سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

تسخر به آزادی

تسخر به آزادی

 

آیا سفرکردن در معنای مرسومش نمی‌تواند برای آدم‌هایی بیهوده و کسل‌کننده باشد؟ در دنیای بیرون از زندان و انزوا چه خبر است؟ کدام مقصد کشف نشده برای مای مسافر باقی مانده تا پرچمی به نام خودمان را بر فرازش برپا کنیم؟ یک افسر فرانسوی که در دوئل با افسری ایتالیایی پیروز شده و به عنوان مجازات شش هفته حبس خانگی گرفته، روزنوشت‌هایش از دوران حبس‌خانگی را تبدیل به این کتاب کرده است. سفرنامه‌ای کوتاه، زندگی‌نامه‌ای خودنوشت و اعتراف‌های مردی که می‌خواهد تهدیدِ محکومیت را به فرصتی برای لذّت بدل کند.  

آیا سفرکردن در معنای مرسومش نمی‌تواند برای آدم‌هایی بیهوده و کسل‌کننده باشد؟ در دنیای بیرون از زندان و انزوا چه خبر است؟ کدام مقصد کشف نشده برای مای مسافر باقی مانده تا پرچمی به نام خودمان را بر فرازش برپا کنیم؟ یک افسر فرانسوی که در دوئل با افسری ایتالیایی پیروز شده و به عنوان مجازات شش هفته حبس خانگی گرفته، روزنوشت‌هایش از دوران حبس‌خانگی را تبدیل به این کتاب کرده است. سفرنامه‌ای کوتاه، زندگی‌نامه‌ای خودنوشت و اعتراف‌های مردی که می‌خواهد تهدیدِ محکومیت را به فرصتی برای لذّت بدل کند.  

 

 

تسخر به آزادی

 

«چه شکوهمند است طرحی نو درانداختن و یکباره گام‌نهادن در جهان دانشمندان، با اکتشاف‌نامه‌ای در دست، درست همچون ستاره‌ای دنباله‌دار که ناگهان می‌درخشد.» (ص.۷)

این‌ها جملاتی هستند که اگزویه دومستر کتابش را با آن‌ها شروع کرده؛ یک افسر فرانسوی که در دوئل با افسری ایتالیایی پیروز شده و به عنوان مجازات شش هفته حبس خانگی گرفته است. ۴۲ روزی که روزنوشت‌هایش تبدیل می‌شوند به سفرنامه‌ای کوتاه، زندگی‌نامه‌ای خودنوشت و اعتراف‌های مردی که می‌خواهد تهدیدِ محکومیت را به فرصتی برای لذّت بدل کند.

 

کتاب ۴۲ فصل کوتاه دارد. فصل اول مقدمه‌ای است در معرفی شیوه‌ی نوینی از سفر کردن که به مدد قوّه‌ی خیال ممکن می‌شود. در فصل دوم نویسنده همگان را دعوت می‌کند به همراهی و همسفری و در فصل بعد، از دوئلی دفاع می‌کند که اگر از آن سر بازمی‌زد آبرویش را به خطر می‌انداخت. صفحاتی شکوهمند با لحنی شاعرانه و شورانگیز که به خواننده اطمینان می‌دهند امکان ندارد کتاب را تا پیش از تمام شدن به زمین بگذارد.

دومستر سپس از شیوه‌ی سفر و منش‌های فردی‌اش می‌گوید، اینکه قرار نیست مسافر خطیِ این مبدأ به آن مقصد باشد، او فصل به فصل به تختخواب، صندلی راحتی، میز کار، تابلوهای نقاشی و اشیاء و اسباب اتاقش سفر می‌کند و در عین حال هر شیء یا نقطه‌ی شروع را بهانه‌ای می‌کند برای پراکندن ایده‌ای فلسفی در اطراف آن شیء و مبدأ سفر. آدم‌های زنده و مرده را فرامی‌خواند، گذشته‌های دور و جغرافیای ناممکن را درمی‌نوردد و ذهن را جوری پرواز می‌دهد که حق مطلب خندیدن به ریش زندان‌بان‌ها ادا شود.

 

اما این تلخیص قصّه آن روشی نیست که بتواند شگفتی‌های کتاب را توضیح بدهد. برای مثال، در فصل دو که شرح دعوت دومستر از خوانندگان است، نویسنده انگار روی یک بلندی در حال تبلیغ دین جدیدی باشد، از سفری می‌گوید که به لطف قوه‌ی خیال خرجی برای مسافرش ندارد. مردمان تنگدست، ثروتمندان، بیماران، بزدل‌ها و تنبل‌ها فراخوانده می‌شوند و درست در لحظاتی که ممکن است به خاطر این کلی‌گویی‌ها به کتاب بدگمان شویم، تصاویر جزئی‌تر از راه می‌رسند:

«و ای کسانی که به سبب رنج عشق یا فقدان دوستی خود را در چاردیوار خانه محبوس کرده‌اید،…ای کسانی که در خلوتگاه دنج خویش نشسته و تا ابد از جهان دست شسته‌اید، ای گوشه‌گیران دوست‌داشتنی مهمانی‌ها، شما نیز بیایید.»(ص.۱۰)

اگزویه دومستر

 

در همین سطرهاست که به فراخوان نویسنده لبیک می‌گویم. عصاره‌ای از خودم و افسردگی‌ام را در این کتاب می‌بینم، میل به انزوا و حصارهایی که دورتادور تنهایی و فردیت آدمی بالا می‌روند و در پناهشان می‌شود ذهن و خیال را بی‌ترس از هجوم دیگری یا ارزش‌ها و معیارهای هر روزه رشد و پرواز داد.

در دنیای بیرون از زندان و انزوا چه خبر است؟ کدام مقصد کشف نشده برای مای مسافر باقی مانده تا پرچمی به نام خودمان بر فرازش برپا کنیم؟ آیا سفرکردن در معنای مرسومش نمی‌تواند برای آدم‌هایی بیهوده و کسل‌کننده باشد؟

چند سال پیش بود که در جمعی خانوادگی خواهرم داشت از تکراری بودن فرآیند سفر حرف می‌زد. تلاش می‌کرد احساسش را که به نظر غریب و بی‌اعتبار می‌آمد به شکلی شرح بدهد و بالاخره به جایی رسید که می‌توانستم حرفش را بفهمم. به طور مثال، سفر رفتن با یک تور را مجسم کنید.

فراغتی که طی آن با برنامه‌ای از پیش تعیین‌شده از «نقاط عطف» یک شهر که معمولاً آثار تاریخی و جاذبه‌های طبیعی‌اش هستند، دیدن می‌کنی و خیلی وقت‌ها بدون آن‌که لذت کشف در دلت بیدار شود به خانه برمی‌گردی. سفرهای خارج از تور هم کمابیش همین‌طورند.

 

 

پیش از رفتن درباره‌ی مقصد در اینترنت جستجو می‌کنی، از دیگرانی که پیش از تو آنجا را دیده‌اند سؤالاتی می‌پرسی و به این شکل در حالی‌که داری ریسک هدر شدن پول و زمانت را کاهش می‌دهی، از احتمال تجربه‌های منحصربه فرد برای خودت هم کم می‌کنی.

آلن دوباتن در مقدمه‌ای که بر نسخه‌ی انگلیسی سفر به دور اتاقم نوشته می‌گوید، لذتی که از سفر می‌بریم بیش از آن‌که وابسته به مقصد سفر باشد بسته به توانایی ما در مشاهده و ادراک اطرافمان است، چیزی که خودش آن را «ذهنیت سفری» نامیده؛ مادامی که با نوعی از تواضع به سمت مکان‌های جدید می‌رویم و هیچ ایده‌ی محکمی درباره‌ی اینکه چه چیزی واقعاً قرار است در آن‌ها برایمان جالب باشد نداریم، به ذهنیت و لذت سفری مجهز شده‌ایم.

حرف‌هایی که اگزویه دومستر به شکل دیگری بیانشان کرده: «ما گلچین گلچین پیش می‌رویم و در مسیر سفرمان به ریش مسافرانی می‌خندیم که رم و پاریس را دیده‌اند…شادمانه تسلیم قوه‌ی خیال خویش می‌شویم و تا هر کجا که خوش داشته باشد از پی‌اش می‌رویم.» (ص.۱۰)

 

سفر دومستر، خندیدن به ریش آزادی است. او در روز چهل و دوم و در ساعت‌های پیش از آزادی می‌نویسد: «امروز روزی است که من آزاد می‌شوم. به عبارت بهتر، امروز روزی است که من دوباره به غل و زنجیر کشیده می‌شوم و یوغ اشتغالات روزمره دوباره بر گردنم سنگینی خواهد کرد. دیگر حتی یک گام هم برنخواهم داشت، مگر در دایره‌ی تنگ آداب و وظایف تعریف شده.» (ص.۱۲۲) حرف‌هایی که ادعای او را مبنی بر اینکه پیش از این محکومیت هم برنامه‌ی چنین سفری را داشته (ص.۷۳) برایمان تأیید می‌کند.

اما چطور می‌شود با تأکید مدام بر این نکته که لذت سفر در خیال به مراتب بیشتر است از لذتی که سفر در مرزهای جغرافیایی برایمان فراهم می‌کند، کتابی جذاب و تأثیرگذار نوشت؟ سوزان سانتاگ سفر دومستر را کوتاه‌ترین سفر ادبیات نامیده، ماشادو دِآسیس، خاطرات پس از مرگ براس کوباس را با الهام از این کتاب نوشته و دوباتن در کتاب معروفش، هنر سیر و سفر، در فصل هشتم به راهنمایی این کتاب است که ایده‌اش را شرح می‌دهد.

 

دومستر در همان اوایل کتاب از روش و منشی پرده برمی‌دارد که من آن را معادل تخیل کردن به مدد «تداعی معانی» فرض می‌کنم؛ «به باور من، هیچ‌چیز خوشایندتر از دنبال‌کردن افکار در مسیر زندگی نیست، درست همچون صیادی از پی صید،…هرگاه که در اتاقم سفر می‌کنم، به ندرت بر خطی مستقیم قدم برمی‌دارم…» (ص.۱۵) و تمام کتاب را از طریق همین جست‌زدن‌‌هاست که می‌نویسد، با «از کشفی به سوی کشفی دیگر رفتن.»(ص.۳۹)

به طور مثال در فصل بیستم، یکی از نقاشی‌های آویخته بر دیوار اتاقش را شرح می‌دهد: تابلوی شارلوت و آلبرت. «شارلوت نگون بختی که آرام و با دستی لرزان اسلحه‌های کمری آلبرت را پاک می‌کند در حالی‌که اضطراب‌های دردناک و دلشوره‌های عاشقانه‌ای تهی از امید و تسکین رد خود را بر چهره‌ی او به‌جا گذاشته‌اند، حال آن‌که آلبرت نسبت به او بی‌اعتناست…» (ص.۴۹) و در فصل بیست و یک به یاد مرگ دوستش می‌افتد، رنجی که از این از دست دادن بر جانش نشسته و طبیعت که بیرون و بی‌خبر از این غلیان‌ها به نو شدن خودش مشغول است.(ص.۵۳-۵۱)

 

میان کم‌محلی‌های آلبرت به عشق شارلوت و بی‌اعتنایی‌های طبیعت به شوربختی‌های بشری رابطه‌ای هست. و کشف این ارتباط برای خواننده‌ی دل سپرده به متن لذتی همپای کشف و سفر دارد. درست مثل وقتی که سنگ‌های میان رودخانه از مسیر خروشان آب عبورت می‌دهند و تو در انتهای راه یک آن برمی‌گردی و کلیت مسیری را که از آن عبور کرده‌ای تماشا می‌کنی. تخیلی که دومستر از آن حرف می‌زند پریدن از این اتراق‌گاه به اتراق‌گاه بعدی است که به مدد نیروی تداعی معانی ممکن شده است.

لذت اصلی ماجرا اینجاست که هیچ‌کدام از این اتراق‌گاه‌ها، مقصد نهایی سفرمان نیستند. نویسنده در فصل‌های بعد، از بی‌اعتنایی عظیم‌تری پرده برمی‌دارد که بعد از بی‌اعتنایی‌های آلبرت و طبیعت او را در این روزهای محکومیت می‌آزارد. حبس خانگی دومستر مصادف است با روزهای عید و کارناوال در شهر؛ جهانِ بیرون، رنج محکوم محبوس را به هیچ گرفته و به شادخواری‌ مشغول است.(ص.۷۳)

 

بنابراین نوشتن این کتاب شاید قسر در رفتن از جنون حاصل از حبس خانگی باشد. نوشتن به قصد هم‌صحبت شدن با جهان بی‌اعتنای بیرون از خود. تمنای گفتگوی افسری اشراف‌زاده با دنیایی که به وقت آزادی او را محکوم می‌کند به روزمرگی و در زمان حبس، رنجش را به هیچ می‌گیرد.

کتاب در عین حال در نوعی «سنت اعترافی» نوشته شده که اختیار متن را جا به جا از دست نویسنده‌اش خارج می‌کند. فصل‌های کوتاه و کم‌سخنِ افسردگی و ملال و عدم‌تمرکز، فصل‌های شکست و اندوه که به جدال با طنازی‌های نویسنده برخواسته‌اند گواه این تخیل افسارگسیخته و هذیان‌وارند که مسیر سفر را از یک بزرگراه تخت و کسل‌کننده به جاده‌های پر فراز و فرود بدل می‌کنند.

دومستر که زمانی در پی علاقه‌ی جنون‌آمیزش به هوانوردی و پرواز به همراه دوستی برای خودش یک جفت بال ساخته بود که با آن‌ها به آمریکا سفر کند! (مقدمه‌ی کتاب دوباتن بر اثر دومستر)

نویسنده‌ای که تجربه‌ی پروازش با بالون به سقوط انجامیده و کسی که سفر به مدد آثار ادبی و هنری را تجربه‌ای شگفت‌انگیز توصیف می‌کند در جایی از کتابش می‌نویسد: «آری من (در ادبیات) در پی چنین رنج‌های ساختگی‌ای هستم اما در مقابل، در این جهان خیالی، فضیلت و نیکی و بی‌غرضی می‌یابم، گنجینه‌هایی که هنوز در این جهان واقعی همه را یک‌جا کنار هم نیافته‌ام…» (ص.۹۱)

اما در نهایت بر فراز همه‌ی این تجربه‌ها سفر خودش را قرار می‌دهد به دور اتاقش (ص.۹۶)، اثری قرن هجدهمی که با ترجمه‌ی احمد پرهیزی که به خاطر فارسی کتاب ضد سنت بوو نامزد جایزه‌ی کتاب سال شده بود به خوبی به فارسی برگردانده شده است.

 

 
مقدمه‌ی آلن دوباتن بر کتاب دومستر را می‌توانید از اینجا بخوانید:
https://almabooks.com/wp-content/uploads/2016/10/Journey-around-My-Room-Excerpt.pdf

 

  این مقاله را ۲۰ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *