ایرانی کردن تا کجا؟
اولین مترجمان فارسی، اسامی شخصیتها و مکانهای فرنگ را فارسی میکردند. سن پترزبورگ میشد لالهزار و پدرزن داماد میشد از طایفه قراجهلر. با گذشت زمان و آشنا شدن بیشتر مخاطب تحصیلکرده ایرانی با اسامی و فرهنگ غربی، دیگر لازم نبود مترجمان به این شکل دست به فارسی کردن رمانهای خارجی بزنند. اما در سطحی دیگر، ابداع نثری در فارسی به عنوان معادلی برای زبان نویسندهی غیرفارسیزبان همچنان ادامه دارد. پرسش اینجاست: فارسی کردن تا کجا ممکن است؟
اولین مترجمان فارسی، اسامی شخصیتها و مکانهای فرنگ را فارسی میکردند. سن پترزبورگ میشد لالهزار و پدرزن داماد میشد از طایفه قراجهلر. با گذشت زمان و آشنا شدن بیشتر مخاطب تحصیلکرده ایرانی با اسامی و فرهنگ غربی، دیگر لازم نبود مترجمان به این شکل دست به فارسی کردن رمانهای خارجی بزنند. اما در سطحی دیگر، ابداع نثری در فارسی به عنوان معادلی برای زبان نویسندهی غیرفارسیزبان همچنان ادامه دارد. پرسش اینجاست: فارسی کردن تا کجا ممکن است؟
نخستین مترجمان آثار ادبی کلاسیک غرب به فارسی، در شرایطی به کلی متفاوت با امروز کار میکردند. مثلاً میرزا حبیب اصفهانی که در سال ۱۲۸۶ هجری قمری نمایشنامهی مردمگریز (میزانتروپ) مولیر را به فارسی برگرداند، با این مشکل روبهرو بود که خواننده ایرانی هم به سبب ناآشنایی با فضای فرهنگی که رویدادهای نمایشنامه در آن رخ میداد و هم به خاطر نامانوس بودن نامهای شخصیتها، نتواند با نمایشنامه رابطه برقرار کند. چنانکه در این مقاله میخوانیم:
مترجم در ترجمه اثر، تغییرات بسیاری وارد کرده است، از جمله اینکه اخلاق و ویژگیها و حتی اسامی اشخاص را ایرانی کرده و در بعضی قسمتها، امثال و اشعار فارسی را وارد کرده است (آرینپور، ۱۳۷۰، ص ۲۲۷). از آنجا که موضـوعهـا و مضمونهای غربی، بیگانه و گاه متضاد با اندیشههای شرقی بود، مترجمان آنها را تعدیل میکردند تا به خوانندگان تفهیم شود (ملکپور، ۱۳۶۳، ص ۳۲۴).
ترجمه میرزا حبیب اصفهانی از نمایشنامه “میزانتروپ” مولیر، ترجمهای کلامبهکلام و یا به عبارت دیگر، ترجمهای دقیق نیست. بلکه میرزا حبیب اصفهانی هم به تبعیت از ضرورت فرهنگی آن روزگار، ترجمهای آزاد از متن اصلی به دست داده است. این موضوع، یعنی ترجمه آزاد از متون، نه تنها در ایران، بلکه در عثمانی و سوریه و مصر و بسیاری دیگر از کشورهای حوزه شرقی، صورت میگرفته است. … از اینرو میتوان به وضوح دید که “گزارش مردم گریز”، “طبیب اجباری” و “تمثیل عـروس و دامـاد” کـاملا ایرانی شدهاند. مترجمان نـام اشـخاص، مکـان و فـضا را تغییـر دادهانـد و بـرای درک بهتـر مخاطب، از الفاظ و عباراتی که بین مردم رایج بوده استفاده کردهاند. زبان ترجمـه “گـزارش مردم گریز ” زبان شعر و تعزیه و فاقد ساختار نمایشی است.
(رضا آشفته، سایت هنرآنلاین، برای خواندن کل مقاله اینجا را کلیک کنید)
نگاهی به صفحه نخست ترجمهی عروس و داماد، نمایشنامهی دیگری به قلم مولیر به دست میرزا جعفر قراچهداغی، نگرانی مترجم را از رم دادن خواننده به خوبی نشان میدهد.
توضیح بالا یک جور برائت از اجبار خواننده به خواندن «اسامی اشخاص و اصطلاحات نامانوس» است. و در نامها نیز، ضمن حفظ اسامی فرنگی مارقو و داندینی و یانقو، مترجم کوشیده با آوردن القاب و اسامی ناب فارسی مثل پاکار، بیگزاده، کمانابرو و طایفهی قراجهلر، از خجالت خواننده دربیاید.
حتی در زمانی خیلی نزدیکتر به ما مجتبی مینوی داستانی از چخوف را به جای ترجمه «اقتباس» میکند با عنوان درشکهچی. در این داستان، نام شخصیت اصلی داستان میشود آقای عبدالحسین اصلانزادهی معاضدالتجار قزوینی و فلان خیابان مسکو یا سن پترزبورگ تبدیل میشود به خیابان اسلامبول تهران.
شنیدهام که در دوبلهی فیلمهای خارجی به فارسی هم تا مدتی نامها را ایرانی میکردهاند.
اما غرض از پیش کشیدن این بحث نه چندان تازه چیست؟ مشخصاً طرح این پرسش که در ترجمه تا کجا میتوان (یا باید) اثر را ایرانی کرد.
اکنون فکر کنم آشکار باشد که حفظ فضای خارجی یا فرنگی یا غیرایرانی رمانها نه تنها خواننده را نمیرماند، بلکه اتفاقاً از عوامل جذابیت رمانها و نمایشنامههای خارجی است. مارچلو و ماریو و سونیا جذابترند تا نامهای فارسیای که ممکن است جای آنها بگذاریم. راسکولنیکف و خانم هاویشام را تصور کنید اگر نام فارسی جاشان میگذاشتیم، چه بر سر رمانهای جنایت و مکافات (داستایوسکی) و آرزوهای بزرگ (دیکنز) میآمد. اصلاً نصف لذت خواندن رمانهای خارجی به همین اسمهاست. و نه فقط اسم آدمها. که اسم خیابانها و شهرها و کافهها نیز که ما را میبرند به سرزمینهای دور که همه چیزشان فرق دارد با جایی که ما زندگی میکنیم. (هرچند گاهی وقتی تعداد این اسمها زیاد میشود موضوع واقعاً گیجکننده میشود. یا وقتی که تلفظ اسمها بسیار دشوار است.)
در مورد اسامی فکر میکنم در یک روند تاریخی طبیعی، به موازات آشنایی بیشتر قشر تحصیلکردهی کتابخوان با فضاهای اروپایی، دیگر کمتر کسی به فکر افتاد که اسامی اشخاص و مکانها را تغییر دهد یا به اصطلاح ایرانی کند. اما در سطح دیگری، در بحثِ بومی کردن یا فارسی کردن زبان رمان، که موضوع بسیار پیچیدهتری است، پرسش به جای خود باقیست و این روزها، به بهانهی درگذشت نجف دریابندری، مترجم صاحبنظر و صاحبسبک، بار دیگر مطرح شد.
نجف دریابندری، برای مثال، در ترجمهی بازماندهی روز کوشیده است برای زبان و لحن راوی داستان که پیشخدمتی است که در قصر لردی در انگلستان خدمت میکند و چنان که باید، بسیار مبادی آداب و بانزاکت هم هست، زبانی معادل در فارسی پیدا کند. مثلاً در همان چند صفحهی اول ترجمه به این عبارات برمیخوریم:
اسباب اشتغال خاطر شده
موضوع را از روی نهایت مرحمت پیش کشیدند
همین که چشمشان به بنده افتاد با اغتنام فرصت خطاب به بنده فرمودند
این مساله گویا حقیقتا اسباب نگرانی خاطر ایشان شده بود
سوال این است که آیا اساساً میتوان در زبان فارسی معادلی برای زبان انگلیسی آن پیشخدمت انگلیسی پیدا کرد؟ هرچه بیشتر در پی این معادل باشیم و در میان «زبان»های موجود نثر فارسی دنبالش بگردیم، شاید بیشتر در دام شرایطی بیفتیم که اندکی شبیه همان ایرانی کردن اسمهاست. شاید اصلاً زبان باید قدری ترجمهای باقی بماند. دست کم نباید دنبال انتخاب زبانی با هویت مشخص و از پیش موجود بگردیم و بگذاریم این زبان ترجمهای (که به هر رو باید روان و مفهوم باشد) یک جوری خلق شود. پیشخدمت کتاب بازماندهی روز به زبانی صحبت میکند که من را یاد زبان منشیانهی دربار قاجار میاندازد. از فارسی امروز ما هم فارسیتر است و اندکی کاریکاتوری. و راست ما را از سرای دارلینگتون میآورد به تهران عهد قاجار یا فضاهای گویش فارسی لفظ قلم میرزابنویس تهرانی میکشاند.
میدانم که نجف دریابندری بر اساس نظریهای که برای خودش جا افتاده بود و در نوشتههایش به خوبی تشریح کرده است، این زبان را انتخاب کرده و آن نظریه را خوب هم به کار بسته است. ولی شاید مشکل در همان ایدهی اولیه باشد. خلق معادلی برای شیوهی سخن خاص قشر یا طبقه یا فردی از سخنگویان یک زبان در زبانی دیگر، شاید اصلاً شدنی نباشد و شاید اگر این قصد را کنار بگذاریم، ویژگیهای زبان مبدا به شکل خودکار و طبیعی در زبان مقصد لحنی بیافرینند که آن فضای خارجی قصه را القا کند. کاری که خیلی از مترجمها بدون اینکه نظریهای داشته باشند، در عمل کردهاند.
یک دیدگاه در “ایرانی کردن تا کجا؟”
سلام. به نظرم بحث نیمه تمام مانده یا انگار مقاله باید قسمت دومی هم داشته باشد. یعنی درجایی آخرین جمله نوشته شده که تازه بحث گشایش یافته.