موزه معصومیت: یک رمان-موزه
موزه معصومیت کاری است از اورهان پاموک. نام رمانی از او و همچنین موزهای که او در استانبول بنا کرده است. نه از آن دست موزههایی که به یاد نویسندگان برپا میشوند و با پرترهها، نامهها، خودنویسها، میز و دستنوشتههای نویسنده مزین میشوند. بلکه موزهای که بر مبنای رمان یک نویسنده بنا شده است. رمان در سال 2008 نوشته شده و موزه در سال 2012 افتتاح شده است و حالا یکی از جاذبههای گردشگری برای دوستداران ادبیات است. نویسنده یادداشت معتقد است رمان نمیتواند عشقی را که در موزه حس میشود، به خواننده منتقل کند.
موزه معصومیت کاری است از اورهان پاموک. نام رمانی از او و همچنین موزهای که او در استانبول بنا کرده است. نه از آن دست موزههایی که به یاد نویسندگان برپا میشوند و با پرترهها، نامهها، خودنویسها، میز و دستنوشتههای نویسنده مزین میشوند. بلکه موزهای که بر مبنای رمان یک نویسنده بنا شده است. رمان در سال 2008 نوشته شده و موزه در سال 2012 افتتاح شده است و حالا یکی از جاذبههای گردشگری برای دوستداران ادبیات است. نویسنده یادداشت معتقد است رمان نمیتواند عشقی را که در موزه حس میشود، به خواننده منتقل کند.
من موزه معصومیت را دیدهام، رمان موزه معصومیت را هم خواندهام. اما در نگاه من فاصلهی این دو میم تا الف است.
موزه چگونه جایی است؟ یک تعریف ساده و دقیق این است که: «موزه جایی برای جمعآوری، نگهداری و تفسیر اشیا تاریخی، هنری، فرهنگی و علمی برای مطالعه و آموزش عمومی است.»
اما یک تعریف ضمنی هم وجود دارد، موزه جایی برای یادآوری زمان از دسترفته است، یادآوری غمها و شادیها، دوستیها و دشمنیها، جنگها و صلحها، افکار و تردیدها و عشقهای زمان گذشته است، زمانی که ما در آن حضور نداشتهایم.
موزه معصومیت در استانبول ترکیه چنین جایی است که بر مبنای رمانی با همین عنوان (موزه معصومیت) نوشتهی اورهان پاموک؛ نویسنده اهل ترکیه و برندهی جایزه نوبل ادبیات، و توسط خود او بنا شده است. جمع آوری اشیاء موزه و نوشتن رمان به موازات هم پیش رفته و سرانجام در سال ۲۰۰۸ انتشار رمان و در سال ۲۰۱۲ بازگشایی موزه محقق گشته است.
رمان
رمان از یک الگوی رایج پیروی میکند، عشق مرد ثروتمند به دختر فقیر.
کمال مرد مرفه اهل استانبول، عاشق دختری از اقوام فقیر خود بهنام فوزون (افسون) میشود، درحالیکه بهتازگی با دختر زیبایی از طبقات بالای اجتماع نامزد کرده است. سیبل نامزد کمال که متوجه شیدایی او شده، سعی میکند با صبر و مدارا به او کمک کند تا این شیدایی را درمان کند، اما کمال شوریده نمیتواند لحظهای بییاد محبوب بهسر کند.
بههمین دلیل هر یادگاری از او را گرامی میدارد و حفظ میکند. اما در نهایت در آستانهی وصال، فاجعه رخ میدهد و افسون در یک تصادف دلخراش جان خود را از دست میدهد. کمال خانهی محل سکونت محبوب درگذشتهاش را میخرد و با یادگارهای او درآن خانه موزهای به یاد معصومیت عشق بربادرفتهاش بنا میکند.
موزه
موزه در خیابان چوکورجومای استانبول واقع شده است. وقتی وارد ساختمان اخرایی رنگ میشوید، در ابتدا با دیواری پوشیده شده از ۴۲۱۳ تهسیگار مواجه میشوید و به اینترتیب از همان ابتدای ورود خود احساسی از حیرت و پرسش را تجربه میکنید.
در سمت چپ چند مونیتور کوچک، ویدئوآرتهایی از یک دست زیبای زنانه به نمایش میگذارند، که در ابتدا تکراری بهنظر میرسند، اما در واقع تفاوتهای ظریفی با هم دارند، که زمانهای متفاوت یا بهعبارت بهتر لحظههای متفاوت را به نمایش میگذارند. از پلکان بالا میروید و سفر رمزی خود را در عشقی که در زمان گم شده، با جملاتی از اورهان پاموک و با الهام از ارسطو آغاز میکنید:
«ارسطو میان زمان و لحظه تمایز قائل میشود، و لحظه را بهعنوان حال (آن) توصیف میکند. لحظات مانند اتمهای ارسطو واحدهایی غیرقابل تقسیم هستند. اما زمان مانند خطی لحظات را به هم وصل میکند. زندگی به من آموخته است که یادآوری زمان، همان خطی که لحظات را به هم وصل میکند برای بیشتر ما دردناک است.» اورهان پاموک.
با چنین برداشتی از زمان، قصهی عشق ناکام و گمشده در زمان را از طریق لحظههای ثبت شده در اشیا موزه، کشف میکنید. هر شی یادآور لحظهای از شوریدگی عاشق به معشوق است: کلیدها، قاشقها، تکههایی از روزنامه، گلسرها، عکسها، پیراهن گلدار، روشویی، پنجره با گردسوز، سهچرخه دوران کودکی… همه و همه لحظهای را ثبت کردهاند. همان لحظهای که کمال و فوزون (افسون) در دنیای خویش زندگی کردهاند و نقش خود را بر آن لحظه بهجا گذاشتهاند.
یکی از زیباترین اشیا قابهایی پنجره مانند است با پردهای بر روی آنها. بعضی پردهها به کناری رفتهاند و شی یا تصویری را به نمایش گذاشتهاند و بعضی پردهها فروافتادهاند و نمیدانیم در پشت آنها چه نهان است: «لحظهای که قاب گرفته شده، با خاطرهی غم وشادی نهفته در آن لحظه.»
اما خواننده از خواندن رمان همین احساس و عمق را بهدست نمیآورد و ناگهان آن رمز و راز جاودانهی عشق و شوریدگی ناپدید میشود. روایت خطی داستان از شگفتیهای زمان و لحظه عاری است. داستان در فضایی تهی از ساحتهای چندگانه اتفاق میافتد، نه ساحت اجتماعی ، نه ساحت تاریخی، نه ساحت روانشناسانه… . تنها اشاراتی میشود به نزاع میان مدرنیته و سنتگرایی در کشوری در حال توسعه، بدون پرداختن به ژرفای این تعارض.
عشق تبدیل به اصرار و سماجتی میشود که خواننده را گیج و دلزده میکند. وقتی کمال عاشق، اشیایی از زندگی شخصی افسون را برمیدارد، همان اشیایی که بعداً موزه معصومیت را میسازند، خواننده بیشتر احساس ترحم توام با دلزدگی میکند. شخصیتها همه در سطح باقی میمانند، بی آنکه احساس همدردی، ستایش و یا دریافت عمیق ما را نسبت به تجربههای مشترک انسانی برانگیزند. و در یک کلام عشق تصویر شده در رمان، هرگز به لحاظ شایستگی، شان و شوریدگی به گرد عشق به نمایش درآمده در موزه نمیرسد.
با اینوجود هم رمان و هم موزه با جملهای امیددهنده از کمال به پایان میرسند. جملهای که از پس آن مرارتهای عشق، ما را به آرامش فرا میخواند:
«همه بدانند که من بسیار شاد زیستهام.»
2 دیدگاه در “موزه معصومیت: یک رمان-موزه”
موضوعِی جالب و با نگاه بیطرفانه بررسی و بیان شده بود.متن به خوبی موزه ی معصومیت را به تصویر کشیده،من پسندیدم.
خوشحالیم که دوست داشتید و ممنون از توجهتون