سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

نامه تورگنیف به داستایفسکی

نامه تورگنیف به داستایفسکی

 

در 1862 تورگنیف از پاریس نامه‌ای برای داستایفسکی فرستاد و در آن نوشت چقدر از تمجید او از رمان جدیدش «پدران و پسران» مشعوف شده است و تا چه حد حس خوشی به او دست داده که بازارف -کاراکتری که بعدها در ادبیات روسیه جاودانه شد- را رفیق نویسنده‌اش هم درک کرده است. از فحوای این نامه برمی‌آید که رابطه بسیار خوبی بین این دو نویسنده روس که هم‌نسل هستند وجود داشته است. اما آن‌ها هم از نظر روحیه با هم متفاوت بودند، هم از نظر طبقاتی و هم از نظر عقاید سیاسی. این نامه را عبدالحسین آل رسول در نشریه کتاب زمان ویژه تورگنیف ترجمه کرده است و در نوشتن این متن از کتاب «داستایفسکی، جدال شک و ایمان» نوشته‌ی ادوارد هلت کار بهره برده شده است.

 

 

در 1862 تورگنیف از پاریس نامه‌ای برای داستایفسکی فرستاد و در آن نوشت چقدر از تمجید او از رمان جدیدش «پدران و پسران» مشعوف شده است و تا چه حد حس خوشی به او دست داده که بازارف -کاراکتری که بعدها در ادبیات روسیه جاودانه شد- را رفیق نویسنده‌اش هم درک کرده است. از فحوای این نامه برمی‌آید که رابطه بسیار خوبی بین این دو نویسنده روس که هم‌نسل هستند وجود داشته است. اما آن‌ها هم از نظر روحیه با هم متفاوت بودند، هم از نظر طبقاتی و هم از نظر عقاید سیاسی. این نامه را عبدالحسین آل رسول در نشریه کتاب زمان ویژه تورگنیف ترجمه کرده است و در نوشتن این متن از کتاب «داستایفسکی، جدال شک و ایمان» نوشته‌ی ادوارد هلت کار بهره برده شده است.

 

 

30 مارس 1862 ، پاریس

 

«فیودور میخائیلویچ عزیز،
وصول اظهارنظرتان درباره‌ی پدران و پسران شادی وصف‌ناپذیری به من داد. خوشحالیم نه چندان به سبب خودپسندی و تقدیر از استعدادم، که بیشتر از آن رو بود که اطمینان یافتم به کلی از مرحله پرت نبوده‌ام و زحماتم هدر نرفته است. این نکته بیش از هرچیز برای من حائز اهمیت است. زیرا کلیه اشخاصی که من صمیمانه به نظرشان اهمیت می‌دهم (کلباسین را نمی‌گویم) به طور جدی به من توصیه کردند این نوشته را دور بیندازم و یا حتی بسوزانم.

پیزمسکی (پیش خودمان بماند) این اواخر به من نوشت که تنها در معرفی شخصیت بازارف به کلی ناموفقم. امکان نداشت دچار تردید نشوم و بتوانم اعتمادم را حفظ کنم. نویسنده خود مشکل می‌تواند دریابد که تا چه حد اندیشه‌اش را واضح بیان کرده است و آیا حقیقتی را شرح داده و به چه میزان هنرمندانه آن را وصف کرده؟ این وسواس‌ها و نظایر آن، او را به احساس مردی که در جنگل گم می‌شود دچار می‌سازد.

به یقین خودتان بارها این وضع را احساس کرده‌اید. و من باز هم تشکر می‌کنم. آن‌چه را که می‌خواستم با معرفی شخصیت بازارف بیان کنم، شما به طور کامل دریافته‌اید و چنان دقیق، که من فقط می‌توانم بازوانم را با تعجب از هم بگشایم و با شعف درست مثل آن است که شما در روح من رسوخ کرده و چیزهایی را هم که من به لزوم بیان‌شان نیندیشیده بودم کاملاً حس کرده باشید.

آرزو می‌کنم بینش نافذ آن استاد را فهم ساده‌ی خوانندگان نیز دریابد -یعنی خداوند توفیق دهد هرکس مقداری از آن‌چه را که شما استنباط نموده‌اید پیش خود درک کند. اکنون خیالم از بابت سرنوشت داستانم راحت است. نقش خودش را ایفا نموده و من هیچ موردی برای پشیمانی و تاسف ندارم.

باید شاهد دیگری بر عمق استنباط شما از این شخصیت ذکر کنم: در صحنه‌ی ملاقات بازارف با آرکادی، آن‌جا که به قول شما گویی چیزی از قلم افتاده، وقتی بازارف در ضمن شرح یک دوئل شوالیه‌ها را به تمسخر می‌گیرد، آرکادی با وحشت پنهانی و … به حرف‌های او گوش می‌دهد. من تمام این قسمت را حذف کرده‌ام و اکنون متاسفم. از بس عکس‌العمل‌های نامطلوب نشان دادند آن را عوض کردم و از نو نوشتم. شاید به همین علت پای مطلب در این قسمت، همان‌گونه که شما ذکر کرده‌اید، می‌لنگد.

نامه‌ی زیبایی هم از مایکوف رسیده که جوابش را خواهم نوشت. هدف دشنام‌های صمیمانه شده‌ام و باید همانند باران‌های بهار با آن‌ها ساخت. یک ماه دیگر از پاریس حرکت می‌کنم و بسیار متاسف خواهم شد اگر در ماه آوریل نتوانم شما را در پترزبورگ ببینم. قول می‌دهم تا آن وقت چیزی را که دارم می‌نویسم تمام کرده و برایتان بیاورم؛ هم خوب پیشرفت می‌کند و هم دارد تکمیل می‌شود. کار فوق‌العاده‌ای شده است. همان شبحی که با کاتکوف سر آن نزاع داشتیم – یادتان می‌آید؟ می‌خواستم کار دیگری شروع کنم اما ناگهان نشستم به نوشتن و چند روز پشت سر هم با شوق روی آن کار کردم. فقط چند صفحه‌ی آخرش باقی مانده است.

از این‌که کار مجله‌ی «زمان» گرفته است خوشحالم. حیف که مرتب آن را به خارجه نمی‌فرستید. برای خودم نمی‌گویم – چون به زودی برمی‌گردم- چنان‌چه می‌فرستادید برای خودتان هم مفید بود. مجله‌ی «اخبار روسیه» را به طور مرتب به پاریس می‌آورند (گرچه شماره‌ی فوریه آن به دست من نرسیده است)

با گرم‌ترین درودها و یکبار دیگر تشکر فراوان. سلام صمیمانه مرا به خانم‌تان برسانید و از خودتان مواظبت کنید.
با احترام صادقانه، ایوان تورگنیف»

 

 آه! چه رابطه عمیق و پر از احترام متقابل و درکی بین دو نویسنده روس و هم‌نسل. اما جالب است بدانید رابطه‌ی شخصی، رابطه‌ی ادبی و رابطه‌ی سیاسی بین این دو نویسنده با هم پر از تنش و اختلاف بود؛ حتی یک مشاجره معروف با هم داشتند. 

 

رابطه داستایفسکی و تورگنیف

داستایفسکی و تورگنیف فقط سه سال اختلاف سن داشتند. البته داستایفسکی دیرتر در محافل ادبی روسیه گل کرد چون بخش اعظم جوانی خود را در زندان و بعد در سیبری گذراند که شرح آن را، هم در کتاب «خاطرات خانه مردگان» آورده و هم اخیراً متن بازجویی‌های او در قالب کتاب «استنطاق» به فارسی برگردانده شد. این دو اما بسیار با هم متفاوت بودند. ای اچ کار، روسیه‌شناس مشهور نیمه اول قرن بیستم این تفاوت را خیلی موجز به این شکل تشریح می‌کند:

«یکی اصلاً و از هرجهت بورژوا بود [داستایفسکی] و دیگری [تورگنیف] یک آریستوکرات به تمام معنا! یکی مدت بیست سال تمام مزه‌ی هرنوع فقر و محرومیت را چشیده بود، و برای دیگری گرفتاری مالی فقط به معنای صرف‌نظر کردن موقت از تجملات زائد بود. یکی بی‌پروا و سخت‌گیر بود و نه به خود رحم می‌کرد و نه به دوستانش، و دیگری تنبل و آسان‌گیر و حتی نسبت به دشمنانش اغماض‌کننده بود.

از زمان نخستین ملاقات‌شان در محفل بلینسکی در 1845 [قبل از ماجرای دستگیری و زندان] داستایفسکی تورگنیف را حاسدانه به دیده‌ی تحسین می‌نگریست، و تورگنیف احساس محبتی حامیانه اما در عین حال سرورانه نسبت به او داشت.» (داستایفسکی جدال شک و ایمان، ای اچ کار، ص 201 و 202)

حالا که اسم بلینسکی این منتقد ادبی مشهور قرن نوزدهم روسیه به میان آمد، به شکاف عمده جامعه ادبی قرن نوزدهم روسیه هم اشاره کنیم که بلینسکی پرچم‌دار یکی از طرف‌ها بود. جدالی سیاسی و ادبی و در واقع هویتی بین غرب‌گراها از یک سو و اسلاویست‌ها از سوی دیگر. تورگنیف از چهره‌های اصلی غرب‌گراها بود. کسانی که معتقد بودند روسیه باید به سمت غربی شدن پیش برود و روسیه هم یک کشور اروپایی است.

در مقابل داستایفسکی هرچقدر از عمرش گذشت به اسلاوپرست‌ها نزدیک‌تر شد. آن‌هایی که اعتقاد داشتند روسیه یک ملت خاص است با مذهب خاص خود و راه خاص خود در دنیا و مشکلاتش راه‌حل روسی می‌طلبد. شکافی که هنوز عمده‌ترین شکاف در روسیه و جوامع اسلاوی دور و برش است و در سال 2022 سطح تنش ناشی از این شکاف به جنگ هم رسیده.

 

داستایفسکی
داستایفسکی

 

اما آن مشاجره معروف، دلیلی شخصی نیز داشت. داستایفسکی هیچ‌وقت انضباط لازم برای یک زندگی مالی مرتب و منظم را نداشت. درگیر بلیه‌ی خانمان‌براندازی هم بود به نام قمار. سخت و نامنظم پول درمی‌آورد و ناگهان همه چیز را هم پشت میز قمار از دست می‌داد. داستایفسکی در سفر اروپا 50 روبل از تورگنیف قرض گرفته بود و عمدی یا سهوی فراموشش کرده بود. بعد از دوسال در تالارهای قمار بادن آلمان بدهکار به طلبکار برخورد. داستایفسکی احساس خفت می‌کرد از اینکه در قمار باخته و قرضش را نمی‌تواند پس بدهد. آن هم به کسی که از او نفرتی پنهان و بعدها آشکار در دل دارد.

شرح این مشاجره را آنا گریگوریونا معشوقه‌ی داستایفسکی در یادداشت‌ها ثبت کرده و خود نویسنده هم در نامه‌هایی به آن اشاره کرده است. بنابراین آن‌چه ما داریم از سمت داستایفسکی بوده است نه تورگنیف. اما مشاجره از نظرات‌ نسبت به رمان «دود» تورگنیف شروع شد که محافل اسلاوگرا به شدت با آن مخالف بودند. تورگنیف حساس بود و داستایفسکی را نمونه کسانی می‌دانست که علیه رمان او چیزهای منفی نوشته‌اند.

دشمنی این دو اما به آثار جاودانی‌شان، یعنی کتاب‌های‌شان، راه پیدا کرد. داستایفسکی در رمان «جن زدگان» شخصیت کارمازینوف را به عنوان یک لیبرال روسی نیمه‌اروپایی شده و خودباخته به شکل کاریکاتوری از تورگنیف ساخت و ادا و اطوار و نثر او را در قالب این کاراکتر به تمسخر گرفت. 

طبعاً تورگنیف خبردار شد. در نامه‌ای به دوستش نوشت: «می‌گویند داستایفسکی از من کاریکاتور ساخته است. باشد، بگذار دلخوش باشد. پنج سال پیش در بادن نزد من آمد، نه برای آن که پولی را که از من قرض کرده بود پس بدهد، بلکه برای خاطر آن که صاف و پوست‌کنده مرا به خاطر رمان «دود» که به اعتقاد او باید در ملا عام سوزانده شود، فحش‌باران کند. من در سکوت کامل به خطابه‌ی او گوش دادم… اگر داستایفسکی دیوانه نبود -که من تردیدی ندارم هست- این کار جز افترا زدن نبود..»

 

نامه تورگنیف به داستایفسکی

 

اما اگر میان این دو تا این حد شکرآب بود پس این مکاتبات دوستانه‌ از قبیل نامه ابتدای این متن چه بود؟ وقتی داستایفسکی از سیبری برگشته بود و دست‌اندرکار چاپ مجله‌ای بود، تورگنیف از نویسندگان مطرح در محافل ادبی پترزبورگ به شمار می‌آمد. ای اچ کار خیلی ساده این مکاتبات را به مجیزگویی سردبیری پاسفت‌نکرده برای جذب نویسنده‌ای سرشناس تعبیر می‌کند و می‌نویسد:

«این مکاتبات آکنده از تعظیم و تکریمی دوجانبه است و در آن‌ها تعارفات ادبی زیادی ردوبدل می‌شود. تورگنیف «خاطرات خانه مردگان» را می‌ستاید؛ داستایفسکی در پاسخ زبان به مدح «پدران و پسران» می‌گشاید و «خیال‌ها» را تشبیه به موسیقی می‌کند. اما نباید فراموش کنیم که داستایفسکی سردبیری بی‌پول و در پی همکاری نویسنده‌ای مشهور برای تضمین فروش مجله‌ای نه چندان پررونق بوده است.

وی در یکی از نامه‌ها می‌نویسد: «اگر می‌توانستیم شماره‌ای در ژانویه با داستانی از شما انتشار دهیم به جای 4500 مشترک، 5500 مشترک می‌داشتیم.» انتقاد بی‌غرضانه چیزی است که انتظارش را از داستایفسکی نمی‌توان داشت.» جالب این‌جاست که نامه‌ی پایانی این مکاتبات، نامه‌ای است که در آن تورگنیف خواستار گرفتن بقیه حق‌التالیفش شده است!

اما آن قرض چه شد؟ داستایفسکی در 1875 یعنی 10 سال بعد از گرفتن قرض و 8 سال بعد از آن مشاجره در آلمان، بالاخره 50 روبل را پس داد.

و رابطه‌ی این دو نفر؟ مدت کوتاهی قبل از مرگ داستایفسکی و در بزرگداشت پوشکین، جایی که داستایفسکی درخششی بسیار زیاد و بیشتر از تورگنیف داشت و روس‌های جوان را مسخ خود کرد (شرح این استقبال در نامه‌های شخصی داستایفسکی خود داستانی است مجزا که نشان می‌دهد روس‌ها تا چه حد شیفته ادبیات بوده‌اند) با هم آشتی کردند اما بعد از مرگ داستایفسکی، تورگنیف که آن زمان 63 سال داشت داستایفسکی را به مارکی دوساد فرانسوی تشبیه کرد: «و جالب است که برای این دوسادِ ما هم همه‌ی اسقف‌های روسی مراسم تجلیلی برپا کرده‌اند و کشیش‌ها درباره‌ی عشق جهانی این مرد جهانی به وعظ پرداخته‌اند… حقیقتاً که زمانه‌ی عجیبی است.»

 

 

 

 

  این مقاله را ۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *