سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مطمئنید در کودکی در «مال» گمشده‌اید؟

مطمئنید در کودکی در «مال» گمشده‌اید؟

 

دو روان‌شناس تجربی به نام‌ها لوفتوس و پیکرل آزمایشی طراحی کردند که براساس آن سه رویداد واقعی از زندگی گذشته یک فرد به همراه یک خاطره ساختگی مبنی بر گم شدن او در یک مرکز خرید در اختیار او می‌گذاشتند و از فرد موردآزمایش می‌خواستند پنج روز متوالی درباره هر چهار رویداد هرچه به خاطر می‌آورد بنویسد. در انتها از او می‌خواستند خاطره ساختگی را مشخص کند و در اغلب موارد فرد خاطره گم‌شدنش در کودکی را واقعی تصور می‌کرد. حالا ربط این آزمایش به کتاب چیست؟ وقتی ذهن به این راحتی اشتباه می‌کند آن وقت کتاب‌های خاطرات یا به اصطلاح memoir که از گونه‌های پرفروش کتاب هم هستند، چه اندازه معتبرند؟

دو روان‌شناس تجربی به نام‌ها لوفتوس و پیکرل آزمایشی طراحی کردند که براساس آن سه رویداد واقعی از زندگی گذشته یک فرد به همراه یک خاطره ساختگی مبنی بر گم شدن او در یک مرکز خرید در اختیار او می‌گذاشتند و از فرد موردآزمایش می‌خواستند پنج روز متوالی درباره هر چهار رویداد هرچه به خاطر می‌آورد بنویسد. در انتها از او می‌خواستند خاطره ساختگی را مشخص کند و در اغلب موارد فرد خاطره گم‌شدنش در کودکی را واقعی تصور می‌کرد. حالا ربط این آزمایش به کتاب چیست؟ وقتی ذهن به این راحتی اشتباه می‌کند آن وقت کتاب‌های خاطرات یا به اصطلاح memoir که از گونه‌های پرفروش کتاب هم هستند، چه اندازه معتبرند؟

 

 

اکثر ما خاطره‌ای داریم از گم شدن در کودکی، معمولاً موقع خرید با خانواده. در شلوغی و ازدحام جمعیت، ناگهان می‌بینیم پدر و مادرمان نیستند. وحشت می‌کنیم؛ شاید گریه‌مان می‌گیرد. مرد یا زن مهربانی به کمک‌مان می‌آید، اسم‌مان را می‌پرسد و ما را به خانواده‌مان می‌رساند. بعضی‌هامان حتی چهره‌ی نگران مادر و شادی‌اش را بعد از پیدا شدن‌مان، به خاطر داریم. حتی رنگ لباس خودمان و قیافه‌ی مرد یا زنی را که به کمک‌مان آمد.

اما خاطره‌ی گم شدن در مرکز خرید و پیدا شدن دوباره، یکی از ده‌ها خاطره‌ی شیرین کودکی است که ممکن است واقعیت نداشته باشد. یک آزمایش جالب روانشناختی این را ثابت می‌کند.

 

قسمتی از مقاله‌ی روانشناسان تجربی الیزابت لوفتوس و ژاکلین پیکرل:

…. شرحی از سه رویداد واقعی که در کودکی یک پسربچه‌ی چهارده‌ساله به نام کریس اتفاق افتاده بودند و مادر و برادر او جیم هم در آن نقش داشتند، در اختیار او گذاشته شد. علاوه بر این سه رویداد، شرحی از اتفاقی هم که برایش رخ نداده بود به عنوان رویدادی واقعی در اختیار او گذاشتند. بعد از کریس خواستند پنج روز متوالی درباره‌ی هر چهار رویداد بنویسد و هر اطلاعات و توصیفی را که می‌توانست به یاد بیاورد روی کاغذ بیاورد. از او خواستند اگر جزئیات بیشتری درباره‌ی یک رویداد به یاد نمی‌آورد صرفاً بنویسد «یادم نمی‌آید».

 

آن رویداد غلط در یک پاراگراف کوتاه شرح داده شده بود. کریس به یاد می‌آورد که در آن زمان پنج سالش بوده است، که در مرکز خرید یونیورسیتی سیتی در اسپوکان واشنگتن گم شده، جایی که خانواده معمولاً برای خرید می‌رفت. و این‌که وقتی یک مرد مسن به کمکش آمده و او دوباره به خانواده‌اش پیوسته، شدیداً گریه می‌کرده است.

طی پنج روز متوالی کریس هر روز جزئیات بیشتری از ماجرای گم شدنش را به یاد می‌آورد. یادش آمد که مردی که به کمکش آمده بود «حقیقتاً باحال» بود. به خاطرش آمد که چقدر ترسیده بود که ممکن است دیگر خانواده‌اش را نبیند. و یادش آمد که مادرش تنبیهش کرده.

چند هفته‌ی بعد باز با کریس مصاحبه شد. از او خواستند که به خاطراتش از ۱ (ناروشن) تا ۱۰ (خیلی خیلی روشن) نمره بدهد. او به سه رویداد واقعی ۱، ۱۰ و ۵  و به خاطره‌ی گم شدن در مرکز خرید دومین نمره‌ی بالا را داد: ۸ . وقتی از او خواستند که واقعه‌ی گم شدن خود در مرکز خرید را تعریف کند، اطلاعات دقیقی به دست داد از مغازه‌ی اسباب‌فروشی که در آن گم شده بود و در این باره که در آن لحظات چه فکر می‌کرد. («وای! حالا چه کار کنم؟») مردی را به یاد آورد که یک پیراهن نخی آبی‌رنگ تنش بود، قدری پیر و سرش اندکی تاس بود … «و … عینک زده بود.»

مدتی بعد به کریس اعلام کردند یکی از رویدادهایی که بهش گفته‌اند، غلط بوده است و از او خواستند بگوید آن رویداد کدام بوده است. او یکی از رویدادهای درست را انتخاب کرد. وقتی به او گفتند که ماجرای گم شدن در مال اصلاً اتفاق نیافتاده، باورش نمی‌شد.

***

این آزمایش بعدها روی تعداد بیشتری از آدم‌ها و با رعایت عوامل و به شکل پیچیده‌تری انجام شد و نه همه، اما خیلی از آدم‌ها که اصلاً در مال گم نشده بودند، «به یاد آوردند» که وقتی گم شده بودند چه احساسی داشتند، چه تن‌شان بود و مادرشان گریه می‌کرد.

اما ارتباط این آزمایش با کتاب چیست؟ احتمالاً خودتان تا حالا این ارتباط را حدس زده‌اید: اگر می‌شود خاطره‌ای را که اصلاً اتفاق نیافتاده به یاد آورد، آن وقت کتاب‌های خاطرات یا به اصطلاح memoir که از گونه‌های پرفروش کتاب هم هستند، چه اندازه معتبرند.

این کتاب‌ها را به دو دسته‌ی عمده می‌توان تقسیم کرد. یک دسته آن‌هایی که توسط سیاستمداران و چهره‌های تاریخی نوشته می‌شود و اهمیت‌شان در این است که شهادت‌های دست اولی درباره‌ی یک رویداد تاریخی یا دوره‌ای از تاریخ یک کشور ارائه می‌کنند و دسته‌ی دیگر خاطرات دوران کودکی نویسنده‌ها یا آدم‌های سرشناس که بیشتر از زاویه‌ی دادن تصویری از یک دوران از دید یک کودک جالب و شیرین هستند. شاید به نظر بیاید که آزمایش گم شدن در مال بیشتر در مورد کتاب‌های از نوع دوم صدق می‌کند، اما چنین نیست.

 

این آزمایش نشان می‌دهد که مغز آدمیزاد مثل هارد یک کامپیوتر یا تصویر فوتوگرافیک نیست که وقتی چیزی روی آن ثبت شد، تحت تاثیر داده‌های دیگری که بعداً ثبت می‌شوند یا قبلاً ثبت شده‌اند قرار نگیرد و عین اول جای خودش بماند تا هر وقت خواستیم احضارش کنیم. مغز آدمیزاد تحت تاثیر رویدادها و خاطرات قبل و بعد از یک واقعه که به خاطر سپرده، به مرور زمان خاطره‌ی آن واقعه را متناسب با اوضاع روحی و سایر عوامل تغییر می‌دهد.

مثلاً فرض کنیم می‌خواهیم گوشه‌ای از یک تظاهرات را به یاد بیاوریم که خود شاهدش بوده‌ایم. بسیار محتمل است که برای پر کردن برخی از جاهای خالی این رویداد، از وقایع مشابه کمک بگیریم یا تحت تاثیر «طرز فکر» یا «ایدئولوژي‌مان» یا حتی داستان‌هایی که درباره‌ی تظاهرات‌های مشابه شنیده‌ایم یا خوانده‌ایم، آن را کامل کنیم و به آن شکل قابل‌ارائه‌ای بدهیم.

به هر رو «به خاطر آوردن» یک واقعه صرفاً بیرون کشیدن آن از مخزنی خنثا مثل هارد کامپیوتر نیست، بلکه یک جور بازآفرینی و روایتگری است و ما چه بسا برای جذاب‌تر، منطقی‌تر، مفهوم‌تر و بی‌تناقض کردن آن‌چه به یاد می‌آوریم آگاهانه یا ناخودآگاه ذوق داستان‌پردازی خود را هم به کار می‌بندیم. (یک نتیجه‌ی اخلاقی: خاطراتی را که همه چیزشان روشن است و زیادی منسجم هستند با شک و تردید بیشتری تلقی کنید.)

 

نویسندگان مقاله‌ی بالا موضوع را این طور تشریح می‌کنند:

ایراد قابل پیش‌بینی به «خاطره‌ی گم شدن در مال» این است که بیشتر آدم‌ها احتمالاً در طول زندگی‌شان، حتی شده زمانی کوتاه، گم شده‌اند و لذا ممکن است آن تجربه‌ی واقعی را با شرح خاطره‌ی ساختگی قاطی بکنند. اما سوال ما از موضوعات آزمایش درباره‌ی تجربه‌ی هر گونه گم شدنی نبود.

سوال این بود که آیا به خاطر دارند که در پنج‌سالگی گم شده باشند ــ در مکان معین و با همراهی آدم‌های معین ــ ترسیده باشند و آخرش آدم مسنی به کمک‌شان آمده باشد. البته این به آن معنا نیست که تجربه‌ی واقعی گم شدن برای زمانی کوتاه، یا شنیدن درباره‌ی گم شدن کس دیگری (حتی گم شدن خواهر و برادر خردسال افسانه‌ی «هنزل و گرتل») اهمیتی ندارد.

آغاز شکل‌گیری خاطره‌ی نادرست «گم شدن در مال» ممکن است چنین باشد: نفسِ مطرح کردن مساله‌ی گم شدن روی مغز اثر می‌گذارد. حتی اگر اطلاعات مربوطه نه به عنوان فاکت تاریخی بلکه به عنوان پیشنهاد مطرح شود، این پیشنهاد پیوند می‌خورد با دانش عمومی ما درباره‌ی گم شدن (داستان‌های دیگران)، بعد به مرور زمان، برچسب «پیشنهاد بودن» به تدریج رنگ می‌بازد.

 

خاطره‌ی یک رویداد واقعی، رفتن به مال، با این پیشنهاد که خودت یک بار در مال گم شده بودی به هم می‌آمیزد. سرانجام، وقتی از شما می‌پرسند هیچ وقت در یک مال گم شده‌اید، مغزتان تصویرهای مال‌ و تصویرهای گم شدن را فعال می‌کند. خاطره‌ای که این طوری شکل می‌گیرد، حتی می‌تواند با تکه‌هایی از اتفاقات واقعی مانند آدم‌هایی که ممکن است زمانی در مال دیده باشیم تزئین می‌شود. و حالا «به خاطر می‌آوریم» وقتی بچه بودیم در یک مال گم شده بودیم و …

مرز دقیق «به یادآوری» (همان خاطره) و خیال‌پردازی کجاست؟ واقعیت این است که این مرز چندان روشن نیست. لازم نیست کسی مانند آزمایش بالا تعمداً خاطره‌ای را در ذهن‌مان بکارد. ما تحت تاثیر روایت‌های واقعی و تخیلی که می‌شنویم و می‌خوانیم، همین طور تحت تاثیر الگوهای عمومی فهم، خاطرات را دگرگون می‌کنیم و این دگرگون کردن معنی‌اش این است که بخش‌هایی از آن‌ها را می‌سازیم.

لازم نیست کل رویدادی را که اتفاق نیافتاده به یاد بیاوریم، عموماً جزئیات (و برخی جزئیات مهم و تعیین‌کننده) یک رویداد را برای تطبیق دادن آن‌ با درک عمومی خود از تاریخ یا روایت عمومی خودمان از یک واقعه‌ی تاریخی، دگرگون می‌کنیم.

 

و در پایان دو نکته:

ما در این بحث بنا را بر این گذاشتیم که فردی که رویدادی در گذشته را به یاد می‌آورد آگاهانه خلاف واقع نمی‌گوید. فرض کردیم «به یاد آورنده» هیچ منافعی در قلب و دگرگون کردن واقعه ندارد. اما می‌دانیم که این فرض از بنیان غلط است و آدم‌ها علاوه بر سازوکار فوق، چه بسا آگاهانه نیز در آن‌چه حقیقتاً به یاد می‌آورند دخل و تصرف می‌کنند. اما این موضوع دیگری است. بحث ما در این جا این است که حتی با فرض حسن نیت کامل راوی خاطره، او می‌تواند چیزی را که اصلاً اتفاق نیافتاده به عنوان یک رویداد واقعی در کودکی خود به یاد بیاورد.

و دیگر این‌که بنابراین باید این خاطرات را با احتیاط تلقی کنیم و هرگز به عنوان مطلق حقیقت نپذیریم، حتی اگر به نیت نیک گوینده کاملاً اعتماد داریم. با راستی‌آزمایی از طریق مقایسه‌ی خاطرات یک فرد با گفته‌های دیگران و با فاکت‌های ساده‌ی تاریخی، می‌توان تا حدود زیادی میزان اعتبار این گونه خاطرات را سنجید.

 

مطمئنید در کودکی در «مال» گمشده‌اید؟

مشخصات مقاله‌ی لوفتوس و پیکرل:

The Formation of False Memories, by Elizabeth F. Loftus and Jaqueline E. Pickrell

 

  این مقاله را ۱۸ نفر پسندیده اند

2 دیدگاه در “مطمئنید در کودکی در «مال» گمشده‌اید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *