخورده عبور کرد که تا آن موقع پای هیچ انسانی به آنجا نرسیده بود. از جمله مجمعالجزایرِ گالاپاگوس واقع در حدودِ هزار کیلومتریِ غربِ اِکوادُور در اقیانوسِ آرام. هر کدام از این جزایرِ آتشفشانی زیست بومِ خاصی داشتند که با دیگری اندکی تفاوت داشت.
داروین از آنجا که به موجوداتِ زنده علاقهی زیادی داشت بسیار با دقت به آنها نگاه کرد و از هر کدام که میتوانست نمونهبرداری کرد. وقتی به بررسیِ لاشهی پرندگان میپرداخت متوجه شد پرندگانِ متنوعی پیدا کرده است از جمله سٌهره (فنچ)، مرغِ مقلد، سینهسرخ، چکاوک، سیهپر و غیره.
این پرندگان را دستهبندی کرد و در دفترش نوشت: «هر گونه از این حیوانات فقط در جزیرهی خودش یافت میشود و هر تغییری هم که میکند در همان جزیره ثابت میماند.» به نظر مشاهدهی دقیقی میآمد، تا اینکه داروین با گنجینهی نمونههایش به انگلستان بازگشت، مجموعهای بزرگ از سنگوارهها، لاشهها و اسکلتها. این مجموعه آنقدر متنوع بود که با آنها یک موزه تأسیس کردند.
برای این کار دو دانشمند به نامهای ریچارد اووِن [5]، دیرینهشناس و عضوِ کالجِ سلطنتیِ جراحانِ بریتانیا و جان گولد [6]، پرندهشناس و نقاش برجستهی انگلیسی کارِ دستهبندی و کاتالوگ کردنِ نمونهها را به عهده گرفتند.
کشفِ شوکه کنندهی گولد سنگ بنای نظریهی داروین شد. گولد پس از بررسیِ دقیقِ پرندگان فهمید که داروین آنها را به اشتباه انواعِ مختلفی از پرندگان (سٌهره، سینهسرخ، چکاوک و غیره) و از گونههای مختلف، تشخیص داده است. گولد مطمئن بود که همهی سیزده نمونهی جمعآوری شده از یک گونه و همهی آنها سٌهره هستند. ظاهرِ نمونهها به قدری متفاوت بود که فقط متخصصی مانندِ گولد میتوانست این یگانگیِ گونهی سُهرهها را تشخیص دهد. تنها چیزی که موجبِ متفاوت شدنِ شکلِ ظاهرِ سهرهها شده بود محلِ زندگیِ آنها بود.
این عاملِ ایجادِ تغیر (محیطِ زندگی) جرقهای در ذهنِ داروینِ جوان روشن کرد که منجر به ساختاربندیِ نظریهی تکامل از طریقِ انتخابِ طبیعی شد.
داروین پس از اتمامِ سفرِ 5 سالهاش با کشتیِ بیگل (1836) شروع به پرورش دادنِ ایدهی خود کرد و سرانجام نتیجهی مشاهدات و پژوهشهایش را در سالِ 1859 (یعنی حدودِ 23 سال بعد) در کتابی به نامِ خاستگاه گونهها [7] منتشر کرد. به نظر میرسد داروین به این نتیجه رسیده بود که محیط بر ذات ارجح است؛ یعنی زندگی در یک محیط خاص میتواند ذاتِ موجودات زنده را تغییر دهد. اما این تازه اولِ ماجراست.
داستانِ دعوای بینِ طبیعت و تربیت به همینجا ختم نمیشود. در کتابِ «ژن: تاریخِ خودمانی» این دوگانه چندین بار منحل میشود و دوباره به شکلِ پرسشهای جدید سر بر میآورد.
هر چند کتاب ژن: تاریخ خودمانی پر است از داستانهای علمی بر سر کشف و تبیینِ پیچیدگیهای بدن و رفتار انسانها، اما هیچ نگرانِ اصطلاحاتِ فنی نباشید. سیدارتا موکرجی در لباسِ یک ادیب چنان مطالب را ساده و با استعارههای روزمره آنها ملموس میکند که اگر مثلِ من آخرین باری که زیستشناسی خواندهاید کلاسِ اولِ دبیرستان بودهاید باز هم هیچ مطلبی برایتان نامفهوم و خستهکننده نمیشود.
وی داستانِ همهی دانشمندانی که مستقیم یا غیرمستقیم به شناختِ ژنها کمک کردهاند را با زبانی شیرین و خواندنی مثلِ یک رمان با بیشتر از 200 شخصیت از سراسرِ دنیا تعریف میکند.
این «تاریخِ خودمانی» تا امروز (2016، سالِ چاپِ کتاب) ترسیم میشود و در بخشِ آخرِ کتاب با عنوانِ «دورانِ پسا ژنوم» به آیندهای که همین حالا (سال 2021) هم شروع شده است میپردازد. آیندهای که خلافِ فیلمهای هالیوودی بسیار روشن است و بشر با استفاده از علمِ تجربی برای چندمین بار بر طبیعت چیره میشود.
این علمِ تجربی -که در این کتاب موکرجی سخنگوی آن است- هرچند که در ابتدای کتاب با نقلِ قولی از توماس مورگان، ژنشناسِ برجستهی آمریکایی قدری متکبر به نظر میرسد «اینک به این نتیجه رسیدهایم که شعارِ دیرینهی اسرارآمیز بودنِ طبیعت و غیرقابلِ درک بودنِ آن، حقیقتاً تصوری باطل است.» اما پس از 34 فصل چالشِ علمی، فلسفی و اخلاقی با تواضعی که مخصوصِ دانشمندانِ خبره است میگوید: «یکی از واقعیتهای فروتنانهای که پیرامون درک ما از ژنوم انسانی وجود دارد این است که درک ما از این قلمروی جدید تا چه اندازه اندک و ناچیز است.»
ترجمهی حسینِ رأسی از کتابِ «The gene: an intimate history» بسیار سلیس و روان است و به نظرِ من هدفِ نویسنده که «علمی» و «همهفهم» بودنِ کتاب است کاملاً برآورده شده. کیفیتِ چاپِ مناسب و جلدِ گالینگورِ کتاب تجربهی راحتی در مطالعهاش رقم میزند و گرچه به دلیل حجمِ کتاب قیمتِ خریدش قدری زیاد است، ولی ارزشش را دارد.
ژن خوب، محیط خوب
[1] Nature versus nurture
[2] Social cognition
[3] متأسفانه شرحِ تکاملِ انسان در آموزشِ رسمیِ مدرسه بسیار ناچیز و همان مقدارِ ناچیز هم تا حدی اشتباه است. به همین دلیل اگر پس از رهایی از مدرسه در رشتههای مربوط تحصیل نکرده باشیم بیشترِ دانستههای ما در موردِ نظریهی تکامل بیربط است.
[4] HMS Beagle
[5] Richard Owen
[6] John Gould
[7] On the Origin of Species