زن، مرد، خرمشهر
قصه هرس با رسول شروع میشود، با پسر کوچکش مهزیار، با اوضاع از ریخت افتادهاش، با رنوی زرد اسقاطیاش توی جادههای سوزان آبادان. اگر کتاب قبلی نسیم مرعشی، پاییز فصل آخر سال است، روایت قصههای آشنا و آدمهای نزدیک به ما بود (مای جوانِ غیر اقلیتِ مرکزنشینِ ابتدای دهه نود شمسی)، از چند صفحه اول هرس مشخص است که روایتی دیگر، از جغرافیا و تاریخ دیگری روی میز است: روایتی از خوزستان، خرمشهر، دوره جنگ ایران و عراق.
قصه هرس با رسول شروع میشود، با پسر کوچکش مهزیار، با اوضاع از ریخت افتادهاش، با رنوی زرد اسقاطیاش توی جادههای سوزان آبادان. اگر کتاب قبلی نسیم مرعشی، پاییز فصل آخر سال است، روایت قصههای آشنا و آدمهای نزدیک به ما بود (مای جوانِ غیر اقلیتِ مرکزنشینِ ابتدای دهه نود شمسی)، از چند صفحه اول هرس مشخص است که روایتی دیگر، از جغرافیا و تاریخ دیگری روی میز است: روایتی از خوزستان، خرمشهر، دوره جنگ ایران و عراق.
رسول و نوال یک زوج معمولیاند؛ رسول کارمند شرکت نفت است و نوال مادرِ بچهها؛ بچههای قبل از جنگ، خرمشهر قبل از تسخیر. این جغرافیا انگار که پیشزمینه هرس باشد و انگار که اصلاً هرس ادای دینی است به خوزستان.
لحن روایت به خوبی حال و هوای خوزستان را منتقل میکند؛ یوما یوما[1] گفتنها، تکه کلامها و تغییرات نحوی دیالوگها همه لحن بومی به کتاب میبخشند و نثر کتاب را شیرین میکنند. در راستای همین رسالت، خانه و محله آبادِ نوال و رسول در خرمشهر در چند مقطع زمانی به تصویر کشیده میشود؛ قبل از بمباران، روز بمباران و در انتها تصویر ویران، رها و بازسازی نشده چند سال بعد از جنگ. اما در همه این توصیفات، صحنه و لحظه یگانهای تصویر نمیشود که خاص هرس باشد. صحنههای جنگ و ویرانی در هرس انگار که تحت تاثیر کل بزرگتری به نام ژانر جنگ به داستان اضافه شده باشند.
این جنگ در هرس محرک قصه است. انفجار میشود، آدمها میمیرند، خانهها ویران میشوند و رسول و نوال آوارهی اهواز. زمان در داستان بین لحظه اکنون؛ شش سال بعد از اتمام جنگ و دوره جنگ در رفت و آمد است. رسول و نوال هم بین این زمان و بین بچههایشان در رفتوآمدند. اما جایی، وسط این زندگی اتفاقی افتاده است که باعث شده زنی خانه و زندگی و همسر و بچههایش را رها کند. اتفاقی که ما نمیدانیم و آرام آرام و قطره چکانی تا انتهای داستان بر ما روشن میشود.
ترتیب چینش نقاط عطف داستان و گرهگشاییهای حسابشده خواننده را تا انتها آماده و منتظر نگه میدارد و مسیر رسیدن به گشایش داستان روی شاخِ نبودن نوال میچرخد. نوالی که در اکنون داستان غایب است، فکر میکند در شهر مردی باقی نمانده، جنگ همه مردها را با خودش برده، دیگر هیچ پسری متولد نمیشود. او در کوچه و خیابان و درمانگاه و زایشگاه و خانهاش فقط و فقط زنها را میبیند، دنیا جای خوبی نیست چون دیگر هیچ مردی نیست. این است که فکر میکند شاید اگر پسری به دنیا بیاورد همه چیز عوض شود. این ایده «هیچ مردی در شهر باقی نمانده» به مرور و در ادامه داستان بارها و بارها در صحنهها و دیالوگهای کلیدی به کرات بازگو میشود، انقدر که از یک جایی به بعد خواننده با خواندن اولین جمله دیگر میداند که باید منتظر چه چیزی در پاراگراف بعدی باشد.
اما از طرفی دیگر این ایده میتوانست هرس را به قصهای تماماً زنانه، در ژانر قصههای جنگ بدل کند. روایت رنجهایی که جنگ به زنی از زنان خرمشهر تحمیل کرده. رنجی که کش میآید و ابعادش به زندگی روزمره بعد از جنگ هم تسری پیدا میکند، زنی که شکسته است و باید حالا به نوعی تلاش کند جنگ را پشت سر بگذارد. اما به هر حال حضور پررنگ رسول قصه هرس را به قصهای دو نفره تبدیل میکند. کنش و واکنش نوال و رسول در برابر جنگ و پیامدهای نامریی اما ماندگار آن است که هرس را میسازد.
همه آدمهای دیگر حتی با وجود توصیف و نقش جذابشان در حاشیه قصه میایستند. مادر رسول آنجاست تا در نبود نوال از بچهها مواظبت کند و به سادگی تمام پس از مدتها نبودن نوال، گره آدرس او را برای رسول باز کند. بچهها با اینکه به خوبی توصیف میشوند و در ذهن جای میگیرند اما فقط بخشی از داستان رسول و نوال هستند. امل، دختر بزرگتر که درست مثل نوال عصیانگر است و شخصیتپردازی جذابی دارد و تقابلش با تهانی کوچک با آنکه گرههای کوچکی در داستان ایجاد میکند اما همگی در انتها رنگ میبازند. همه هستند تا پازل زوج داستان را کامل کنند. انتهایی که شاید از همان ابتدا مشخص است؛ جنگ و مرگ و ویرانی، چنان آدمها (زنها/ نوال) را تغییر داده که مسیر بازگشتی به روز اول ندارند.
بازگشت برای نوال یعنی دوباره مادری کردن، اما نه برای بچههای خودش، بلکه مادری کردن به نیت روییدن دوباره سرزمین سوخته. بله، این جمله ممکن است موقع نوشتن و خواندن جملهای اغراقآمیز و دور از فضای داستان به نظر برسد. اما پایان داستان نوال و رسول، پس از کش و قوسهای فراوان به چنین لحظه نمادین و شاید غیر قابل باوری میرسد. رسول که کل صفحات کتاب را دویده تا دستش به نوال برسد، این مادری کردن برای سرزمین سوخته را میپذیرد. و نوال، یکی از دو قطب اصلی داستان که در طول روایت اکنون ماجرا غایب بوده است، در انتها که فرصت ظهور پیدا میکند کمی دورتر از شخصیتش میایستد، شاید جایی دورتر از یک مادر رنج کشیده و جایی اسطورهایتر از یک شهروند خرمشهر جنگزده. همه چیزی که هرس از همان ابتدا میخواست تعریف کند. همه چیزی که در همین سه کلمه خلاصه میشود: رسول، نوال، خرمشهر.
[1] «یوما» شکل محاورهای کلمه عربی «یا امّی» به معنای مادر
پیش از این در وینش نقدی دیگر بر کتاب هرس با عنوان جنگ که تمام شد… در وینش منتشر کردهایم.