راهنمای عملی برای خلق داستان
جیمز وود، نویسنده و منتقد ادبی در پیشگفتار کتاب خود داستان چگونه کار میکند؟ میگوید که هدفش از نوشتن چنین کتابی، یاری رساندن به نویسندهی حرفهای، مخاطب کنجکاو و داستاندوست عادی بوده است. اما یاریرساندن در چه؟ یاریرساندن در درک قدمبهقدم پروسهی خلق یک داستان و این که در این کتاب سعی میکند بعضی سوالات مهم را دربارهی هنر داستاننویسی مطرح کرده و به آنها پاسخی عملی دهد نظیر: «یک استعارهی موفق را چگونه باید تعریف کنیم؟ کاراکتر چیست؟ چه زمانی استفاده از جزئیات داستانی عالی صورت گرفته است؟» و غیره.
داستان چگونه کار میکند؟
نویسنده: جیمز وود
مترجم: بهار احمدی فرد
ناشر: مانیا هنر
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۲۸
جیمز وود، نویسنده و منتقد ادبی در پیشگفتار کتاب خود داستان چگونه کار میکند؟ میگوید که هدفش از نوشتن چنین کتابی، یاری رساندن به نویسندهی حرفهای، مخاطب کنجکاو و داستاندوست عادی بوده است. اما یاریرساندن در چه؟ یاریرساندن در درک قدمبهقدم پروسهی خلق یک داستان و این که در این کتاب سعی میکند بعضی سوالات مهم را دربارهی هنر داستاننویسی مطرح کرده و به آنها پاسخی عملی دهد نظیر: «یک استعارهی موفق را چگونه باید تعریف کنیم؟ کاراکتر چیست؟ چه زمانی استفاده از جزئیات داستانی عالی صورت گرفته است؟» و غیره.
داستان چگونه کار میکند؟
نویسنده: جیمز وود
مترجم: بهار احمدی فرد
ناشر: مانیا هنر
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۹
تعداد صفحات: ۲۲۸
وقتی میخواهم در مورد کتابی قضاوت کنم، سعی میکنم تا جایی که میشود ذهنم را به فضای فکری نویسنده نزدیک کرده و خودم را جای او بگذارم و به این پرسش پاسخ دهم که او چه چیزی را میخواهد به خوانندهی خود نشان دهد و راهنمای عملی برای خلق داستان چیست؟ بعد از جوابدادن به این پرسش، سوال بعدیام این است: آیا موفق شد؟
اینجاست که صرفنظر از موافق یا مخالف بودن با دیدگاه نویسنده یا هدفی که از نوشتن این کتاب دنبال میکرده، همین که توانسته باشد پیام خود را به درستی برساند و حرفش را به شیواترین شکل ممکن به منِ خواننده منتقل کند، از دید من امتیاز زیادی (۶۰ الی ۷۰ از ۱۰۰) را میگیرد.
جیمز وود، نویسنده و منتقد ادبی در پیشگفتار کتاب خود داستان چگونه کار میکند؟ کار مخاطب را راحت کرده و از همان ابتدا میگوید که هدفش دقیقاً از نوشتن چنین کتابی چه بوده است. غرض او از نوشتن این کتاب یاریرساندن به نویسندهی حرفهای، مخاطب کنجکاو و داستاندوست عادی بوده. اما یاریرساندن در چه؟
یاریرساندن به این افراد در درک قدمبهقدم پروسهی خلق یک داستان. از دید وود کتابهایی که چنین هدفی را دنبال کنند کمشمارند و همانهایی هم که وجود دارد نظیر نوشتههای ای.ام.فورستر، میلان کوندرا و رولان بارت یا دقت کافی برای ادبیات امروز ندارد و یا مناسب خوانندهی عام یا حتی به قول خودش «خوانندهای که در حال تعلیم است تا دیگر عام نباشد» (صفحه ۱۳) نیست.
«در این کتاب سعی میکنم بعضی سوالات مهم را دربارهی هنر داستاننویسی مطرح کنم. آیا واقعی (رئال) است؟ یک استعارهی موفق را چگونه باید تعریف کنیم؟ کاراکتر چیست؟ چه زمانی استفاده از جزئیات داستانی عالی صورت گرفته است؟ زاویهدید چیست و چه سازوکاری دارد؟ همدلی تخیلی چیست؟ چرا داستان ما را منقلب میکند؟ سوالات قدیمی هستند. بعضی از این مسائل در مطالعات اخیر نظریهی ادبی و نقد دانشگاهی احیاء شدهاند. اما از این که نقد دانشگاهی و نظریهی ادبی پاسخ خوبی فراهم آورده باشند، مطمئن نیستم.
امیدوارم این کتاب سوالات نظری را طرح کند اما پاسخش عملی باشد یا به بیان دیگر، سوالات منتقدها را بپرسد و پاسخ نویسندگان را بیاورد.» (همان صفحه). بنابراین میبینیم که جیمز وود در فضای ادبی و نقد دانشگاهی ادبیات انگلیسی خلائی دیده و وارد میدان شده است و من به عنوان خواننده این کتاب معتقدم تا حد زیادی توانسته است از پس کاری که مدنظرش بوده بربیاید. اما چگونه؟
چند عامل وجود داشته که به او در رسیدن به هدفش کمک کرده است: اولین عامل این است که سعی کرده با درنظرداشتن خوانندهی عام، آنچه را که مثلاً جیمز جویس «بوی گند مَدرسیها» میداند، تا حد ممکن تقلیل دهد. ازاینرو از لفاظیها و خودنماییهای روشنفکرانه یا پاراگرافهای ثقیل و طولانی در کتابش خبری نیست و همچنین از نویسندگان و آثاری از آنان مثال آورده که همان خوانندهی عامی مدنظرش، حتی اگر آنها را نخوانده، حداقل با نامشان آشناست. (البته مراد از خوانندهی عام، خوانندهی کتابخوان حرفهای یا خوانندهای با سلیقهی ادبی بالاست که از خواندن داستان دنبال لذت است و نه نقد ادبی.)
با این حال سطح کتاب در همینجا متوقف نشده و با نکتهسنجی، تیزبینی و بدون زیادهگویی، در عین بیان دیدگاههای خود در مورد سوالات مطرح شده در حوزهی نقد ادبی، نظر سایر منتقدین را نیز به چالش میکشد: «ظرافت است که اهمیت دارد -ظرافت تحلیل، کندوکاو، توجه، فشار محسوس- و برای ظرافت یک مدخل خیلی کوچک کافی است. تقسیمبندی فورستر رمان را به مراتب بالاتر از قصهی کوتاه قرار میدهد زیرا کاراکترهای قصهی کوتاه به ندرت فضای کافی برای چندبعدی شدن دارند.
اما من در قصهی «بوسه»ی چخوف بیشتر دربارهی ذهنیت یک سرباز میآموزم تا با خواندن بکی شارپ در رمان بازار خودفروشی، زیرا کندوکاو چخوف به درون ذهن سرباز، برندهتر از سرزندگی سریالی تاکری است.» (صفحه ۱۲۹)
مورد بعدی اینکه کتاب متن روانی دارد و این حتی از ورای ترجمه و اشتباهات متعدد چاپی کتاب هم قابل درک است. اما همانطور که پیشتر گفته شد چون برای طیف گستردهای از مخاطبین نوشته شده نثرش ساده است. ولی متن ترجمهی کتاب در بعضی جاها نامفهوم و سختخوان میشود و بعید است این مشکل ناشی از متن اصلی و از نویسندهای در سطح جیمز وود باشد که آنقدر حرفهایست که بعید است از پس نوشتن یک متن یکدست برنیاید.
بنابراین به نظر میرسد کتاب به یک ویرایش اساسی برای چاپهای بعدی خود نیاز دارد. و اما مهمترین دلیل موفقیت کتاب در رسیدن به هدفش شیفتگی تمام عیار نویسنده نسبت به «داستان» و سازوکار آن است و همین شیفتگی او که در شرح اجزای داستان و نحوهی کارکردشان به وضوح حس میشود، ما را نیز سرمست کرده و کاری میکند دیدی تازه به نسبت داستانها پیدا کنیم.
از نویسندگان بزرگی که خواندن آثار آنها برایم طاقتفرساست میتوانم از بالزاک نام ببرم. بالزاک از دید من خداوند جزئیات و توصیف مناظر، ساختمانها، ظاهر افراد، لباسها و کلیهی اشکال فیزیکی است و برای منی که دیوانهوار شیفتهی توصیف خصوصیات و حالات روحی کاراکترها هستم، شرح و توصیفات طولانی از به عنوان مثال تزئینات و چیدمان یک اتاق کسالت محض است. (فکر میکنم آدمهایی با تجسم سهبعدی قوی نظیر نقاشها یا مهندسین معماری برعکس من عاشق توصیفاتی این چنینی باشند.)
به قول جیمز وود جزئیات بیش از اندازه باعث میشود «احساس خفگی کنم.» (صفحه ۸۰) این موضوع تا حدی در مورد فلوبر و پیروانش هم صادق است. «از متن فلوبر و پیروانش به این برداشت میرسیم که ایدئالِ نوشتن، به صفکردنِ رشتهرشتهی جزئیات است، گردنآویزی از تمایزات و اینکه این صفوف، خود گاه مانع دیدن هستند و نه یاریرسان.
بنابراین در قرن نوزدهم، رمان نقاشانهتر شد. در چرم ساغری، بالزاک یک رومیزی را اینطور توصیف میکند: «سفید مانند برف نو، به تقارن از هر سو بالا آمده بود و حلقههایی طلایی لبهی تاج را پوشانده بودند.» سزان گفته است در همهی سالهای جوانی آرزو داشته این «رومیزی به سفیدی برف نو» را نقاشی کند… زیباییشناسیگرایی در اینجا خطر بزرگی است، بهعلاوه، مبالغه در قوهی بصری نگاه دقیق هم هست. (جزئیات فراوانی در زندگی وجود دارند که به طور خاص دیداری نیستند.)» (صفحه ۸۴). خب ظاهراً نویسنده هم با من همعقیده است و این حق را به من میدهد که این حد از جزئیات بصری را تاب نیاورم.
اما جزئیات در داستانها اهمیت دارند زیرا که زندگی سرشار از جزئیات است ولی جزئیاتی بیشکل و این ادبیات است که به قول جیمز وود به ما میآموزد که متوجه آنها شده و به مشاهدهگرانی قوی در زندگی تبدیل شویم. به عنوان مثال در قطعهای از داستان اتاق شماره شش چخوف که در کتاب آمده میخوانیم که: «ناگهان گلهی گوزنهای دلفریب و زیبا و خوشاندامی که وصف آنها را شب پیش در کتابی خوانده بود، از کنارش عبور کرد. بعد پیرزن روستایی نامهای سفارشی به طرفش آورد. میخائیل آوریانیچ سخنی گفت… آنوقت همه چیز از نظرش ناپدید شد و آندرییفیمیچ برای ابد از هوش رفت (صفحه ۶۹).»
اینجا وود میگوید حضور زن با نامه بیش از اندازه ادیبانه ( یا شاید به اصطلاح ما گلدرشت) است زیرا که به سادگی ملکالموت را یادآور میشود. اما آنچه که نظر او را به خود جلب کرده گلهی گوزن است: «چه بیپیرایگی دلنشینی دارد، چخوف عمیقاً درون ذهن کاراکتر است و نمیگوید: «به گوزنی فکر میکرد که دربارهاش خوانده بود.» یا حتی «گوزنی را در ذهن دید که دربارهاش خوانده بود.»
بلکه با تأنی میگوید: «گوزن از کنارش عبور کرد.» (همان صفحه). یا در جای دیگری انتخاب صفت برازنده (الگانت) توسط توماس مان را باریکبینانه دیده و به ما میگوید توماس مان با این انتخاب، ایمان و تمسک طبقهی بورژوا را به استواری و افسون اشیا نشانمان میدهد. و بدین ترتیب هر چه مثالهای بیشتری از جزئیات هنرمندانهی نویسندگان مختلف میآورد بیشتر و بیشتر ما را با کیمیاگری ادبیات آشنا میکند.
این علاقه به جزئیات در نویسنده اما به همین فصل ختم نشده و در همه فصول دیگر مانند «روایتکردن»، «زبان»، «کاراکتر» و غیره نیز دیده میشود. همچنین کتاب با وجودی که فصلبندی شده، مانند یک اثر داستانیِ اپیزودی، دارای یک روح یکسان و حاکم بر تمام بخشهای خود است. روحی که وود «زیباشناسی واحد» نامیده و به درستی اذعان دارد که «فصول این کتاب به درون یکدیگر میلغزند.» (صفحه۱۳) و همین زیباشناسی واحد، خود، دلیل دیگریست در توفیق کتاب جهت رسیدن به هدفش.
در پایان اما خواندن این کتاب را به سه گروه از افراد شدیداً توصیه میکنم: نویسندگان تازهکار، منتقدین انعطافناپذیر و کلیشهای و مدرسین نویسندگی تا شاید این میان نویسندگان تازهکار مرعوب نقدها و آموزشهای کلیشهای نشده و دو گروه دیگر نیز به یادشان بماند که: «برای هر نویسنده، سطح واقعیت متفاوت است و اشتیاق ما برای سطح، عمق یا واقعیت کاراکتر را نویسنده تربیت میکند و با قراردادهای درونی هر رمان تطابق مییابد.
بدین ترتیب، میتوانیم یک روز سبالد بخوانیم، روز بعد وولف و بعد فیلیپ راس و دلمان نخواهد همه شبیه هم باشند. اگر سبالد را متهم کنید که کاراکترهای عمیق یا چند بعدی ارائه نمیدهد یا وولف را متهم کنید که مثل دیکنز کاراکتر فرعی جالب و قوی ارائه نمیدهد یعنی دچار خطای آشکاری در ردهبندی شدهاید. رمانها به خاطر فقدان کاراکترهای عمیق و زنده شکست نمیخورند، زمانی توفیق نمییابند که نتوانند به خواننده بیاموزند چگونه خودش را با قراردادهایشان تطابق دهد.» (صفحه۱۲۲)
راهنمای عملی برای خلق داستان
آموزش-داستان-نویسی
کتاب-آموزش-نویسندگی