معنای اخلاقی بودن از نگاه سوزان سانتاگ
«به کلمات عشق بورزید، برای نوشتن جملات تلاش کنید و به دنیا توجه کنید.» این مهمترین توصیههای سوزان سانتاگ به نویسندگان بود. سوزان سانتاگ، نظریهپرداز ادبی-هنری، فعال اجتماعی و رماننویس آمریکایی را کتابخوانهای ایرانی خوب میشناسند. کتابهای او مانند دربارهی عکاسی و تماشای رنج دیگران برای علاقهمندان نظریههای عکاسی به خوبی آشنا هستند و کتاب علیه تفسیرش از مشهورترین متون در زمینهی نقد ادبی است. او در سال ۲۰۰۴ در ۷۱ سالگی به خاطر ابتلا به سرطان خون در گذشت.
«به کلمات عشق بورزید، برای نوشتن جملات تلاش کنید و به دنیا توجه کنید.» این مهمترین توصیههای سوزان سانتاگ به نویسندگان بود. سوزان سانتاگ، نظریهپرداز ادبی-هنری، فعال اجتماعی و رماننویس آمریکایی را کتابخوانهای ایرانی خوب میشناسند. کتابهای او مانند دربارهی عکاسی و تماشای رنج دیگران برای علاقهمندان نظریههای عکاسی به خوبی آشنا هستند و کتاب علیه تفسیرش از مشهورترین متون در زمینهی نقد ادبی است. او در سال ۲۰۰۴ در ۷۱ سالگی به خاطر ابتلا به سرطان خون در گذشت.
سوزان سانتاگ یک عمر در مورد تاثیر نوشتن بر دنیای درونی نویسنده و جهان بیرونی خوانندگان؛ که ما آن را فرهنگ مینامیم، تامل میکرد: «از مقالات و سخنرانیهای پربار او در مورد وظیفهی ادبیات گرفته، تا نامهی بسیار زیبایش به بورخس و دههها تامل دربارهی نوشتن که در خاطراتش ثبت شدهاست». اما او هیچکجا به هدف شگفتانگیز داستانسرایی و مسئولیت اجتماعی نویسنده با چنین دقتی، همچون آخرین حضور عمومیاش نپرداختهاست: سخنرانی فوقالعادهای دربارهی نادین گوردیمر؛ برندهی جایزهی نوبل آفریقایجنوبی، با عنوان «همزمان: رماننویس و استدلال اخلاقی» که سانتاگ اندکی پیش از مرگش در سال ۲۰۰۴ ایراد کرد. این سخنرانی در گلچینی شامل منتخبات پس از مرگ او گنجانده شده است و عنوانش را هم به این مجموعهی پربار وام دادهاست: همزمان- مقالات و سخنرانیها که همچنین بازتابی از اندیشههای سانتاگ در مورد زیبایی در برابر جذابیت، شهامت، ایستادگی و ادبیات و آزادی است.
سانتاگ با یک سؤال اساسی که از همهی نویسندگان برجسته پرسیده و پاسخهای آنها آغاز میکند تا ضروریترین توصیههای آنها در مورد این هنر را بیان کند: اغلب از من میپرسند که آیا کاری وجود دارد که از نظر من نویسندگان باید انجام دهند و اخیراً در مصاحبهای از خودم شنیدم که میگویم: «چند چیز: به کلمات عشق بورزید، برای نوشتن جملهها تلاش کنید و به دنیا توجه کنید.»
نیازی به گفتن نیست، به محض اینکه این عبارات تند و تیز از دهانم بیرون آمد، به دستورالعملهای دیگری دربارهی فضیلت نویسنده فکر کردم. بهعنوان مثال: جدی باشید. منظورم این بود: هرگز بدبین نباشید. و این مانع خندهدار بودن نیست. تنها یکدهه بعد دربارهی مبارزهی شدیدتر علیه شتاب فرهنگی بدبینی سانتاگ چه میتوانست بگوید؟
سانتاگ با انکار این ادعا که «توصیف بدون مثال معنایی ندارد» به گوردیمر بهعنوان «نویسندهی زندهای» اشاره میکند که نمونهای عالی از همهی آنچیزی است که یک نویسنده باید باشد و با درنظرگرفتن «مجموعهی آثار بزرگ، بسیار شیوا و بسیار متنوع» نویسندهی آفریقای جنوبی، راز تمام نوشتههای عالی را آشکار میکند: یک داستاننویس بزرگ، از طریق اعمال تخیل، از طریق زبانی که اجتنابناپذیر است، از طریق ساختارهای درخشان، دنیایی جدید و منحصربهفرد خلق میکند. دنیایی که نویسنده با دیگران به اشتراک میگذارد، اما هنوز این دنیا برای بیشتر مردم که در دنیاهای خودشان مثل تاریخ و جامعه محصور هستند، ناشناخته است.
او هشدار میدهد که علیرغم همهی کاربردهای اصیل ادبیات، علیرغم همهی راههایی که میتواند از کلام مکتوب برای رسیدن به هدف معنوی بزرگتر فراتر رود – مانند این اعتقاد ویلیام فاکنر مبنی بر اینکه وظیفهی نویسنده این است که «با دل و جراُت دادن به انسان، او را در استقامتش یاری کند » – به این نتیجه میرسد که همچنان بزرگترین وظیفهی ادبیات، داستانسرایی است: وظیفهی اصلی یک نویسنده، خوبنوشتن است. (و ادامهدادن به این خوب نوشتن: نه خسته شدن و وادادن.) … هرگز مگذار کنشگر فداکار بر خادم ادبیات که همانا داستانسرای بیهمتاست، سایه افکند.
او با تکرار ایدههای والتر بنیامین در مورد نحوهی تبدیل داستانگویی به حکمت (سانتاگ بسیار آثار او را تحسین میکرد) میافزاید: نوشتن یعنی دانستن چیزی. چهقدر خواندن نوشتهی نویسندهای که چیزهای زیادی میداند، لذتبخش است. (گرچه این روزها تجربهی رایجی نیست…) من اینطور استدلال میکنم که ادبیات دانش است – هرچند حتی در بهترین حالت، دانش کاملی نیست: مانند همهی دانشها.
با اینحال، حتی اکنون، حتی اکنون، ادبیات هنوز یکی از شیوههای اصلی درک ماست.
همه در فرهنگ بیبندوبار ما، از ما دعوت میکنند که واقعیت را ساده کنیم، خرد را تحقیر کنیم. در کار نادین گوردیمر حکمت زیادی وجود دارد. او دیدگاه بسیار پیچیدهای از قلب انسان و تناقضات ذاتی زندگی در ادبیات و تاریخ بیان کردهاست. نزدیک به نیمقرن پس از آنکه ای. بی. وایت اعلام کرد؛ وظیفهی نویسنده «بالابردن مردم است، نه پایینآوردن آنها» سانتاگ با ایدهی مسئولیت نویسنده در برابر ادبیات و جامعه، دو اصطلاح ادبیات و جامعه را معنا میکند: منظور من از ادبیات، ادبیات به معنای اصولی و قاعدهمند است، معیارهای اصولی که ادبیات در آن تجسم یافته و از استانداردهای بالا برخوردار است. منظور من از جامعه نیز، جامعه به معنای بهنجار آن است که نشان میدهد؛ یک نویسندهی بزرگ با نوشتن صادقانه درباره جامعهای که در آن زندگی میکند، نمیتواند کاری کند مگر آنکه استانداردهای بهتری را برانگیزد (حتی با نشاندادن فقدان آن استانداردها). ما این حق را داریم (یا آنطور که برخی میگویند این وظیفهی ماست) که در جوامع ناکامل خود برای عدالت و درستکاری مبارزه کنیم.
بدیهی است که من نویسندهی رمانها، داستانها و نمایشنامهها را عامل اخلاقی میدانم… این مستلزم اخلاقسازی به هر جهت یا با خامدستی نیست. داستاننویسان جدی به مشکلات اخلاقی عملی فکر میکنند. آنها داستان میگویند، روایت میکنند و انسانیت مشترک ما را در روایتهایی تداعی میکنند که میتوانیم با آنها همذاتپنداری کنیم، حتی اگر آن زندگیهای تصویرشده از زندگی ما دور باشند. آنها تخیل ما را بيدار میکنند. داستانهایی که آنها میگویند، مفصل و پیچیده است و بنابراین همدردی ما را بهتر برمیانگیزند و ظرفیت ما را برای قضاوت اخلاقی آموزش میدهند.
سوزان سانتاگ با یادآوری اظهارات هانری پوانکاره – دانشمند فرانسوی- مبنی بر اینکه «خلاقیت عبارتاست از انتخاب ایدههای خوب از میان ایدههای بد»، آنچه را که نویسنده هست و انجام میدهد، اینگونه تعریف میکند: هر نویسندهای میخواهد داستانهای زیادی تعریف کند، اما ما میدانیم که نمیتوانیم همهی داستانها را بگوییم – قطعاً نه به طور همزمان- ما میدانیم که باید یک داستان مرکزی را انتخاب کنیم و باید گزینشگر باشیم. هنر نویسنده این است که تا جاییکه آن داستان، آن فصل، آن خط زمانی داستان و آن جغرافیای مشخص داستان گنجایش دارد، مطلب درآن بگنجاند.
پس رماننویس کسی است که شما را به سفر میبرد. از طریق فضا و در طول زمان. یک رماننویس خواننده را به یک شکاف هدایت میکند و چیزی را به جايی میبرد که قبلا آنجا نبودهاست. زمان وجود دارد تا همه چیز به یکباره اتفاق نیفتد و فضا وجود دارد تا همه چیز برای شما اتفاق نیفتد.
کار رماننویس زنده کردن زمان است، همانطور که فضا را جان میبخشد.
سوزان سانتاگ با تکرار این ادعای به یادماندنی خود مبنی بر اینکه انتقاد «تصلب شرایین فرهنگی» است، که در دفتر خاطراتش چندین دههی قبل نوشتهبود، واکنش خشم را جواز یا معبر نقد درنظر میگیرد. بیشتر نظرات درباره ادبیات واکنشی هستند – در دستان کسانی که از استعداد کمتری برخوردارند: صرفاً واکنشی.
بزرگترین حمله در حالحاضر، هم در زمینهی هنر و هم در زمینهی فرهنگ (بدون اشاره به زندگی سیاسی)، این است که بهنظر میرسد، وقتی از استانداردهای بهتر و ضروریتر حمایت میکنیم، هم از چپ و هم از راست (توسط آدمهای بیفرهنگ و بیذوق) بهعنوان سادهلوح یا نخبهگرا مورد حمله قرار میگیریم.
نزدیک به یکدهه قبل از عصر طلایی کتابهای الکترونیکی و چندسال قبل از همهگیری انبوهسپاری – که تقریباً هر گوشه از فرهنگ خلاق را تحتتأثیر قرار داده، سانتاگ یکبار دیگر هوشیاری خارقالعادهی خود را در مورد تلاقی فناوری، جامعه و هنر آشکار کردهبود. (چند دهه قبل، او «مصرفگرایی زیباییشناختی» فرهنگ بصری را در شبکههای اجتماعی پیشبینی کرده بود). با یک نگاه انتقادی به اینترنت و وعدهی آن – در عوض تهدید آن – داستان سرایی به شیوهی انبوهسپاری- او مینویسد: اَبَرمتن – یا باید بگویم ایدئولوژی اَبَرمتن؟ – فوق دموکراتیک است و کاملاً با توسلهای عوامفریبانه به دموکراسی فرهنگی برای منحرف کردن اذهان همراه است و در چنگ سرمایهداری طبقهی فرادست قرار دارد.
اما این پیشنهاد که رمان آینده، داستانی نداشته باشد یا در عوض، داستانی بر مبنای طراحی و فکر خواننده (و نه خوانندگان) داشته باشد، آشکارا غیرجذاب است و اگر این اتفاق بیفتد، ناگزیر نتیجهی چندانی نخواهد داشت- مگر اعلام خبر مرگ نویسنده و انقراض خواننده - انقراض همهی خوانندگان آیندهی «ادبیات».

سوزان سانتاگ با ارجاع به وظیفهی حیاتی نویسنده در انتخاب داستانی از میان همهی داستانهایی که میتوانگفت، به جذابیت اصلی ادبیات اشاره میکند: «تسکین اضطراب ما در مورد امکان بینهایت زندگی، در مورد همهی راههایی که طی نشده و بیکرانگی احتمالات غیرقابل تصوری که میتوانست به مقصدی بهتر از مقصد کنونی ما منجر شود.» درعوض یک داستان، محدودیت تسلیبخش زمان و احتمال را ارائه میدهد: هر طرح داستانی حاوی نکات و رگههایی از داستانهایی است که برای شکلگیری فعلی داستان کنار گذاشتهشده یا در برابر آن مقاومت کرده است. جایگزینهای طرح باید تا آخرین لحظه احساس شود. این جایگزینها ظرفیت بینظمی (و درنتیجه تعلیق) را در جریان داستان ایجاد میکنند.
پایانها در یک رمان نوعی آزادی را به ما اعطاء میکنند، که زندگی، سرسختانه آن را از ما دریغ میکند: رسیدن به نقطهای که مرگ نیست و کشف اینکه در رابطه با رویدادهایی که منجر به نتیجه میشوند، دقیقاً در کجا قرار داریم.
لذت داستان دقیقاً در این است که به سمت پایان حرکت می کند. و پایان رضایتبخش، پایانی است که حذف می کند: هر چیزی که با الگوی روشنی بخش پایانی داستان از دیدگاه نویسنده، ارتباط برقرار نکند، میتواند با خیال راحت حذف شود.
سوزان سانتاگ یکبار دیگر با تکرار تمایز خردمندانهی والتر بنیامین بین داستانگویی و اطلاعات؛ این دو نمونهی متضاد را «رقابتی برای وفاداری و توجه ما» درنظر میگیرد: یک تمایز اساسی بین داستانها و اطلاعات در این است که از یکسو داستانها را داریم که هدفشان داشتن پایان، کامل بودن و خاتمهیافتن است و از سوی دیگر اطلاعات را داریم که جزئی، ناقص و تکهتکهاند.
برای سانتاگ، این دو شیوهی جهانیسازی به بهترین وجه دوگانگی بین ادبیات و رسانههای جمعی تجاری را نشان میدهد. او در سال ۲۰۰۴ نوشت؛ تلویزیون را شکل غالب دومی میبیند و این قابل توجه است که مشاهدات او امروز چقدر درست است؛ اگر «اینترنت» را جایگزین «تلویزیون» کنیم. فقط می توان حیرت کرد که سانتاگ از جوسازی خبری ما و تمایل اجباری ما به اشتباه گرفتن جدیدترین و فوریترینها با مهمترینها چه میکرد. او نوشت: ادبیات داستان میگوید. تلویزیون اطلاعات میدهد.
ادبیات ما را درگیر میکند و بهنوعی بازآفرینی همبستگی انسانی است. اما در تلویزیون، فاصلهها ما را در بیتفاوتی خود محبوس میکند. (علیرغم توهم بیواسطگیاش)
بهاصطلاح داستانهایی که در تلویزیون برای ما تعریف میکنند، تمایل ما را برای حکایت برآورده میکنند و مدلهایی از عدم درک متقابل را به ما ارائه میدهد. (این روایتهای تلویزیونی با تبلیغات تقویت میشوند.) آنها بهطور ضمنی این ایده را تأیید میکنند که همهی اطلاعات بهطور بالقوه مرتبط هستند و همهی داستانها بیپایان هستند – یا اگر متوقف میشوند، به این دلیل نیست که آنها به پایان رسیدهاند، بلکه به این دلیل است که توسط داستانی تازهتر، ترسناکتر یا عجیبتر از صحنه خارج شدهاند.
رسانهها با ارائه تعداد نامحدودی از داستانهای دنبالهدار و بدون پایان (که مصرف آنها بهطور چشمگیری افزایش یافته، حتی توسط تحصیلکردههایی که زمان مطالعهشان کاهش یافتهاست)، درسی از بیاخلاقی و بیتفاوتی ارائه میدهند که متضاد با داستانی است که در فرآیند خطیر یک رمان نوشته میشود.
در واقع، این مفهوم از الزام اخلاقی همان چیزی است که سوزان سانتاگ آن را بهعنوان تمایز اساسی بین داستانسرایی و اطلاعات میبیند – چیزی که من نیز یک دهه بعد، هنگام اندیشیدن به چالش پرورش خرد در عصر اطلاعات، بهویژه در یک چشمانداز رسانهای، با آن دستوپنجه نرم کردهام- منافع تجاری رسانهها همچون مدل کسب و کار آن بر این استوارند که ما اطلاعات را با معنا اشتباه بگیریم. (چرا وقتی میتوانید بیست اثر هنری گرانقیمت تاریخ را در سایتی مانند Buzzfeed مرور کنید، به این فکر کنید که چهچیزی یک اثر هنری عالی را شکل میدهد – چگونه شما را به حرکت در میآورد و چهچیزی به روح شما میگوید؟)
سانتاگ که نیمقرن قبل از تبدیل شدن این واژه به سکهی رایج رسانههای تجاری مزبور، نسبت به تقلیل فرهنگ به «محتوا» آگاهی دادهبود، مینویسد: در داستانی که یک نویسندهی رمان مینویسد، همیشه … یک جزء اخلاقی وجود دارد. این مؤلفه اخلاقی مانند آنچه که در وقایعنگاری دروغین ارائه میشود، نیست. بلکه این نمونهی کاملبودن، احساس نیرومندی و روشنگری و مقصود است که توسط داستان ارائه میشود. برعکس مبهم بودن، عدم درک، ناامیدی و ترس منفعلانه و در نتیجه بیحسی عواطف که توسط انبوه داستانهای پایانناپذیر رسانهها منتشر میشود.
و بزرگترین، بیزمانترین و دقیقترین نکتهی سانتاگ در اینجا نهفته است – برای نویسندگان و برای انسانها:
«گفتن یک داستان به این معنی است که بگوییم؛ این داستان مهم است. کاهش گستردگى و همزمانی همه چیز به یکخط و یکمسیر».
اخلاقی بودن انسان بهمعنای پرداختن، موظف به پرداختن انواع خاصی از توجه است. با قضاوت اخلاقی، ما فقط نمیگوییم که این از آن بهتر است. بلکه اساساً میگوییم که این از آن مهمتر است. این نظم دادن به گستردگی و همزمان بودن همهچیز است، به بهای نادیده گرفتن یا پشت کردن به بیشتر آنچه در جهان اتفاق میافتد.
ماهیت قضاوتهای اخلاقی به ظرفیت ما برای توجهکردن بستگی دارد – ظرفیتی که ناگزیر محدودیت های خود را دارد اما محدودیتهای آن قابل گسترش است. اما شاید سرآغاز خرد و فروتنی، تصدیق و سر تعظیم فرود آوردن در برابر اندیشهی ویرانگر همزمانی همهچیز است و ناتوانی درک اخلاقی ما – که همان درک رماننویس در فهم آن است.
مترجم: عفت زهرهوندی
منبع: https://www.themarginalian.org/2022/02/04/universe-in-verse-bloom/