سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

کتابخانه به روایت اومبرتو اکو

کتابخانه به روایت اومبرتو اکو


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

هیچکس نباید وارد شود. هیچکس نمی‌تواند. هیچکس حتی اگر بخواهد موفق به این کار نمی‌شود. کتابخانه از خود دفاع می‌کند، با بی‌کرانگی‌اش مثل حقیقتی که در خود جا داده، با فریبکاری‌اش مثل ضلالتی که در خود محفوظ نگه داشته. آن جا در عین حال که هزارتوی روحانی است، هزارتوی دنیوی هم هست. ممکن است وارد شوی و بیرون نیایی.

آنک نام گل

نویسنده: اومبرتو اکو

مترجم: رضا علیزاده

ناشر: روزنه

تعداد صفحات: ۸۸۰

شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۳۴۴۳۴۴

هیچکس نباید وارد شود. هیچکس نمی‌تواند. هیچکس حتی اگر بخواهد موفق به این کار نمی‌شود. کتابخانه از خود دفاع می‌کند، با بی‌کرانگی‌اش مثل حقیقتی که در خود جا داده، با فریبکاری‌اش مثل ضلالتی که در خود محفوظ نگه داشته. آن جا در عین حال که هزارتوی روحانی است، هزارتوی دنیوی هم هست. ممکن است وارد شوی و بیرون نیایی.

آنک نام گل

نویسنده: اومبرتو اکو

مترجم: رضا علیزاده

ناشر: روزنه

تعداد صفحات: ۸۸۰

شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۳۴۴۳۴۴

 


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

 

تهیه این کتاب

 

می‌توانی به این کتابخانه وارد شوی و بیرون نیایی!

 

 

 

کم نیستند رمان‌ها و فیلم‌هایی که در آن‌ها از کتابخانه به عنوان محل وقوع رویدادها استفاده شده یا شخصیت‌ها درباره‌ی کتابخانه گفت‌وگو کرده‌اند. در یادداشت دیگری راجع به کتابخانه‌ی عجیب اثر موراکامی نوشتم. حالا می‌خواهم درباره‌ی توصیف کتابخانه در آنک نام گل یا نام گل سرخ اومبرتو اکو بنویسم. کتابی که رویدادهایش در سده‌های میانه می‌گذرد؛ در اوائل سده‌ی چهاردهم میلادی.

 

کتاب اکو با مقدمه‌ای شروع می‌شود درباره‌ی مرجع داستانی که قرار است بخوانیم. نسخه‌های گوناگونی که از این مرجع در دست است. و خلاصه این‌که متن‌هایی که از روزگاران گذشته به دست ما می‌رسند، هریک داستان خود را دارند. اما وقتی که می‌رسیم به داستان اصلی، که یک داستان جنایی-کاراگاهی است که زمانش به سده‌های میانه انتقال یافته است، کتابخانه حضور پررنگی دارد. قتل‌هایی در کتابخانه اتفاق می‌افتند.

اما در ضمن این کتابخانه ــ کتابخانه‌ی یک دیر قدیمی بر بالای بلندی ــ جای غریبی است. دیرسالار، صاحب اختیار این دیر، آن را هم به عنوان جایی برای نجات دانش پیشینیان از خطر فراموشی می‌خواند و هم مکانی که می‌تواند گمراهی به بار آورد. وقتی قهرمان داستان، ویلیامِ باسکرویلی، که برای تحقیق درباره‌ی قتلی که احتمالاً در کتابخانه‌ی دیر روی داده از او اجازه می‌خواهد، دیرسالار به شدت مخالفت می‌کند:

«همان طور که گفتم شما می‌توانید بی‌مانع در صومعه بگردید. ولی نه البته در طبقه‌ی بالای عمارت که کتابخانه است.»

 

کتابخانه

ویلیام می‌پرسد: «چرا نمی‌توانم؟»

در پاسخ او دیرسالار اندکی در باب اهمیت کتاب داد سخن می‌دهد و حتی رسالت خود و فرقه‌اش را در اصل حفظ میراث دانش گذشتگان عنوان می‌کند. تکه‌هایی از گفت‌وگوی ویلیام و دیرسالار از متن کتاب چنین است:

دیرسالار فکورانه نقل قول کرد: «دیر بی‌کتاب … همچون شهر بی‌گنجینه است، مثل دژ بی‌دفاع، آشپزخانه‌ی بی‌ظرف، سفره‌ی عاری از خوراک، باغ بی‌درخت، مرغزار بی‌گل، درخت بی‌برگ … و فرقه‌ی ما که زیر دستورالعمل دوگانه‌ی کار و نیایش پا گرفته، چراغ تمام جهان خاکی بود، امانت‌دار معرفت، نگهبان دانشی کهن که در معرض نابودی با آتش و تاراج و زلزله قرار داشت، و ما کارگاه نوشته‌های جدید بودیم و افزایش‌دهنده‌ی نوشته‌های کهن …. »

 

«… آن پایین در شهرها و قریه‌های بزرگ که روح تقدس منزلگاهی برای خود پیدا نمی‌کند، نه تنها به زبان عامیانه حرف می‌زنند (از غیرروحانیان چه انتظاری می‌توان داشت؟) بلکه از هم اکنون نوشتن به این زبان را آغاز کرده‌اند، هرچند که هیچیک از این مجلدات هرگز به درون حصارهای ما راه پیدا نکرده ــ این مجلداتی که ناگزیر به بنیان‌گذاران آشوب ارتداد تبدیل می‌شوند!»

« … اگر خدا ماموریتی به فرقه‌ی ما محول کرده باشد، همانا مقابله با این شتافتن به سوی هاویه است، با حفظ، تکرار  و دفاع از گنجینه‌ی دانشی که نیاکان ما به دست‌مان سپرده‌اند.»

ویلیام با لحنی صادقانه گفت: «آمین. ولی این چه ربطی به این قضیه دارد که نباید از کتابخانه بازدید کرد؟»

 

« …. کتابخانه مطابق نقشه‌ای ساخته شده که طرح آن در طول قرن‌ها برای همه نامعلوم بوده و هیچیک از راهبان برای دانستن آن کنجکاوی نکرده. این راز را فقط کتابدار از کتابدار پیش از خود یاد می‌گیرد و تا زنده است آن را به دستیار کتابدار منتقل می‌کند تا مرگ او را غافلگیر نکند و جامعه را از این دانش محروم نسازد. و این سر بر لبان هر دو مرد مهر می‌نهد.

علاوه بر این دانش، فقط کتابدار حق گشتن در هزارتوی کتاب‌ها را دارد، فقط او می‌داند کجا آن‌ها را پیدا کند و از نو کجا بگذارد، فقط او مسئول محافظت از آن‌هاست. راهبان دیگر در تالار استنساخ کار می‌کنند و فقط از فهرست مجلداتی که در کتابخانه است خبر دارند. اما فهرست عناوین معمولاً چیز زیادی در مورد کتاب نمی‌گوید؛ فقط کتابدار از روی همنشینی مجلدات در کنار هم از درجه‌ی دور از دسترس بودن آن می‌داند چه اسراری، کدام حقایق یا ضلالت‌ها در این مجلد نهفته است.

تنها او تصمیم می‌گیرد که چگونه یا کی کتاب را به راهبی که آن را خواسته بدهد یا ندهد؛ گاهی اول با من مشورت می‌کند. زیرا همه‌ی حقایق برای همه‌ی گوش‌ها نیست، و هر روح پارسایی توانایی تشخیص همه‌ی ضلالت‌ها را ندارد … »

 

«پس در این کتابخانه کتاب‌های ضاله هم هست … »

«دیوها وجود دارند چون بخشی از تدبیر الهی هستند و قدرت آفریننده در قیافه‌ی هولناک همان دیوها آشکار می‌شود. و باز بنا بر تدبیر الهی کتاب‌هایی هم هستند که جادوگران نوشته‌اند، قباله‌های یهودیان، حکایت‌های شاعران مشرک، دروغ‌های کافران. … کتابخانه ظرف این گونه کتاب‌ها نیز هست. اما درک می‌کنید که درست به همین دلیل هرکسی نمی‌تواند از آن جا بازدید کند و بعلاوه … »

« … کتاب موجودی شکننده است، با گذشت زمان دچار فرسودگی می‌شود، از جوندگان و گرد و خاک و دست‌های بی‌ظرافت می‌هراسد. اگر صد سال و دویست سال هرکسی اجازه داشت آزادانه نسخه‌های خطی ما را ورق بزند، اکثر آن‌ها حالا دیگر وجود نداشت. … »

 

سرانجام دیرسالار در پاسخ ویلیام که آیا درست فهمیده که فقط دو نفر به این کتابخانه دسترسی دارند و کس دیگری حق ندارد وارد آن شود، با لحنی طنزآمیز و در عین تهدیدکننده این طور توضیح می‌دهد.

دیرسالار لبخندی زد. «هیچکس نباید وارد شود. هیچکس نمی‌تواند. هیچکس حتی اگر بخواهد موفق به این کار نمی‌شود. کتابخانه از خود دفاع می‌کند، با بی‌کرانگی‌اش مثل حقیقتی که در خود جا داده، با فریبکاری‌اش مثل ضلالتی که در خود محفوظ نگه داشته. آن جا در عین حال که هزارتوی روحانی است، هزارتوی دنیوی هم هست. ممکن است وارد شوی و بیرون نیایی. امیدوارم از قواعد صومعه پیروی کنید.»

برخورد دوگانه‌ی عشق و نفرت از کتاب و کتابخانه، میل به حفظ دانش نیاکان از یک سو و ترس از کتاب‌های تازه، کتاب‌هایی که به زبان مردم عادی نوشته می‌شوند و برای آن‌ها قابل فهم‌اند، کنترل این که کی چی می‌خواند، در چند صفحه به تصویر کشیده شده است. و این داستان سر دراز دارد و تا روزگار ما ادامه یافته است. کتابخانه هم اشتیاق و شور القا می‌کند و هم وحشت از فراتر رفتن از مرزهای مجاز.

[نقل قول‌های مستقیم این نوشته همه از چاپ دوم ترجمه‌ی فارسی رضا علیزاده از کتاب اومبرتو اکو با عنوان آنک نام گل (انتشارات روزنه، ۱۳۹۴) گرفته شده‌اند.]

 

اومبرتو اکو

  این مقاله را ۲۳ نفر پسندیده اند

3 دیدگاه در “کتابخانه به روایت اومبرتو اکو

  1. جستجوگر می گوید:

    ? وقتی که امبرتو اکو بر شانۀ غول‌ها ایستاد
    — چقدر می‌توانیم بدانیم؟ چرا داستان تعریف می‌کنیم؟ و چرا همیشه باید به چیزی اعتقاد داشته باشیم؟

    ?حتماً شما هم وقتی می‌روید کتابخانه، آه بلندی می‌کشید و حسرت می‌خورید: «چقدر کتاب هست که من نخوانده‌ام». امبرتو اکو عاشق این احساس بود. او می‌گفت «هرچقدر هم سخت‌کوش باشی، هیچ‌وقت نمی‌توانی تمام دانسته‌های گذشتگان را بدانی. کتابخانه جای یادگیری نیست، جای گم‌شدن است. با اعتمادبه‌نفس واردش می‌شوی، و هنگام بیرون‌آمدن یک بازندۀ به‌تمام‌معنایی». اکو به همه‌چیز همین‌قدر عجیب نگاه می‌کرد، به بزرگان تاریخ، به نظریه‌های توطئه، به مرگ، و به معنای زندگی. «بر شانۀ غول‌ها»، آخرین کتاب اکو، نمایندۀ همۀ دیدگاه‌های عجیب اوست.
    ترجمان

  2. زاک می گوید:

    ای کاش به لایه های زیرین کتاب هم نفوذ می کردیم و می دیدیم چرا نویسنده فکر کرده که سنبل های مختلف روزگار در کتابخانه چرا اینگونه چیده شده است کتاب پر از چرا است که خیلی جا دارد برای آنها پاسخ هایی فرض کرد یا منجر به پرسش های دیگر شد. چالش ها چالش ها چالش ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *