سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

چرا یوسا به گواتمالا نگاه انداخته است؟

چرا یوسا به گواتمالا نگاه انداخته است؟

 

ماریو بارگاس یوسا در رمان «روزگار سخت» که آن را در هشتاد و چهارسالگی نوشته، یک بار دیگر دست به تلفیقی از تاریخ آمریکای لاتین و شیوه داستان‌گویی خودش می‌زند. این بار به گواتمالا رفته و با زنده کردن اتفاقات سیاسی دهه پنجاه آن کشور شکست سیاست‌های اصلاحگرانه در گواتمالا را بازخوانی می‌کند و این شکست را سرچشمه دوقطبی شدید بعدی در منطقه بین دیکتاتورهای نظامی و جوانان چپ‌گرا می‌داند.

ماریو بارگاس یوسا در رمان «روزگار سخت» که آن را در هشتاد و چهارسالگی نوشته، یک بار دیگر دست به تلفیقی از تاریخ آمریکای لاتین و شیوه داستان‌گویی خودش می‌زند. این بار به گواتمالا رفته و با زنده کردن اتفاقات سیاسی دهه پنجاه آن کشور شکست سیاست‌های اصلاحگرانه در گواتمالا را بازخوانی می‌کند و این شکست را سرچشمه دوقطبی شدید بعدی در منطقه بین دیکتاتورهای نظامی و جوانان چپ‌گرا می‌داند.

 

 

آخرین رمان ماریو بارگاس یوسا (البته «آخرین» تا این زمان) با نقل قول نامتعارفی از وینستون چرچیل آغاز می‌شود: «تا هفتادونه سالگی اصلاً اسم این خراب‌شده، گواتمالا، به گوشم نخورده بود» هفتادونه سالگی چرچیل، می‌شود سال 1953 یعنی تنها یک سال قبل از اتفاقات اصلی رمان روزگار سخت در گواتمالا، کشوری بسیار کوچک در آمریکای مرکزی که یکی از شش کشوری است که بین پاناما تا مکزیک قرار گرفته‌اند.

دنیا همیشه پرآشوب بوده، به‌خصوص در نیمه اول قرن بیستم، و عجیب نیست که در یک دنیای پرآشوب مردی به اهمیت چرچیل هیچ توجهی به کشوری به بی‌اهمیتی گواتمالا نکرده باشد. اما ماریو بارگاس یوسا اتفاقاتی را که در آن کشور در طول دو دهه چهل و پنجاه میلادی افتاد موضوع رمان آخرش قرار داده. دریچه‌ای برای فهم دنیای محبوب لاتین او.

 

یوسا و سبک محبوبش در آمیختن تاریخ و داستان

 

«روزگار سخت» خوانندگانش را یاد «سور بز» خواهد انداخت. این‌جا هم با آدم‌های مهمی از تاریخ سروکار داریم و با شخصیت‌هایی داستانی که احتمالا از دید تاریخ کم‌اهمیت‌تر از آن شمرده شده‌اند که نامی از ایشان به میان بیاید. اما یوسا نور صحنه را روی آن‌ها هم می‌اندازد که در حواشی اتفاقات مهم تاریخی سهمی هم به آن‌ها سپرده شده.

«سور بز» درباره دیکتاتوری تروخیو در جمهوری دومینیکن است و «روزگار سخت» به طور خلاصه کودتای نظامی کارلوس کاستیو آرماس در سال 1954 با حمایت ایالات متحده‌ی آمریکا علیه دولت قانونی رییس‌جمهور وقت گواتمالا خاکوبو آربنس را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد.

 

به سنت آشنای یوسا، هر فصل (کتاب 32 فصل دارد) داستانکی است مجزا. وقتی شروعش می‌کنید هنوز نمی‌دانید چه کسی راوی‌ است و کدام ماجرا را روایت می‌کند. کمی که پیش می‌روید راوی را می‌شناسید و به تدریج و در طول رمان ربط داستانک‌ها به هم را متوجه می‌شوید و به تدریج پازلی ساخته می‌شود. روایت در هر فصل/داستانک در طول زمان عقب و جلو می‌رود.

گاهی با دو آدمی روبرو هستیم که در یک نوشکده گرم استوایی نشسته‌اند و از گفته‌هایی که ردوبدل می‌شود می‌فهمیم قرار است تا مدتی دیگر دست به سوءقصدی بزنند و از آن‌جا پرت می‌شویم به دورهمی‌های دوستانه نجیب‌زاده‌ای گواتمالایی و در فصل بعد در کاخ ریاست جمهوری هستیم در زمانی نزدیک به ده سال قبل از همه اتفاقات قبلی. اما به تدریج خواننده قطعات پازل را می‌چیند و قصه شخصی کاراکترهای فرعی یک داستانک را در داستانک مجزای دیگری پی می‌گیرد.

سبکی که در کار یوسا بارها تکرار شده است و این بار البته به پیچیدگی و سخت‌خوانی شاهکار یوسا «گفتگو در کاتدرال» نیست اما از حیث سنگین بودن کفه تاریخ‌نگاری حتی از «سور بز» فراتر می‌رود. به درستی نمی‌توان تعیین کرد «روزگار سخت» چقدر کتاب تاریخ درباره اتفاقات آن سال‌های گواتمالاست و چقدر یک اثر داستانی. هردو است همزمان.

 

به همین دلیل می‌توان از دریچه یک کتاب تاریخی هم به آن نگاه کرد. بهرحال یوسا روشنفکری است که نظرگاهی کاملا جدی و گاه روشن به تاریخ آمریکای لاتین دارد. آن‌چه در 1954، سال‌های قبل از آن و سال‌های بعد از آن در گواتمالا (و دومینیکن و سایر کشورهای منطقه) افتاد [با منطقه آمریکای مرکزی در عکس پایین آشنا شوید] در بستری از پایه‌های تاریخی و اوضاع سیاسی زمان قابل فهم است.

 

 

 

برای خوانندگانی که کتاب را نخوانده‌اند توضیح بدهم (و نگران لو رفتن داستان هم نباشند چون این توضیحات مقدماتی است و در هر منبع تاریخی قابل دسترسی) در 1944 اصلاحاتی در گواتمالا اتفاق افتاد که نگرانی آمریکا را بر برانگیخت، در دوران ریاست‌جمهوری آربنس در دهه پنجاه اصلاحات ارضی در دستور کار قرار گرفت و زمین‌های بایر ملاکان بین سرخ‌پوست‌های بی‌زمین تقسیم شد.

آیا کمونیست‌ها در آستانه روی کار آمدن بودند؟ در واشنگتن دولت آیزنهاور اینطور فکر می‌کرد. کلیسای کاتولیک نگران بود و رییس جمهور در ارتش مخالفان زیادی داشت. کارلوس کاستیو آرماس یک ارتشی اصالتاً سرخ‌پوست با حمایت مالی و تسلیحاتی آمریکا، و با کمک مستقیم تروخیو دیکتاتور دیوانه‌ی دومینیکن، از خاک هندوراس به گواتمالا حمله کرد و در حالی که هنوز موفق به پیروزی نشده بود ارتش از رییس‌جمهور خواست برای حفظ کشور از ویرانی از مقامش کناره‌گیری کند.

آرماس رییس‌جمهور شد اما او هم سه سال بعد به قتل رسید. این قتل و آن کودتا/حمله‌نظامی موضوعات اصلی این رمان هستند. شخصیت‌های اصلی هر سه رییس‌جمهور این دوره، زنی زیبا به نام مارتیتا، عاملان سوءقصد، یک مامور امنیتی دومینیکنی، رییس دستگاه امنیتی گواتمالا و یک مامور سیا هستند، در کنار شخصیت‌های فرعی دیگر از سربازان وظیفه گرفته تا دیکتاتور دومینیکن بزرگ‌ارتشبد تروخیو!

 

یک لانگ‌شات: دنیا در 1954

 

بعد از پایان جنگ جهانی دوم و شکست نیروی شر (آلمان نازی و امپراتوری نظامی ژاپن) ارتش سرخ از متصرفاتش در اروپا خارج نشد و حکومت‌هایی دست‌نشانده و کمونیستی سر کار آورد و ارتباط‌ این کشورها با دنیا قطع شد.

دو منطقه دیگر (یونان و آذربایجان ایران) به شکلی معجزه‌آمیز از فرورفتن در پرده‌ی آهنینِ بلوک شرق نجات پیدا کردند و در شبه جزیره کره که نیمی از آن را شوروی و نیمی را آمریکا آزاد کرده بود، جنگ درگرفت و در نهایت کره‌شمالی در شمال شبه‌جزیره تشکیل شد که حاکمیت پرده آهنین بر آن هنوز ادامه دارد.

جنگ سرد آغاز شد و تمام هم و غم آمریکا و بلوک غرب بر این مساله قرار گرفت که باید از نفوذ کمونیسم بر بقیه دنیا «به هر قیمتی» جلوگیری کرد. چون اولین کشوری که به دامن کمونیسم بیفتد، مثل دومینو همگی سقوط خواهند کرد.

از طرفی آمریکا حتی در دوران پیش از جنگ‌های جهانی هم آمریکای لاتین را حیاط خلوت خود می‌دانست و براساس دکترین مونرو در جنگ‌های استعماری شرکت نمی‌کرد اما هرگونه فعالیت اروپایی در حیاط خلوتش را تجاوز تلقی می‌کرد.

با روی کار آمدن دولت جمهوری‌خواه آیزنهاور در ژانویه 1953 سیاست آمریکا در جنگ سرد تهاجمی شد و «به هر قیمتی» حلقه‌های سست زنجیر (کشورهایی که تصور می‌شد در آستانه سقوط به دست کمونیست‌ها هستند) را محکم کرد. اولین کشور ایران بود که در نیمه‌های 1953 حکومت مصدق با کودتا عوض شد و دومین همین گواتمالایی بود که چرچیل اسمش را نشنیده بود ولی آمریکا آن را دریچه ورود شوروی به حیاط خلوتش تشخیص داده بود. دریچه‌ای که 5 سال بعد در کوبا باز شد.

در عین حال یک عامل دیگر در آمریکای مرکزی نقش مهمی بازی می‌کرد. یک تاجر یهودی آمریکایی کم‌سواد که نخستین بار موز را از آمریکای مرکزی به آمریکا صادر کرد و در طول نیمه اول قرن بیستم شرکتی گسترده و چندملیتی به نام یونایتد فروت تاسیس کرد که عملا در هر کشور موزخیز آمریکای لاتین دولتی در سایه بود.

روزگار سخت اصلاً با شرح دیدار ساموئل زامورای موسس یونایتد فروت با ادوارد برنیز خواهرزاده فروید و پدر روابط عمومی شروع می‌شود. یوسا معتقد است -و شاید کمی هم در این زمینه اغراق می‌کند- که تبلیغات برنیز بود که مطبوعات اصلی و حتی دست‌چپی آمریکا را دچار این توهم کرد که دولت آربنس اسب تروایی است پر از کمونیست‌ها و گواتمالا در حال سقوط در آغوش روس‌هاست. خلاصه، دولت قانونی گواتمالا قربانیِ ترس بلوک غرب از ایجادِ یک کره‌شمالی جدید شد.

 

یک کلوزآپ: دنیای لاتین (گواتمالا)

 

خب می‌دانیم تمام آمریکای لاتین از جنوبی‌ترین نقطه شیلی تا مرز آمریکا و مکزیک، مستعمرات سابق اسپانیا هستند و اسپانیایی حرف می‌زنند (جز برزیلِ پرتغال و هائیتیِ فرانسه) ساختار این مستعمرات برپایه یک نابرابری تاریخی بنا شده بود.

اسپانیایی‌های استعمارگر و اخلاف‌شان صاحبین زمین‌ها بودند و جمعیت قدیمی منطقه یعنی سرخپوست‌ها در بهترین حالت کارگرشان. دورگه‌ها هم چیزی مابین این دو. اقتصاد برپایه کشاورزی بود و حکومت در انحصار کامل اشراف سفید.

جمعیت وسیعی به عنوان برده هم از آفریقا آورده می‌شدند که امروزه اگرچه هنوز بین نویسنده‌ها و سیاستمدارها و هنرمندان آمریکای جنوبی نمی‌بینیدشان اما در تیم‌های فوتبال (جایی که امتیازهای پیشینی فرهنگی اثرگذار نیست) بخصوص در کشورهای مثل برزیل و ونزوئلا و کلمبیا فراوان می‌توانید آن‌ها را ببینید.

روشنفکران آمریکای لاتین، از جمله خوان خوزه آره‌بالو و خاکوبو آربنس دو رییس جمهور گواتمالا با رگه‌هایی از چپگرایی می‌خواستند این ترکیب طبقاتی-اقتصادی را برهم بزنند و طبعا مخالفین بسیاری پیدا کردند: بین طبقه ملّاک اشرافی که زمین‌هایشان دست بی‌چیزها می‌افتاد، ارتش که سیادتش را از دست می‌داد و کلیسا که حافظ نظم قدیمی بود. یوسا معتقد است آربنس و آره‌بالو کمونیست نبودند و فقط اصلاحگرانی بی‌احتیاط بودند که می‌خواستند یک دموکراسی کاپیتالیستی برقرارکنند، مثل همانی که در آمریکاست!

 

 

 

آیا یوسا آخرعمری در عقایدش چرخش حاصل شده؟

 

ماریو بارگاس یوسا مثل هر روشنفکر دیگری در آمریکای لاتین (البته جز کوبا) چپ بود اما سر جریان دستگیری پادی‌یای نویسنده در کوبا با دولت کاسترو مخالفت عمده کرد و شد عملا تنها روشنفکر-نویسنده ضدچپ در آمریکای لاتین. و به همین علت گاه بسیار منفور.

یوسا بیشتر عمرش را در اسپانیا زندگی کرده و وقتی به پرو بازگشت هم در سیاست جز شکست چیزی عایدش نشد. اما «روزگار سخت» کتابی است با انتقاداتی شدیداللحن به سیاست‌های آمریکا در منطقه آمریکای لاتین. بخصوص که بعد از روی کار آمدن ترامپ نوشته و منتشر می‌شود و در این سال‌ها یوسا در مصاحبه‌ها گفته از روی کار آمدن ترامپ به وحشت افتاده و عوام‌گرایی را خطر اصلی در کمین دموکراسی دانسته است. آیا بعد از هشتاد سالگی او دوباره چرخشی به چپ کرده است؟

 

در این مورد مفصلاً می‌توان نوشت و از خود کتاب فکت‌هایی آورد. جایی در اواخر رمان دو دوست قدیمی در آخرین روزهای عمر با هم وداعی تلخ دارند و پزشک سابق به بیمار محتضر می‌گوید آمریکا تمام آن آرزو و امیدهایی که داشتند را بر باد داد و آن یکی که در جوانی هم رگه‌های چپگرایی کمتری داشت پاسخ می‌دهد

«آمریکا کما فی‌السابق برایمان تصمیم‌گیری می‌کند ولی شاید آن یکی گزینه بدتر باشد یعنی اینکه افسارزندگی‌مان به جای واشنگتن بیفتد دست مسکو. وقتی آزادمان می‌گذارند به حال خودمان که دیگر بدتر. کم‌ضررترین راهش این است که همچنان برده بمانیم!»

 

با این حال در آخرین صفحه از کتاب مشخص است که یوسا دلش نیامده موضع سیاسی‌اش (که در کتابی چنین سیاسی، سایه بلندی بر همه چیز می‌اندازد) را مشخص‌تر نکند و صریحاً می‌نویسد این وقایع گواتمالا بود که کاسترو و چه‌گوارا (از قضا «چه» در طول وقایع خونین گواتمالا در همین کشور به سر می‌برد) را تندرو کرد و به این نتیجه رساند که تنها راه پیشرفت آمریکای لاتین مبارزه با آمریکا و تنها راه خلاصی از آمریکا، نزدیکی به شوروی و کمونیسم است.

و مسئول خون‌های بعدی در همه کشورهای آمریکای لاتین هم آن‌هایی هستند که در واشنگتن تغییر حکومت در گواتمالا به هر قیمتی را تجویز کردند و زنجیره دیکتاتوری‌های نظامی آمریکای لاتین تقویت شد و عقده‌ای‌ترین آدم‌ها با بدترین کودکی، مسئول سرکوب جوانان ایده‌آلیست منطقه شدند. این نظر یوسا، عقیده آن دسته از ضدکمونیست‌های روسیه را به یاد می‌آورد که مسئولیت خشونت‌های بعد از انقلاب اکتبر و وقایع بعدی را متوجه تزار نیکولای می‌دانستند که با بی‌تدبیری نتوانست با تن دادن به حداقلی از اصلاح از سیل بعدی جلوگیری کند.

 

مختصری درباره ظواهر کتاب

 

علاوه بر این ترجمه از نشر برج، پیش از این نشر نیماژ هم این اثر را با ترجمه مهدی سرایی به بازار عرضه کرده بود. یک مقایسه عالمانه بین این دو ترجمه برای خود نگارنده هم مفید خواهد بود اما فی‌المجلس همین را می‌توانم بگویم که ابتکار سعید متین در برگردان لهجه‌های متفاوت اسپانیایی در متن، اگرچه قابل تحسین است اما درنهایت مفید و موثر از کار درنیامده.

زبان اسپانیایی در هر کشوری از آمریکای مرکزی و جنوبی با لهجه و لغاتی متفاوت از دیگری صحبت می‌شود و کتاب پر است از شخصیت‌های غیر گواتمالایی که مترجم تلاش کرده است طرز بیان متفاوت آن‌ها را با لغات و عباراتی افغانی و تاجیکی مثل گپ زدن و نان چاشت و از خانه برآمدن در فارسی هم متمایز کند اما چنین تمهیدی تاثیر لازم را دربرنداشته است و شاید استفاده از پانویس تاثیر بهتری می‌داشت. با توجه به اینکه نام ویرستار در کتاب -برخلاف رویه معمول نشر در ایران- ذکر شده، دیدن بعضی غلط‌ها که با نمونه‌خوانی هم قابل جلوگیری بود خوشایند نیست.

  این مقاله را ۲۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *