لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند
پروژهی پدری
شواهد و تحقیقات اجتماعی نشان میدهد که کمکم در خانوادهی ایرانی سهم پدران هم در نگهداری و ارتباط با فرزند افزایش مییابد و بچهداری کاری صرفاً زنانه نیست. نشر اطراف در کتاب قبلی خود به دبیری فاطمه ستوده تجربهی مادران ایرانی را دربارهی فرزندداری گرد آورده بود با نام چهل و چند هفته که با استقبال رو به رو شد.
در کتاب جدید این ناشر تجربهی پدران بازتاب داده شده است. پروژهی پدری کتاب کم حجم اما مهمی است که تجربهها و دغدغهها و مسایل ۱۵ پدر جوان ایرانی را در قالب جستارهایی کوتاه در خود دارد. تجربهی این پدران هم با پدران نسل قبل متفاوت است و هم با تجربهی مادران در بچهداری. به همین دلیل خواندنی تر است، به ویژه که زبان روایی دارد و جادوی روایت باعث شده است که صمیمی و راحتتر بنویسند.
ماجراها و مسایل و مشکلات و زندگی این ۱۵ نفر با هم متفاوت است و بچههایشان هم با هم فرق دارند. این جستارها گویی آیینهای روبهروی پدرها گذاشته است تا در آن خود را تماشا کنند و به نحوی اعتراف کنند و از ترسها و نگرانیهایشان هم بنویسند.
این کتاب روایتهای مختلفی را در خود دارد، روایت مردی را که با ناروری روبهرو میشود، مردی که کودک اوتیستیک دارد، مردی که کودکش سندروم داون دارد، مردی که احساس میکند باعث و بانی خوابهای آشفتهی کودک خویش است و پدرانی که آرام آرام یاد میگیرند چگونه با کودک خود ارتباط برقرار کنند و رابطهشان را با همسرشان تنظیم کنند.
درباره نویسنده
این کتاب ۱۵ نویسنده دارد، اما دبیر مجموعه فاطمه ستوده کارش را از روزنامه نگاری و ترجمه و ویرایش کتابهای کودکان شروع کرد.
قاسم فتحی – حسام اسلامی – حسین جمشیدی گوهری- امیرعلی صفا – سیداحسان عمادی – سلمان نظافت یزدی سعیدحسامیان – مجید فضائلی – عقیل بهرا – مهدی حمیدی پارسا- حسام آبنوسی – میثم قاسمی – حسام الدین ایپکچی – علی اکبر دهبان – یحیی شامخی کسانی هستند که تجربه خود را از پدر شدن در این کتاب به اشتراک گذاشتهاند.
از متن کتاب پروژهی پدری
*بابابزرگ میگفت «آدم برای بچهاش کوه میشه. یه پدر میشه دامنهی کوه، یکی دیگه میشه قله. اما کدوم پدر که نخواد برای زن و بچهاش محکم باشه؟ کوه شدن سخته اما نمیدونی چه لذتی داره بچهی آدم حس کنه یکی هست که بتونه تکیه کنه بهش.»
*«تابستانی که شانزده ساله شدم، پدر شدن و مهمتر از همه دختر داشتن تمام فکر و ذهنم را مشغول کرده بود. باعث و بانیاش نداشتن خواهر، جو سنتی و بافتی بود که در آن بزرگ میشدم. آن روزها فکر میکردم بودن دختری چند سال بزرگتر یا چند سال کوچکتر توی خانه چه حسی دارد؟ چه کارهایی میتواند بکند؟ چه کمکی از دستش برمیآید؟ این چیزها توی عروسیها و مهمانیها خودش را بیشتر نشان میداد و حتی گاهی مثل پتک به فرق سرم کوبیده میشد.
گاهی پسرهای خانوادهی مادریام میآمدند خانهمان تا همگی مثل کاروانی بزرگ به عروسی برویم. مثل همیشه نه تنها از خانهمان، بلکه از همه چیز فاصله میگرفتم. گفتوگوهای ساده و معمول پسرهایی که هر کدامشان دو سه خواهر داشتند برایم تازگی داشت «دارن آماده میشن. خودشونو دارن میکشن.
خواهرای من که موقع عروسی یه آدم دیگه میشن. اصلا نمیشناسمشون.» دخترها توی خانهمان خودشان را برای عروسی آماده میکردند و کارشان بیشتر از دو سه ساعت طول میکشید. بعد کمکم بحث به اینجا میرسید «خواهرم میگه دوستش به درد من نمیخوره. ولی ازش قول گرفتم وقتی تلفنی باهاش حرف میزنه بذاره منم گوش کنم به صداش.» هر ریزه دیالوگی شبیه این برایم وزنی به اندازهی صخرهای بزرگ پیدا میکرد.
بعضی پسرهای فامیل با من مثل مشنگی رفتار میکردند که توی خرازی برای مشتریهای مادرش دنبال موچین میگردد و بعضیهایشان هم به حالم غبطه میخوردند که خواهر ندارم و کیف دنیا را میکنم. هیچ کس نمیدانست من با سرعت عجیبی از درون به یک سنگ تبدیل میشدم. زمختی از همان سالهای بعد از دبیرستان توی بدنم ـ احتمالا کنار مغزم ـ صاحب ماهیچه شده بود. صاحب چیزی که میفهمیدم ورز پیدا میکند…»
نویسنده معرفی: گیسو فغفوریThanks for clicking. That felt good.
Close