داستان غمانگیز پیتر پن
پیتر پن، در جهان ادبیات کودک و نوجوان به شخصیتی نمادین تبدیل شده است. مخاطبان ادبیات، اولین بار در رمانی به نام پرندهی سفید کوچک با شخصیتی شبیه به پیتر پن آشنا شدند. در داستان، پسری به نام دیوید با راوی دوست میشود. راوی، مردی است که وانمود میکند پسرش مُرده است. اما او دروغ میگفت! این قصه را برای جلب همدردی والدین دیوید سرهم کرده بود. انگار حواشی مربوط به زندگی شخصی و حرفهای جیمز بری، خالق این داستان ماندگار جهان ادبیات، هرگز تمام نخواهد شد. اما جیمز بری نویسنده و خالق این شخصیت که بود و حواشی مربوط به او و پیتر پن کدامها هستند.
پیتر پن، در جهان ادبیات کودک و نوجوان به شخصیتی نمادین تبدیل شده است. مخاطبان ادبیات، اولین بار در رمانی به نام پرندهی سفید کوچک با شخصیتی شبیه به پیتر پن آشنا شدند. در داستان، پسری به نام دیوید با راوی دوست میشود. راوی، مردی است که وانمود میکند پسرش مُرده است. اما او دروغ میگفت! این قصه را برای جلب همدردی والدین دیوید سرهم کرده بود. انگار حواشی مربوط به زندگی شخصی و حرفهای جیمز بری، خالق این داستان ماندگار جهان ادبیات، هرگز تمام نخواهد شد. اما جیمز بری نویسنده و خالق این شخصیت که بود و حواشی مربوط به او و پیتر پن کدامها هستند.
پیتر پن داستانی کلاسیک و دوستداشتنی است که به بچهها ارزش محبت، خانواده و شیرینیِ بیگناهی را میآموزد. قصه را اولین بار، رماننویس و نمایشنامهنویس اسکاتلندی، جیمز بری بر روی کاغذ آورد. او نهمین و کوچکترین فرزند یک خانوادهی بافنده در اسکاتلند بود. در جوانی برای تحصیل به لندن رفت و به صورت حرفهای به رماننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد.
البته، خانوادهاش امیدوار بودند که او شغل پردرآمدتری برای خود دست و پا کند، مثل کار در یک وزارتخانه. به هر صورت، نتیجهی تلاشهای جیمز بری به قدری نوآورانه بود که بارها و بارها به عنوان پایهای برای اقتباس سینمایی و تلویزیونی مورد استفاده قرار گرفت؛ از سال 1953 و کارتونی که دیزنی ساخت، تا قرن 21ام و فیلمی به نام در جستجوی نِوِرلند!
پیتر پن، یک کتاب
همهی بچهها بزرگ میشوند، جز یکیشان! جیمز بری این جمله را در سال 1911 و در وصف پیتر پن نوشت. او اعتقاد داشت که کودکان آنقدر دوستداشتنی و آنقدر بیگناه هستند که شرمآور است اگر در نهایت مجبور شوند دست از کودک بودن بردارند. پیتر پن، بیانگر رویایی است که شاید هیچوقت به واقعیت نپیوندد، اما زیبا و همزمان تراژیک است. سوال اصلی اینجاست که این شخصیت چطور خلق شد؟
نخستین نشانههای پیتر پن را میتوان در داستان پرندهی سفید کوچک دید. رمانی که جیمز بری در سال 1902 میلادی نوشت. داستانش در مورد نوزادی است که پریان به او پرواز را آموختهاند؛ تا بتواند بر فراز باغهای لندن گردش کند. موفقیت این ایده به حدی زیاد بود که بری تصمیم گرفت یک کتاب را به این شخصیت اختصاص دهد. نامش را پیتر پن نهاد و ماجراجوییهایش را در باغهای کنزیگتون به رشتهی تحریر درآورد.
«پیتر پن در باغهای کنزیگتون» در سال 1906 میلادی منتشر و به سرعت محبوب شد. همین ماجرا باعث شد که بری کار بر روی نمایشنامهای به نام «پیتر پن، پسری که هرگز بزرگ نمیشود» را آغاز کند. اما این نمایشنامه هرگز به روی صحنه نرفت.
در داستان اصلی، پیتر خانه را ترک میکند با این امید که هرگز پیر نشود. او به نورلند (ناکجاآباد) میآید و معتقد است که مادرش همیشه پنجره را به امید بازگشتش باز نگاه خواهد داشت. به همین دلیل، با خوشحالی و بدون ترسِ از دست دادن محبت، با پرندهها بازی میکند. تا اینکه بالاخره یک روز تصمیم میگیرد به خانه بازگردد. اما در کمال ناباوری، از پشت همان پنجرهی باز، کودکی را در آغوش مادرش میبیند. پیتر پن متوجه میشود که برای عشقِ او جایگزینی پیدا شده است. میبینید؟ داستان پیتر پن غمانگیزتر از آن است که دیزنی به ما گفته!
زندگی واقعی پیتر پن
آنچنان که از شواهد برمیآید، دو اتفاق مهم، بری را به نوشتن رمان پیتر پن واداشتهاند. اولین اتفاق، مرگ ناگهانی دیوید، برادر بزرگتر جیمز بری، دور روز پیش از تولد 14 سالگیاش بود. او به خاطر سانحهای در حین تمرین پاتیناژ بر روی دریاچهای یخزده، جان خود را از دست داد. این فقدان، تاثیر مخربی بر خانوادهی بری گذاشت. تا حدی که میتوان ادعا کرد جیمزِ کوچک (شش ساله)، بدون محبت و علاقهی والدینش رشد کرد. دیوید، محبوبترین فرزند مادر خانواده بود و مرگش، او را ویران کرد.
جیمز تلاش میکرد که جای دیوید را برای مادرش پر کند. مانند او لباس میپوشید و درست مثل آخرین روزی که دیوید در خانه صبحانه خورد، سوت میزد. حتی تعریف میکند یک بار که وارد اتاق مادرش شد، مادر او را با دیوید اشتباه گرفت. گویی دیوید برای مادرش نمرده بود و تا ابد یک پسربچه باقی میماند.
دومین و مهمترین اتفاق در لندن رخ داد. آرتور لولین دیویس، یکی از دوستان نزدیک جیمز بری بود. او و همسرش سیلیویا دو موریه، سه فرزند داشتند. جورج چهار ساله، جان سه ساله و پیتر دو ساله! البته بعدها مایکل و نیکلاس هم به دنیا آمدند. جیمز بری با جورج، بزرگترین فرزند این خانواده، پیوندهای عمیقی برقرار کرده بود.
حتی میتوان گفت که جورج الهامبخش او برای شخصیت نوزاد پرندهای بود که در رمان پرندهی سفید کوچک وجود داشت. این زوج، ده سال بعد از آشنایی با جیمز بری از دنیا رفتند و مسئولیت نگهداری و مراقبت از بچههایشان به دوش این نویسنده افتاد! اما چطور؟
ماجراهای پدرخواندگی جیمز بری
آرتور لولین دیویس در سال 1907 براثر سرطان از دنیا رفت. سه سال بعد، در سال 1910 میلادی، همسرش سیلیویا نیز به سرطان ریه مبتلا شد. زن درمانده، میدانست آخرِ این راه مرگ است. پس دستخطی نوشت و در آن از خانوادهاش خواست که مسئولیت مراقبت از فرزندانش را به مری (پرستار بچهها) و جنی، خواهر مری بسپارند. نقل است که پس از مرگ سیلویا، جیمی (جیمز بری) این وصیتنامه را رونویسی کرد، جنی را به جیمی تغییر داد و آن را برای بازماندگان سیلیویا ارسال کرد.
البته با این توضیح که: «در این اواخر تصمیم گرفته بودیم که با هم ازدواج کنیم!» نمیتوان با اطمینان گفت که این ماجرا چقدر سندیت دارد. تغییر جنی به جیمی یک اتفاق ساده و از سر تعجیل در نوشتن بوده است؟ یا حاصل یک برنامهریزی دقیق؟ هنوز هیچ مدرک محکمی برای متهم کردن جیمز بری به سواستفاده یا کلاهبرداری وجود ندارد.
البته بد نیست در اینجا اشارهای هم به زندگی خصوصی جیمز بری داشته باشیم. او کمی پس از مهاجرت به لندن، یعنی در سال 1894، با زنی به نام مری آنسل ازدواج کرد.
نقل است که به عنوان هدیهی ازدواج، به مری یک سگ از نژاد سنت برنارد هدیه داده است. آنچنان که بازگو میشود، این زوج نه فرزندی داشتند و نه رابطهی چندان خوشایندی! احتمالاً بری گوشههایی از زندگی مشترکش با مری را در داستان تامی و گریزل (Tommy and Grizel) منعکس کرده است. «گریزل، به نظر میرسد که من با همهی مردهای دیگر متفاوت باشم. انگار نفرین شدهام! تو تنها زنی هستی که دوست داشتم، دوستش داشته باشم. اما ظاهراً نمیتوانم.» زوج جیمز و مری در سال 1909 (یک سال پیش از مرگ سیلویا) از هم جدا شدند.
سرنوشت فرزندان خانواده لولین
جورج در سن 21 سالگی و در جریان جنگ جهانی اول درگذشت. این فقدان تاثیر ناخوشایندی بر بری گذاشت. اما او توانست به سرعت خود را جمعوجور کند و به مراقبت از دیگر پسران ادامه دهد. ماجرا درست از همینجا اهمیت پیدا میکند! بسیاری معتقدند که پدرخوانده، روابطی خاص و شاید غیراخلاقی با پسران خانوادهی لولین داشته است. این سوظنها حتی با وجود تکذیبهای مکرر پسرهای خانواده نیز رفع نشدند.
مرگ ناگهانی و غمانگیز مایکل، فرزند چهارم نیز بهانهای دیگر را برای موافقین این نظریه جور کرد. پیکر بیجان مایکل در یک رودخانهی یخزده پیدا شد؛ در حالی که کاملاً برهنه بود و شرایط چندان مناسبی هم نداشت. جان اما، در 65 سالگی و براثر بیماری ریوی درگذشت. نیکلاس هم، همان کسی که دائما از بری در مقابل اتهامات دفاع میکرد، در سال 1980 میلادی، در سن 77 سالگی و به مرگ طبیعی از دنیا رفت.
پیتر لولین یا پیتر پن؟
از بین تمام برادرها اما، پیتر، داستان دیگری دارد. او که پیتر پن را شاهکار وحشت نامیده بود، کتابی نوشت به نام Morgue! در این کتاب، برخی از نامههای بری به بچهها هم منتشر شد. پیتر که خود یک ناشر موفق هم بود، در Morgue به گوشههایی از رابطهی بین بری و خانوادهاش نیز اشاره کرده بود.
اندکی بعد از انتشار این کتاب، پیتر با پرتاب کردن خود به روی ریل قطار، به زندگیش پایان داد. در کمال تعجب، علاقمندان پیتر پن دریافتند که پیتر لولین هیچ دوست نداشت که شخصیتش به شخصیت پیتر پن گره بخورد. پسرش، روتوون، فاش کرده بود که پدرش از ارتباط بین نامش و شخصیت این کتاب، بسیار متنفر بوده است. او گفته بود:
«پدرم به طور کلی احساس متفاوتی به پیتر پن داشت. قبول کرده بود که بری برای ساختن شخصیت پیتر پن از او الهام گرفته است. و به همین دلیلِ منطقی، میخواست وارث همه چیز بری باشد. این غرامتی است برای بدنامیهایی که پدرم به خاطر ارتباط با شخصیت پیتر پن تحمل کرده است. او از پیتر پن متنفر بود.»
پیتر پن و کودکان گمشده
مطابق داستان، کودکانی که در اثر غفلت پرستار از کالسکهشان بیرون میافتند و یا بچههایی که به هر دلیل دیگری گم میشوند، اگر طی مدت هفت روز پیدا نشوند، به نورلند (ناکجاآباد) فرستاده خواهند شد. جایی که کاپیتانشان، پیتر پن است. پسربچهای که هنوز دندانهای شیریاش را دارد؛ حتی امروز، در 156 سالگی!
اندرو بیرکین (هنرپیشه، فیلمنامهنویس و کارگردان بریتانیایی) در یک بیوگرافی با عنوان بری و پسران گمشده، سعی میکند به نگرانیها در مورد ریشههای جنسی این داستان پاسخ دهد. او معتقد نیست که جیمز بری یک شکارچی جنسی بوده باشد. او جیمز را مردی عاشق دوران کودکی میداند؛ اما تاکید میکند که این به معنای پدوفیل بودن جیمی نیست.
اما پیرز داجن (Piers Dudgeon) در کتابی با عنوان «نورلند، نیمهی تاریک پیتر پن»، نظرات دیگری را بیان میکند. او بری را به وضوح قضاوت میکند و حتی شواهدی میآورد که بر طبق آنها، جیمز بری، چیزی بیشتر از عمو جیم کودکان خانوادهی لولین بوده است. برای اثبات این ادعا، یکی از نامههای بری به مایکل را رو میکند. نامهای که برای تولد هشت سالگی مایکل نوشته شده است:
«ای کاش میتوانستم که با تو و شمعهایت باشم. میتوانی به من به عنوان یکی از شمعهایت نگاه کنی، آنی که بدجور میسوزد، همان که خم شده است. با این وجود، باز هم خوب است، چون من شمع مایکل هستم. ای کاش میتوانستم ببینم که برای اولین بار لباس قرمز پوشیدهای. مایکل عزیز، من خیلی دوستت دارم، اما به کسی نگو!»
کودکان گم شده هرگز به نورلند نمیروند
علاقمندان ادبیات، پیتر پن را رمانی با حال و هوای تاریک میدانند. بسیاری اعتقاد دارند که این کتاب، با بسیاری از آثار موجود در بازار کتاب کودکان و نوجوانان متفاوت است. از سوی دیگر، کسی نمیتواند قدرت دیزنی در تبدیل داستانهای تراژیک به افسانههای رویایی را انکار کند. با این حال، هنوز هم ریشهها و میوههای داستان پیتر پن، بیش از آنچه تصورش را بکنید تراژیک و ویرانگر است.
اگر بخواهیم صادق باشیم، نمیتوان جیمز بری و حتی پیتر پن را با اطمینان به سواستفادهی جنسی از کودکان متهم کرد (حداقل این اتهام به نسخهی منتشر شده توسط جیمز بری وارد نیست). از طرف دیگر، او قبل از اینکه به سرپرست قانونی کودکان خانوادهی لولین تبدیل شود، دوست وفادار پدر و مادرشان بود. بیشتر وقتش را با کودکان سرخوش و بازیگوش کنار دریاچه میگذراند، مواظبشان بود و برایشان داستانهای بیپایان پریها و دزدهای دریایی را تعریف میکرد.
3 دیدگاه در “داستان غمانگیز پیتر پن”
جالب بود. ممنون
منابع را هم ذکر کنید، همهی متن که محفوظات نگارنده نیست!
قطعا فقط محفوظات نویسنده نیست و در تهیه متن از منابع متعدد استفاده شده