سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دریا روندگان جزیره آبی تر

نویسنده: عباس معروفی

ناشر: ققنوس

نوبت چاپ: ۱۲

سال چاپ: ۱۴۰۱

تعداد صفحات: ۳۵۹

شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۱۱۳۹۲۶


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
دریا روندگان جزیره آبی تر

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر یکی از مجموعه داستان‌هایی است که عباس معروفی در طول زندگی‌اش منتشر کرده. این مجموعه شامل چهار بخش با عنوان‌های «عطریاس»، «آخرین نسل برتر»، «برش‌های کوچک» و «چند داستان دیگر» است.
می‌توان این کتاب را مجموعه تجربه‌های نوشتن معروفی در زمینه داستان کوتاه دانست، حتی در بخش‌های آخر کتاب، داستان‌های کوتاه و تک صفحه‌ای وجود دارند.

در بخش «عطر یاس» داستان‌های های مونگارشو، آب دریاها، بر باد داده، گذشته حال آینده، رمی، بهت، منظره‌ی باستانی، سفر روحی، گهواره‌های چوبی و مفهوم ساده‌ی رنگ به چشم می‌خورد.


اکسیژن، یک گل سرخ، رشته‌ی تسبیح، عدل پدر و پسر، موری، جشن دلتنگی، سرباز بومی، وزیر نو، پیراهن آبی شلوار سیاه و بام تلخ نیز عنوان‌ داستان‌های بخش دوم این کتاب هستند.


در بخش سوم که با عنوان «برش‌های کوچک» نام‌گذاری شده است داستان‌های اسب‌ها، عرق 1، بازمانده، مادامی که، عرق 2 و فرهنگ قیام قرار دارند و بخش پایانی یا همان چند داستان دیگر چند داستان از جمله دریاروندگان جزیره‌ی آبی‌تر، شبانه 1 و شبانه 2 قرار گرفته است.
می‌توان با خواندن دریا روندگان جزیره آبی تر مجموعه تجربه‌های بیش از 30 داستان یک نویسنده توانا را در کنار هم مرور کرد و همچون یک کلاس درس برای علاقمندان داستان‌نویسی باشد.

 

عباس معروفی
عباس معروفی

 


درباره نویسنده:

عباس معروفی اردیبهشت ۱۳۳۶ در تهران متولد شد و 10 شهریور 1401 در برلین آلمان دور از وطن درگذشت. او در همه این سال‌ها از این که ناگزیر بود جایی غیر از ایران زندگی کند، آزرده بود. عباس معروفی که در گفت‌وگو با دانشجویان و نزدیکانش خود را «باسی» می‌نامید؛ دیپلم ریاضی خود را از دبیرستان مروی گرفته بود اما ادامه راه زندگی‌اش با تحصیل در حیطه فرهنگ و هنر و ادبیات شکل گرفت.


او در رشته هنرهای دراماتیک در دانشکده هنرهای زیبای تهران تحصیل کرده و ملاقاتش در ۱۸ سالگی با هوشنگ گلشیری تاثیر بسزایی بر نوشته‌های او گذاشت و در ادامه دیدارش با سپانلو باعث شد تا درس‌های زیادی بیاموزد. اندکی بعد از این ملاقات‌ها بود که معروفی توانست اولین داستان کوتاه خود با نام «روبروی آفتاب» را منتشر کند. اما در سال ۱۳۶۸ پس از آن‌که رمان «سمفونی مردگان» را منتشر کرد نامش در محافل ادبی بر سر زبان‌ها افتاد و در بین علاقمندان آثار ادبی معروف شد.


بین سال‌های ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۹ مدیریت ارکستر سمفونیک تهران را برعهده داشت و زمینه اجرای ۵۰۰ کنسرت موسیقی را فراهم کرد. او همیشه دوست داشت تا روزنامه‌نگار شود و مجله «گردون» را در سال ۱۳۶۹ تاسیس کرد که ماهنامه‌ای فرهنگی، ادبی و اجتماعی بود. پیش‌تر هم مجله «آهنگ» را در زمینه موسیقی راه‌اندازی کرده بود. اما ماهنامه ادبی «گردون» در سال ۱۳۷۴ به دلیل شکایت‌هایی که از آن شده بود توقیف شد.


معروفی در شکل‌گیری دوباره «کانون نویسندگان» حضور فعال داشت و در آن سال‌ها جزو تهیه‌کنندگان نامه «ما نویسنده‌ایم» بود. شرایط فعالیت‌های فرهنگی در آن زمان چنان برای معروفی سخت شده بود که تصمیم به مهاجرت گرفت و 11 اسفند 1374 از طریق پاکستان به آلمان رفت.

در یک هتل و چندین فروشگاه کار کرد تا سرانجام توانست به کار فرهنگی بازگردد و «خانه هنر و ادبیات هدایت» را در خیابان کانت برلین تاسیس کند که تبدیل به یکی از بزرگترین کتابفروشی‌های ایرانی در اروپا شد و هم‌چنان نام مجله توقیف شده‌اش را بر نشر خود قرار دهد و بیش از 300 کتاب داستان و ادبیات که امکان چاپ در ایران نداشتند را در آلمان منتشر کند.


او در زمستان 1400 نوشت که بیش از 18 ماه است دچار سرطانی شده که گلوگاه و دندان و زبان و سرانجام مغزش را فراگرفته است. سرطانی که سبب شده تنها امکان نوشیدن مایعات نظیر شیرموز و سوپ داشته باشد و پزشکان ناگزیرند تکه تکه بدنش را از او جدا کنند. سرانجام نیز بر اثر متاستاز ناشی از این سرطان درگذشت.


معروفی با این‌که معتقد بود نوشتن در غربت به زبان فارسی همچون سبز شدن یک گیاه در درون گلدان است و نیاز به خاک ایران دارد، روند نوشتن خود در غربت را تعطیل نکرد و به روایت خودش حتی‌شده 4 ساعت نیز یک نفس می‌نوشت. مجموعه داستان، شعر و رمان‌های متعددی نظیر پیکر فرهاد، فریدون سه پسر داشت ، ذوب شده، تماماً مخصوص، نام تمام مردگان یحیاست، روبروی آفتاب، آخرین نسل برتر، عطر یاس، دریاروندگان جزیره آبی‌تر، تا کجا با منی و نمایشنامه‌هایی از جمله آونگ خاطره‌های ما را از خود به جا گذاشت.


در طول این سال‌ها او برنده جوایز جایزه «بنیاد انتشارات ادبی فلسفی سور کامپ» در سال ۲۰۰۱ و جایزه بنیاد ادبی آرتولد تسوایگ در سال 2001 شد و در عین حال جایزه قلم طلایی گردون و قلم طلایی زمانه را تاسیس کرد.


قسمتی از کتاب دریا روندگان جزیره آبی تر


*سرش منگ بود. شاید از خستگی باشد، یا صدای موتور ماشین که هی توی کله آدم می‌چرخد. چقدر شلوغ و سرد بود. چرخ ماشین‌ها روی نرمه برف آبکی صدای چسبناکی داشت، و آدم‌ها به شکل ارواح در روشنایی چراغ‌ها می‌لغزیدند. اگر یقه پالتو را بالا بدهند، کلاه شاپو سرشان بگذارند، دست در جیب با دهان باز و آن اضطرابی که در چهره همه‌شان موج می‌زند، می‌شوند شبیه همین تابلو بالای آینه؛ قشنگ است. آن تابلو گردبادش هم قشنگ است. زنی دارد در آن گردباد سرخ جیغ می‌کشد. آدم خیال می‌کند خودش است که دارد سبک می‌شود.


محسن سلیقه‌اش محشر است. وقت بی‌کاری می‌رود خیابان منوچهری یا جلو دانشگاه بلکه یک نقاشی خوب پیدا کند و بیاید به این درودیوارها بکوبد، اما به جاش کتاب می‌گیرد. حیف که حوصله ندارد زیاد بخواند، گاه اگر ورقی بزند. خسته و مرده یک گوشه می‌نشیند و هی چای و سیگار. گفتم: «آزمایشگاه چای و توتون راه انداخته‌ی؟» با صدای خفه‌ای گفت: «چه کنم؟» گفتم: «پاشو بریم بیرون قدم بزنیم.» گفت: «حوصله ندارم».


* گفت:«فریدون، مادرت مرد.می دونی؟» گفتم:«مادر من؟». «آره، بی چاره مادرت مرد.» یک ماشین می‌خواست رد شود، طاووس خودش را کنار دیوار گرفت و گفت: «بیا این ور بذار رد بشه.» من نگاهش می‌کردم. پره‌های بینی‌اش می‌پرید، دست‌هاش می‌لرزید و نمی‌توانست خودش را کنترل کند. بعد که ماشین گذشت گفتم: «نفهمیدم چی گفتی.» گفت:«هیچی، مادرت مرد.»

گفتم:«کی؟» گفت:«آره، همین ده دوازده روز پیش، چند روز بعد از رفتن تو. یه روز فهمیدم که مرده. خدا بیامرزه، چه زن خوبی بود.» گفتم:«راست میگی؟» گفت:«آره، آره، اما یه وقت غصه نخوری!» کلید را به در انداختم و گفتم:«راستی طاووس، از آنت چه خبر؟»

نویسنده معرفی: گیسو فغفوری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *