سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

چنین گفت وینش!

چنین گفت وینش!

 

وقتی در سال 97 درباره ایجاد وینش فکر می‌کردیم، به اهمیت چند چیز می‌اندیشیدیم. اول جلب توجه به اهمیت مشاهده کردن و شنیدن (خواندن هم گونه‌ای از مشاهده‌گری است)، دوم بررسی و نقد آنچه مشاهده می‌شود با هدف ایجاد مکالمه، سوم دستیابی به پاسخ‌هایی که منجر به ایجاد خدمات، فکرها یا کالاهای موثر می‌شود. وینش تصمیم گرفت در جایگاه نقد کتاب‌ها و اکوسیستم مطالعه بنشیند و با نظاره از منظر فرد سوم، تحلیل خود را ارائه دهد. موضوع این نظاره‌گری کتاب‌ها، اثر آنها بر محیط، نمایشگاه‌ها و …هر آن‌چیزی است که می‌تواند به نحوی با مطالعه مرتبط باشد.

وقتی در سال 97 درباره ایجاد وینش فکر می‌کردیم، به اهمیت چند چیز می‌اندیشیدیم. اول جلب توجه به اهمیت مشاهده کردن و شنیدن (خواندن هم گونه‌ای از مشاهده‌گری است)، دوم بررسی و نقد آنچه مشاهده می‌شود با هدف ایجاد مکالمه، سوم دستیابی به پاسخ‌هایی که منجر به ایجاد خدمات، فکرها یا کالاهای موثر می‌شود. وینش تصمیم گرفت در جایگاه نقد کتاب‌ها و اکوسیستم مطالعه بنشیند و با نظاره از منظر فرد سوم، تحلیل خود را ارائه دهد. موضوع این نظاره‌گری کتاب‌ها، اثر آنها بر محیط، نمایشگاه‌ها و …هر آن‌چیزی است که می‌تواند به نحوی با مطالعه مرتبط باشد.

 

 

چنین گفت وینش!

 

ما چگونه به کتاب‌ها نگاه می‌کنیم؟

 

 

وقتی در سال 97 درباره ایجاد وینش فکر می‌کردیم، به اهمیت چند چیز می‌اندیشیدیم. اول جلب توجه به اهمیت مشاهده کردن و شنیدن (خواندن هم گونه‌ای از مشاهده‌گری است)، دوم بررسی و نقد آنچه مشاهده می‌شود با هدف ایجاد مکالمه، سوم دستیابی به پاسخ‌هایی که منجر به ایجاد خدمات، فکرها یا کالاهای موثر می‌شود.

وینش تصمیم گرفت در جایگاه نقد کتاب‌ها و اکوسیستم مطالعه بنشیند و با نظاره از منظر فرد سوم، تحلیل خود را ارائه دهد. موضوع این نظاره‌گری کتاب‌ها، اثر آنها بر محیط، نمایشگاه‌ها و …هر آن‌چیزی است که می‌تواند به نحوی با مطالعه مرتبط باشد.

اگر بخواهیم نام‌های شناخته شده برای این نظاره‌گری و بیان منظر را یک بار دیگر یادآوری کنیم مطلب زیر می تواند موثر باشد.

 

 

مرور چیست؟

تا وقتی کتاب‌‌ها و خواننده‌ها هستند، نوشتن درباره‌ی کتاب‌ها هم ادامه دارد. کتاب‌ها یک بار متولد می‌شوند اما بارها و بارها برایشان جشن تولد گرفته می‌شود. هربار که یک مرورنویس برای کتابی جشن تولد می‌گیرد، گویی با نگاهی تازه به آن موجودِ خلق‌شده می‌نگرد و دوباره آن را می‌آفریند.

 

اما چرا وینش تا به این اندازه به منظرهای نگاه به موضوعات و مکالمه درباره آنها و همچنین تحلیل منطقی و گفتار ادیبانه درباره‌شان اهمیت می‌دهد؟

به نظر شما در نگاه به یک موضوع، چقدر وجود مولف دخیل است و چقدر آن بستگی به جایگاه و همچنین فرم انتخابی ناظر دارد؟

مثال معروف در این رابطه نیوتون است که با نگاه کردن به افتادن سیب (البته با صرفه نظر از افسانه یا واقعیت بودن آن که محل مناقشه است) به جاذبه زمین پی برد در حالی که هزاران سال سیب به زمین می‌افتاده است اما «پرسش» در پیرامون آن جهد و ابزار لازم را برای «پاسخ» به پرسش فراهم نکرده است.

شاید این مسئله مطرح باشد که ایجاد مکالمه و پرسش «درباره» چیزی، همیشه هم سودمند نیست و برخی اوقات این اتفاق هم می‌تواند در مسیر افراط و تفریط پیش رود یا ابزار سودجویی، توفق‌جویی و … شود. چاره چیست؟ جز تمرین و تمرین و تمرین….

اتفاقا دوست قدیمی ما درباره افتادن سیب و جنبه‌های گوناگون نگریستن مقاله خوبی دارد.

 

رمان سیب

اگر همچون هرمان بروخ و کوندرا، قبول داشته باشیم که «شناخت» یگانه رسالت اخلاقی رمان است و منظور از شناخت، کشف هستی‌های متعدد آدمی‌ست، آنگاه تفاوت خردورزی رمان با خردورزی فلسفه، که آن هم داعیه‌ی شناخت آدمی را دارد، در چیست؟. به عبارتی چه تفاوتی بین اندیشه‌ی رمان و تفکر فلسفی وجود دارد؟ و رمان چه چیز را بیشتر از فلسفه-یا هردانش دیگری- درباره‌ی انسان می‌گوید؟

به قول ارنستو ساباتو، نویسنده‌ی آرژانتینی :«در دنیای مدرن که فلسفه رهایش کرده و چندصد تخصص علمی مثله‌اش کرده‌اند، رمان به‌عنوان آخرین رصدخانه‌ای است که می‌شود به کمک آن زندگی بشر را به‌صورت یک کل درنظر آورد»، و به زعم نگارنده، دیدن زندگی به عنوان یک کل، یعنی جنبه‌های گوناگون نگریستن به اُفتادن یک سیب از درخت.

 

از رمان نویسی دوباره برگردیم به مکالمه «درباره» موضوع که در اینجا کتاب و مطالعه است.

در دبیرستان که تازه با فلسفه و علوم نظری آشنا شده بودیم -و البته دانش ما هم بسیار محدود و نوپا بود- بحث‌های زیادی در مورد موضوعات جذاب (برای نوجوانان) در کلاس اتفاق می‌افتاد. در مورد موضوعات داد سخن می‌دادیم و به گوشه و کنار آن سرک می‌کشیدیم. بدون تجربه زیسته و دانش کافی گفت‌وگو می‌کردیم و چون تسهیل‌گری بینمان نبود، معمولا این بحث‌ها به ناکجا آباد می‌رفت و حتی برخی موارد به کدورت و تعلیق منتهی می‌شد (البته از منظر نگارنده کدورت و تعلیق هم بخش مهمی از زندگی است).

اما عیار نقد را چگونه می‌توان مشخص کرد؟ شاید با بسیار خواندن و دیدن از منظرهای مختلف. یک منظر از نقد را در این مطلب پیشنهاد می‌کنیم. شما هم منظرهای مطلوب خود را برای ما بفرستید.

 

هاشمی‌نژاد عیارسنجیِ

امروز نقدهای بسیاری در مورد آثار بزرگ ادبیات معاصر نوشته می‌شود، اما این آثار در دوران پیدایش خود، چگونه به بوته‌ی نقد می‌آمدند؟ این اثر مجموعه مقالاتی در زمینه‌ی نقد ادبی داستان‌های روز فارسی ست که طی دهه‌ی چهل و پنجاه توسط قاسم هاشمی‌نژاد نوشته و در آن آثار شاخصی چون سووشون، شازده احتجاب، طوطی و… تحلیل و بررسی شده‌اند. این نقدها که اغلب با دیدگاهی مناقشه­‌برانگیز و با شناخت از اسلوب رمان‌نویسی نوشته شده‌اند، توسط جعفر مدرس‌صادقی با هدف وارد کردن روح انتقادی به جامعه‌ی امروز ادب فارسی گردآوری شده است.

 

مثل همیشه باید مراقب آفت افراط و تفریط  باشیم. این دومین بار است که در این نوشتار به افراط و تفریط اشاره می کنیم. چه می‌شود کرد، در روزگار افراط و تفریط زندگی می‌کنیم! از طرفی بایکوت کردن آدم‌ها یا آثار را می‌بینیم و از طرف دیگر تقاضا برای آزادی بیان را. دوقطبی شدن‌ها و صف آرایی طرفداران یک ایده در برابر ایده مخالف باعث می‌شود که مرز باریک و شکننده تعادل خیلی اوقات در میان هیاهو گم یا مخدوش می‌شود.

آدم‌ها و آثار و ایده‌ها و اندیشه‌هایشان بسیار پیچیده هستند و متاسفانه پیدا کردن تعادل در محیط‌های انسانی به‌سادگی ماجرای تعادل در علم فیزیک نیست. شاید بعد از مکالمه «درباره» موضوع، مناسب باشد که به «بیش تفسیر» هم بپردازیم.

 

اومبرتو اکو بیش تفسیر

زمانی باور عمومی در میان منتقدان ادبی این بود که هر متنی یک معنی دارد و این یک معنی همان است که نیت مولف آن اثر بوده است و کار مفسر این است که آن معنی درست و یگانه را بیابد. با رواج نظریه‌های ادبی نو از جمله «نظریه‌ی خواننده» و نظریه‌های خواننده‌محور، این ایده‌ی ابتدایی مورد چالش و چون‌وچرا قرار گرفت.

خود اومبرتو اکو هم با نوشتن دو کتاب اثر باز و نقش خواننده سهمی در تثبیت این دیدگاه داشت. اما همان طور که معمولاً اتفاق می‌افتد، این گرایش به افراط گرایید. گفته شد که تعداد تفسیرهایی که می‌توان به دلخواه از هر متنی کرد نهایتی ندارد و همه‌ی تفسیرها درست‌اند و همه‌ی خواننده‌ها حق دارند و هیچ تفسیری بر تفسیرهای دیگر برتری ندارد. این آن چیزی است که اومبرتو اکو «بیش‌تفسیر» یا افراط در تفسیر می‌نامد.

 

حال که به جنبه‌ای از افراط در مکالمه «درباره» موضوع پرداختیم خوب است نگاهی هم به یکی از جنبه‌های تفریط بیندازیم که سال‌ها پیش ذهن سوزان سانتاگ را به خود مشغول داشته.

مجادله در مورد جایگاه فرم و محتوا همیشه بوده، هست و خواهد بود. آیا هنر مساوی با معنی هنر است؟  بلی و خیر گفتن به این پرسش چشم بسته آسان به نظر می‌آید ولی هر چه چشم‌ها را بیشتر باز کنیم شاید پاسخ سخت‌تر باشد!

 

علیه تفسیر

علیه تفسیر همه‌اش کلنجار رفتن سوزان سانتاگ است با یکی از بنیادی‌ترین پرسش‌های نقد هنر که رابطه‌ی فرم و محتوا باشد. به نظر موضوعی کهنه و تکراری، اما کماکان حل‌نشده: اصلاً «محتوایی» هست یا اصلاً فرم و محتوا دو چیز جدا هستند که حالا ما می‌خواهیم رابطه‌شان را بفهمیم؟ سونتاگ دست‌کم در مقطعی که این کتاب را در سی‌وچندسالگی می‌نوشته (دهه 60 میلادی)، سخت شاکی و کلافه بوده است از تقلیل اثر هنری به محتوایش، به ندیدن وجه زیبایی‌شناختی آثار هنری، و از تفسیرهای تئوری‌محور گل‌درشت.

 

در این مجال کوتاه کمی در باره مسیری که پیگیرانه در وینش طی می‌کنیم، نوشتیم. مسیری جذاب، کم اجر، دلپذیر و از همه مهمتر لازم برای توسعه. آیا شما هم مسیرهایی برای تغییر منظر، دیدن منظرهای متفاوت و درک جهان‌هایی که دور از ذهن می‌نمایند می‌پیمایید؟ برای ما بنویسید.

 

 

 

 

  این مقاله را ۷ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *