سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

فراموشی پیروز نخواهد شد

فراموشی پیروز نخواهد شد


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

ممکن است در نگاه اول برای توصیف این کتاب از ترکیب‌های مثل اورویلین یا کافکایی استفاده کنید. پلیس حافظه شاید مضامین مشابهی با شاهکارهایی مثل ۱۹۸۴ جورج اورول، فارنهایت ۴۵۱ ری بردبری و حتی صد سال تنهایی مارکز داشته باشد اما خیالتان راحت باشد که نه تقلیدی صرف از آنهاست و نه قابل مقایسه با هیچ‌کدام از این آثار. اشتیاق به نوشتن رمان پس از خواندن خاطرات آن فرانک در یوکو اوگاوا شعله‌ور شده است. او می‌گوید ریشه‌های پلیس حافظه در دفترچه‌ی خاطرات دخترکی استوار است که وجود خود را در نوشتن خلاصه کرده بود. نوشتن، علیه فراموشی.

پلیس حافظه

نویسنده: یوکو اوگاوا

مترجم: کیهان بهمنی

ناشر: آموت

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۳۴۴

ممکن است در نگاه اول برای توصیف این کتاب از ترکیب‌های مثل اورویلین یا کافکایی استفاده کنید. پلیس حافظه شاید مضامین مشابهی با شاهکارهایی مثل ۱۹۸۴ جورج اورول، فارنهایت ۴۵۱ ری بردبری و حتی صد سال تنهایی مارکز داشته باشد اما خیالتان راحت باشد که نه تقلیدی صرف از آنهاست و نه قابل مقایسه با هیچ‌کدام از این آثار. اشتیاق به نوشتن رمان پس از خواندن خاطرات آن فرانک در یوکو اوگاوا شعله‌ور شده است. او می‌گوید ریشه‌های پلیس حافظه در دفترچه‌ی خاطرات دخترکی استوار است که وجود خود را در نوشتن خلاصه کرده بود. نوشتن، علیه فراموشی.

پلیس حافظه

نویسنده: یوکو اوگاوا

مترجم: کیهان بهمنی

ناشر: آموت

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۹

تعداد صفحات: ۳۴۴

 


تاکنون 2 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

پلیس حافظه افسانه‌ای ژاپنی است از جزیره‌ای در ناکجاآباد. در این جزیره‌ی بی‌نام، تنها راه بقا و حفظ زندگی تن دادن به قانون ناپدید شدن است. از پرنده‌ها تا گل‌های رز؛ از نقشه‌ها تا تقویم‌ها؛ از میوه‌ها تا حتی دست راست و پای چپ.

راوی این قصه دختر جوانی است که پدر و مادر خود را از دست داده و به عنوان یک رمان‌نویس به زندگیش در جزیره ادامه می‌دهد. تنها دوستان زندگی او یک ویراستار و یکی از دوستان قدیمی پدر و مادرش هستند. در زندگی این آدم‌ها ناپدید شدن نرمال و دائمی تلقی می‌شود. ساکنین بی‌نامِ جزیره هر صبح که از خواب بیدار می‌شوند می‌دانند که هر لحظه احتمال دارد با هجوم احساسات غریبی مواجه شوند.

احساساتی که به آن‌ها یادآوری می‌کند زمان آن که چیز جدیدی را به فراموشی بسپارند فرا رسیده است. شاید با نگاهی به اطراف خود متوجه ‌شوند نسیمی وزیده و از میان تمام گل‌های جزیره، گلبرگ‌های رز را برگزیده و به دریا ریخته. این‌گونه می‌فهمند که قرعه به نام گل‌های رز درآمده؛ ساکت و بی هیچ سوالی تمام گل‌های رز خود را به آب دریا می‌سپارند.

 

امکان دارد روزی دیگر ببینند در گوشه و کنار خیابان‌ها، در حیاط پشتی خانه‌ها یا در کنار ساحل آتش‌های کوچکی برپا شده و هیزم آن، تقویم‌ها هستند. پس داوطلبانه تقویم‌های خودشان را به این مراسم می‌برند. ظرف یک روز لغاتی مثل گل رز یا تقویم علاوه بر اینکه از حافظه‌ی ساکنین محو شده، از تمام یادداشت‌ها، کتاب‌ها، آگهی‌ها، نقاشی‌ها و حتی دفترچه‌ی خاطرات مُرده‌ها هم زدوده خواهد شد.

اولین و مهم‌ترین وظیفه‌ی پلیس حافظه همین است. حصول اطمینان از برپایی بی‌عیب و نقص مراسم ناپدید شدن. کسانی که شغل‌هایی مرتبط با شیء ناپدید شده دارند هم باید به شغل‌های دیگر انتقال یابند. به عنوان نمونه از وقتی کلاه‌ها و کشتی‌ها ناپدید شده‌اند کلاه‌ساز و ناخدا شغل‌های جدیدی برای خود دست‌وپا کرده‌اند.

در چنین وضعیتی برخی از ساکنان جزیره تلاش می‌کنند علیرغم تمام آن‌چه که می‌گذرد خاطرات خود را حفظ کنند. این یک تصمیم ساده نیست. پلیس حافظه افراد مظنون به «به یاد داشتن» را بازداشت، بازجویی و محکوم خواهد کرد. با این حال و در جهانی که الزام به ناپدید شدن امری مسلم است و آدم‌ها با حفره‌های بزرگی بر قلب‌شان (که ناشی از خاطرات محو شده است) تلاش می‌کنند به زندگی ادامه دهند؛ دختر جوان، پیرمرد ماهیگیر و ویراستار دست به کار خطرناکی می‌زنند.

 

آن‌ها در می‌یابند که روحشان روز به روز پوچ‌تر و شخصیت‌شان لحظه به لحظه خودخواه‌تر می‌شود. برای محافظت از خود و خاطرات‌شان تصمیم می‌گیرند ویراستار را که در یادآوری گذشته از بقیه جسورتر است در اتاقی پنهان کنند. اتاقی که مثل غاری در آسمان شناور باشد. آن‌ها تصمیم گرفته‌اند کسی را که توانایی انجام کاری که خودشان در آن توانا نیستند را دارد از هجوم ناپدید شدن محافظت کنند. ویراستار را نجات می‌دهند چون می‌داند که چطور باید به خاطر بیاورد.

پلیس حافظه اولین بار در سال ۱۹۹۴ توسط یوکو اوگاوا منتشر شد. به عنوان یکی از بیش از ۴۰ اثری که این هنرمند تا به امروز نوشته و منتشر کرده. او که در سال ۱۹۶۲ در ژاپن متولد شد تا کنون هفت بار برنده‌ی جوایز مختلفی در سراسر جهان شده است. از جایزه‌ی مستقل داستان خارجی در بریتانیا تا جایزه‌ها‌ی شرلی جکسون و آکوتاگاوا.

 عنوان اولیه‌ی کتاب Hisoyaka na kessho یک استعاره برای چیزهای گرانبهایی است که در شکاف‌های تاریک فرم می‌گیرند. شاید بتوان این عنوان را در زبان فارسی «تبلور پنهانی» ترجمه کرد. به هر روی، در ترجمه‌ی انگلیسی عنوان The memory police برای کتاب برگزیده شد و ترجمه‌ی فارسی هم از همان پیروی کرده است.

نحوه‌ی نگارش کتاب تقریباً مثل روایت یک افسانه است. شخصیت‌ها اسمی ندارند. گویی محکوم باشند به ناپدید شدن یا زندگی پنهانی. موضوع اصلی کتاب را می‌توان بحران هویت، اهمیت خاطرات و توانایی کنترل خود دانست. شاید نویسنده می‌خواسته به ما نشان دهد که این خاطرات ما هستند که تعیین می‌کنند ما کی هستیم و اگر آن‌ها را از دست بدهیم، پس چطور باید بفهمیم که واقعاً چه کسی هستیم؟

 

 

 

ممکن است در نگاه اول برای توصیف این کتاب از ترکیب‌های مثل اورویلین یا کافکایی استفاده کنید. پلیس حافظه شاید مضامین مشابهی با شاهکارهایی مثل ۱۹۸۴ جورج اورول، فارنهایت ۴۵۱ ری بردبری و حتی صد سال تنهایی مارکز داشته باشد اما خیالتان راحت باشد که نه تقلیدی صرف از آنهاست و نه قابل مقایسه با هیچ‌کدام از این آثار.

یوکو اوگاوا در مورد پلیس حافظه می‌گوید داستانی را به رشته‌ی تحریر درآورده که می‌تواند وجوه مختلفی از زندگی را به خواننده عرضه کند. این رمان قصد دارد شما را در جریان مواجهه‌ی احساساتی مثل دلتنگی و از دست دادن با خاطرات خیلی دور قرار دهد. برای خود اوگاوا هم، پلیس حافظه مسیری بوده به سوی بازگشت به نقطه‌ی شروع. اشتیاق به نوشتن رمان پس از خواندن خاطرات آن فرانک در او شعله‌ور شده است.

او با یادآوری این قضیه می‌گوید ریشه‌های پلیس حافظه در دفترچه‌ی خاطرات دخترکی استوار است که وجود خود را در نوشتن خلاصه کرده بود.

اوگاوا نقل می‌کند در تمام لحظات نوشتن این داستان آن فرانک در پس زمینه‌ی ذهنش حاضر و ناظر بوده تا برای یک ثانیه هم از یاد نبرد که یک شهر چقدر می‌تواند بی‌رحم باشد. حتی در یکی از مصاحبه‌هایش، اوگاوا افشا کرده که برای ادای احترام به آن فرانک صحنه‌ای از کتاب را که در آن دختر جوان و مرد ماهیگیر، ویراستار را به سوی غار شناور می‌برند مطابق با لحظات فرار آن فرانک و خانواده‌اش به سوی مخفیگاه طراحی کرده است.

 

آن‌طور که به نظر می‌رسد برای یوکو اوگاوا مهم‌تر از مسیر داستان، حس مکان و تصاویری است که در جریان قصه خلق می‌شوند. مثل پلیس حافظه، بیشتر داستان‌های دیگر او نیز در مورد آدم‌هایی است که در فضاهای بسته‌ای مثل اتاق بیمارستان، موزه و یا کتابخانه گیر افتاده‌اند.

اوگاوا در پلیس حافظه در کنار همه‌ی اینها به مفهوم مرگ هم پرداخته است. در فراز و نشیب زندگی، آن هنگامی که خاطرات محو می‌شوند، دوست‌ها ناپدید می‌شوند، تمام چیزهایی که روزی ما را به وجد می‌آورند توان قلقلک دادن احساسات‌مان را از دست می‌دهند؛ وقتی به جایی می‌رسیم که حتی اعضای بدن‌مان هم تسلیم می‌شوند؛ درست در آن لحظه که فاصله می‌گیریم و به فکر می‌افتیم که حالا چکار می‌توان کرد؟

یوکو اوگاوا از شما می‌خواهد که نورهایی که در زندگی دارید را حفظ کنید. صدای ماشین تحریر است یا یک کلید قدیمی و شکسته از یک پیانو، بلیطی پاره است از یک کنسرت موسیقی یا یک شیشه‌ خالی عطر. هرچه که می‌خواهد باشد.

پلیس حافظه کتابی نیست که به آسانی بتوان تحلیلش کرد. نمی‌توان با قطعیت گفت این جزیره در آلمان نازی است، یا کامبوجِ پل پوت یا چینِ مائو. شاید هم قرون مختلفی را در برگرفته باشد؛ برای بزرگداشت تمام آن‌هایی که تا آخرین لحظه‌ی حیات به خاطراتشان وفادار ماندند. یوکو اوگاوا علاوه بر تمام این‌ها چالش‌های بیشتری را هم برای شما درنظر گرفته است.

 

پاسخ دادن به سوال‌هایی مثل این که اصلاً پلیس حافظه که بودند؟ به چه کسی گزارش می‌دادند؟ چطور تمام میوه‌ها در آنی ناپدید شدند؟ چرا برف‌ها آب نمی‌شدند؟ آیا طبیعت هم تسلیم شده بود؟ و … را کاملاً به عهده‌ی مخاطبش گذاشته است.

یکی از فوق‌العاده‌ترین جاهای کتاب آنجاست که دختر جوان به تماشای سوختن و ناپدید شدن کتاب‌ها نشسته است. در یک آن درمی‌یابد که آخرین برگ از کتابی که در حال سوختن است با قوسی شبیه به بال یک پرنده در حال سقوط است (پدر این دخترجوان یک پرنده‌شناس بوده) اما او برای بیان آن‌چه که در سرش می‌گذشت دیگر هیچ لغتی در اختیار نداشت. مهم‌ترین کار قهرمان بی‌نام داستان پلیس حافظه تحمل کردن جهانی است که می‌تواند خیال را به حقیقت و حقیقت را به خیال تبدیل کند.

اوگاوا نوشتن را نوعی مواجهه و مقابله با مرگ توصیف کرده است. برای او دلیل نوشتن مثل چرایی زندگی کردن جواب سرراستی ندارد. یک بار در جایی گفته بود داستان‌هایم را می‌نویسم چون هیچ راه دیگری برای تعریف کردنشان به ذهنم نمی‌رسد و تنها کاری که از دستم برمی‌آید نوشتن‌شان است. انگار می‌خواهد مطمئن شود که غم هرگز پیروز نخواهد شد.

 

 

 

  این مقاله را ۵۷ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *