داستانی پر از سنگریزه و کیمیاگری
کتاب تاجر برف کتابی پر از ماجراهای هیجانانگیز با رنگوبویی از کیمیاگری است. ماجرای کتاب از شبی زمستانی در شهر آلبیون شروع میشود. لتی پیرکورن در مسافرخانه خانوادگیشان نشسته بود که سروکلهی سردترین مسافری که تابهحال دیده بود، پیدا شد. پیرمردی با دندانها و انگشتهای آبی و موهای سفید و یک چمدان وارد مسافرخانه شد. بلوستاف برای کار مهمی به آنجا آمده بود؛ برای فروختن برف به لتی.
تاجر برف
نویسنده: سام گیتون
مترجم: مینا قنواتی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: پریان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۲۷۲
کتاب تاجر برف کتابی پر از ماجراهای هیجانانگیز با رنگوبویی از کیمیاگری است. ماجرای کتاب از شبی زمستانی در شهر آلبیون شروع میشود. لتی پیرکورن در مسافرخانه خانوادگیشان نشسته بود که سروکلهی سردترین مسافری که تابهحال دیده بود، پیدا شد. پیرمردی با دندانها و انگشتهای آبی و موهای سفید و یک چمدان وارد مسافرخانه شد. بلوستاف برای کار مهمی به آنجا آمده بود؛ برای فروختن برف به لتی.
تاجر برف
نویسنده: سام گیتون
مترجم: مینا قنواتی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: پریان
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۲۷۲
بعضیها میگویند برف حاصل سردشدن هوا و منجمد شدن باران در ابرهاست و بعضیها میگویند وقتی برف میبارد که ننهسرما لحافش را تکان میدهد. اما همهی این داستانها بعد از اختراع برف شکل گرفته، وقتی که مردم فکر میکردند حتماً از اول دنیا برف میباریده. بله، برف اختراع شده و اختراع شدنش داستان جذابی هم دارد. داستانی با عنوان تاجر برف.
ماجرا از شبی زمستانی در شهر آلبیون شروع میشود. لتی پیرکورن در مسافرخانه خانوادگیشان نشسته بود که سروکلهی سردترین مسافری که تابهحال دیده بود، پیدا شد. پیرمردی با دندانها و انگشتهای آبی و موهای سفید و چمدانی از جنس چوب ماهون وارد مسافرخانه شد. او از لتی سردترین اتاق آنجا را خواست و بهجای پول، سه سنگریزه برداشت و با ریختن مادهای روی آن، سنگریزهها را به سه شیلینگ تبدیل کرد! بلوستاف، کیمیاگری بود که برای کاری مهم به مسافرخانه اسب سفید آمده بود؛ برای فروختن برف به لتی.
اما اینکه چرا بلوستاف میخواهد برف را به لتی بفروشد و نه کس دیگر، ماجرایی طولانی دارد. ماجرایی که به سالها قبل و وقتی لتی کوچک بود، برمیگردد. ماجرایی پر از سنگریزه و کیمیاگری!
مادر لتی کیمیاگر بود و وقتی لتی تنها دو سالش بود، برای نجات دادن جان او، یک روز از پنجره مسافرخانه بیرون پرید و دیگر برنگشت. مادر یادداشتی برای لتی گذاشته بود که به او هشدار میداد هیچ وقت پا روی زمین آلبیون نگذارد، وگرنه میمیرد. و حالا دوازده سال بود که تنها جایی که لتی دیده بود، فقط و فقط در و دیوارهای مسافرخانه بوده است.
مادر لتی سالها برای ساختن برف زحمت کشیده بود و سرانجام به فرمول جادویی ساختن برف دست پیدا کرده بود؛ سکوت صد ساله، هفت قطره ایتر، شش تاس، یک قاشق چایخوری نمک، آب، رشتهای سرما که از یک قندیل رد شده باشد، ابری خاکستری که به دور چرخی نقرهای پیچیده شده باشد! با این فرمول جادویی میشد برف درست کرد، همان چیزی که لتی به آن نیاز داشت تا زنده بماند. اما مادر لتی، تریسا، هیچوقت نتوانست خودش این برف جادویی را به لتی برساند. وقتی ابر برفی آماده شده بود و فقط نیاز بود که به آن آب اضافه شود، تریسا از خستگی خوابش برد. همان موقع بلوستاف ابر برفی را دزدید. او ابر را داخل چمدانی گذاشت، معجونهای کیمیاگری تریسا را برداشت، و در آخر با پاشیدن ایتر به در آزمایشگاه، تریسا را در آنجا زندانی کرد.
از آن موقع بلوستاف شهرهای زیادی را گشته بود و سر آدمهای زیادی را کلاه گذاشته بود و حالا تصمیم گرفته بود سراغ لتی برود. او وقت زیادی برای درست کردن برف نداشت، برای همین هم وسط مسافرخانه و در حضور فیل دریایی و چشمدریده (اسمی که لتی روی مسافران دیگر مسافرخانه گذاشته بود) چمدانش را باز کرد. همین موقع یک تماشاگر دیگر هم به جمع تماشاگران قبلی اضافه شد. فرد جدید پسری به اسم نوآ بود که با قایقش بلوستاف را به آلبیون رسانده بود. اما او یک پسر معمولی نبود. پسری بود که از قاره پنجم میآمد و روی شانهاش یک نهال داشت! او عاشق سفرکردن و دریانوردی با قایقش، لوتا بود؛ قایقی که از چوب شانهی مادربزرگش درست شده است.
بلوستاف آتش شومینه را خاموش کرد، تمام پنجرهها را بست و درزها را پوشاند، و بعد شروع کرد به ساختن برف. وقتی قطرههای الماس از ابر برفی شروع به باریدن کردند، چشمهای فیل دریایی و چشمدریده از دیدن الماسهای پرنور و زیبا خیره مانده بود. آنها میخواستند تمام الماسها را جمع کنند و با آن جواهر درست کنند، اما آن الماسها فقط مال یک نفر بود؛ لتی پیرکورن. بلوستاف به این امید سراغ لتی آمده بود که شاید لتی، که برف برای او ساخته شده بود، راز آب نشدن برف را بداند. اما بعد از گذشت زمان کمی، همهی الماسها آب شدند و جز قطرههای آب، چیزی از آنها باقی نماند.
وقتش بود بلوستاف از آنجا فرار کند، اما چشم دریده و فیل دریایی به بلوستاف حمله کردند تا چمدانش را از چنگش دربیاورند و برف را برای همیشه از آن خودشان کنند، اما بلوستاف روی آنها قطرههایی از مامونیا و گاستروماجوس ریخت و یکی را به سکه و دیگری را به فنجان چای تبدیل کرد! لتی که دیگر نمیتوانست تحمل کند، بلوستاف را از مسافرخانه بیرون انداخت، اما بلوستاف موقع رفتن چیزی گفت که باعث شد گوشهای لتی سوت بکشد: «تو هم مثل مادرت لجبازی!» لتی ده سال بود که از مادرش خبری نداشت و به نظر میآمد این غریبه او را میشناسد. اما تا لتی بجنبد، بلوستاف مسافرخانه را ترک کرده بود. حالا لتی باید تصمیم میگرفت حرف مادرش را گوش کند و پایش را از مسافرخانه بیرون نگذارد، یا دنبال تنها کسی برود که بعد از سالها خبری از مادرش داشت؟
در ادامهی داستان نوآ و لتی دنبال بلوستاف میروند و سوار بر لوتا، قایق نوآ، به دل آب میزنند. باد آنها را به جلو میبرد. باد همان کسی است که سالها همدم لتی بوده، همان کسی که روزی در دیگ کیمیاگری، لتی را به وجود آورد. حالا او دنبال دخترش آمده تا او را به همان آزمایشگاه یخزده برساند و به لتی بگوید چرا نمیخواسته او پا روی زمین بگذارد. اما اوضاع آنقدرها هم ساده نیست، فیل دریایی و چشمدریده با کشتی خون و ناخدا مک نالتیه، شکارچی نهنگ، دنبال آنها هستند و البته نباید بلوستاف را هم فراموش کرد که دنبال هر راهی است تا خودش را از دست نوآ و لتی نجات دهد.
کتاب تاجر برف کتابی پر از ماجراهای هیجانانگیز با رنگوبویی از کیمیاگری است. روایت داستان بسیار گیرا و جذاب پیش میرود و در هر فصل، اتفاقی جالبتر از اتفاق قبلی میافتد که شوق خواننده را برای دنبال کردن داستان بیشتر میکند.
کتابهای نوجوان معمولاً بدون تصویر هستند، اما تصویرهای این کتاب بسیار خوب و پر از جزئیات است و البته تعدادش آنقدر زیاد نیست که حوصلهی مخاطب نوجوان را سر ببرد. کتاب تاجر برف پر از خیال و رؤیابافی است که میتواند هر نوجوانی را با خود از مسافرخانهی اسب سفید تا اقیانوس و آزمایشگاه یخی تریسا، همراه کند. از دیگر نقاط قوت کتاب، توانایی نویسنده در ساختن شخصیتهایی خاص و منحصربهفرد است که با وجود فضای تخیلی داستان، بسیار باورپذیر هستند. این کتاب برندهی نشان نقرهای لاکپشت پرنده در سال 1399 نیز شده است.