سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

مصاحبه با یاشار کمال

مصاحبه با یاشار کمال

 

یاشار کمال از داستان‌نویسان نسل قدیم ترکیه است که به خاطر داستان‌های روستایی‌اش به‌خصوص «اینجه ممد» در ایران هم بسیار شناخته‌شده است. این مصاحبه در 1980 در مجله ادبیات چاپ دانشگاه پنسیلوانیا به چاپ می‌رسد و در اوایل دهه شصت با ترجمه عباس شایسته در مجله زمان ویژه یاشار کمال در ایران منتشر شده است. کمال در این زمان نسبت به آینده بیمناک است و می‌گوید «امید من این است که در دهه ۸۰ و ۹۰ شاهد بازگشت به ارزش‌های انسانی و تولد چخوف‌های جدید، چاپلین‌های جدید و فالکنرهای جدید باشیم. دنیایی که دیگر چنین مردانی در آن نیایند دنیای واقعی خطرناک، نارسا و غیر طبیعی خواهد بود.»

یاشار کمال از داستان‌نویسان نسل قدیم ترکیه است که به خاطر داستان‌های روستایی‌اش به‌خصوص «اینجه ممد» در ایران هم بسیار شناخته‌شده است. این مصاحبه در 1980 در مجله ادبیات چاپ دانشگاه پنسیلوانیا به چاپ می‌رسد و در اوایل دهه شصت با ترجمه عباس شایسته در مجله زمان ویژه یاشار کمال در ایران منتشر شده است. کمال در این زمان نسبت به آینده بیمناک است و می‌گوید «امید من این است که در دهه ۸۰ و ۹۰ شاهد بازگشت به ارزش‌های انسانی و تولد چخوف‌های جدید، چاپلین‌های جدید و فالکنرهای جدید باشیم. دنیایی که دیگر چنین مردانی در آن نیایند دنیای واقعی خطرناک، نارسا و غیر طبیعی خواهد بود.»

 

 

در طفولیت‌تان آواز خوانندگان دوره‌گرد را که افسانه‌ها، داستان‌ها و تصانیف محلی را می‌خواندند، شنیده‌اید. ممکن است درباره برداشت اولیه‌تان و اثری که بعداً بر هنر داستان‌نویسی شما (یاشار کمال) گذاشته است برای‌مان صحبت کنید؟ تا چه حد فولکور ترک در متن شخصیت‌ها چگونگی، نقل قول و روش نویسندگی شما تأثیر گذاشته است؟

یاشار کمال: زمانی که پسر بچه‌ای بودم نقالان سرشناس به دهکده ما می‌آمدند. هرگز یکی از آن‌ها را به نام کوچوک ممد که از عثمانیه، منطقه‌ای نزدیک خودمان می‌آمد فراموش نکرده‌ام. کوچوک ممد داستانش را با عبارات و کلماتی ساده و روشن همراه با حرکات دست و خواندن تصنیف‌هایی بیان می‌کرد. به طوری که ما شنوندگان در مراحل مختلف داستان خود را جزئی زنده از داستان حس می‌کردیم و به راستی بیش از آن که نقال باشد، هنرپیشه بود.

بعدها در شهرهای بزرگ مداح‌ها را دیدم که کارشان نوع دیگری از نقالی بود که با ساز همراه بود. من گنجینه‌ای از قصه‌ها و حماسه‌ها از آنان شنیدم که نیمی از آن به شکل گفتار و نیمی به آواز بیان شده. مشخصه اصلی این بود که زبان مورد استفاده در آن‌ها خواه به نظم و خواه به نثر، زبان معمول روزانه مردم بود. پیر و جوان به آن گوش می‌کردند و همه برایشان قابل درک بود. در آن ایام داستان‌های خاصی برای اطفال نداشتیم.

بعدها وقتی تقریبا هفده‌ساله شدم، شروع کردم به یادداشت کردن. در میان آن‌ها خاصه به مرثیه‌هایی که زنان در مراسم تشییع و تدفین فی‌البداهه می‌ساختند و می‌خواندند و از دیرباز بین مردم مرسوم بود توجه و علاقه بیشتری داشتم. اولین کتابی که منتشر کردم مجموعه‌ای از این مرثیه‌ها بود.

بعضی از بزرگ‌ترین شعرای سرشناس و محبوب مثل «کارا جان اوغلان»، «دادال اوغلو» و «غول خلیل» ترک هستند و هم‌ولایتی خودم. ساکن این منطقه عشایر ترکمن با فرهنگی کهن و وسیع بودند که فقط نیم قرن قبل از تولد من در این ناحیه سکونت کرده بودند. این بود زمینه ذهنیم و باید بگویم که در جوانی هم نه تنها فرهنگ عامیانه نسل‌های گذشته را جمع‌آوری می‌کردم بلکه در روستاهایی که می‌رفتم آن‌ها را نقل می‌کردم و به آواز می‌خواندم.

به این ترتیب به آوازخوانی تبدیل شده بودم که آهنگ‌ها و آوازهای محلی را به خوبی می‌خواند فکر می‌کنم احساس و نوای این فرهنگ مردمی بر شالوده داستان‌هایم تا حد زیادی تاثیر گذاشته باشد.

گرچه باید گفت هر قدر هم به انواع فرهنگ سنتی گرایش نزدیک و پیوسته وجود داشته باشد داستان در قالب خودش شکل می‌گیرد. فرهنگ سنتی گویایی که سینه به سینه از نسل‌های گذشته به ما رسیده است، در طول قرن‌ها بارور، پخته و غنی شده است ولی هنری که نوشته می‌شود، الزاماً در مقایسه با آن‌ها محدودتر است.

در حقیقت احساس من این است که داستان معاصر به حد کافی از این میراث غنی بهره نمی‌گیرد و با مراعات مقررات بی‌ارزش و بی‌حاصل خود را از تحرک انداخته است. داستا‌ن‌سرایان نامدار مثل سروانتس، استاندال، داستایوفسکی، تولستوی و گوگول نه تنها از این میراث شفاهی به حد کافی بهره برده‌اند، بلکه خودشان حلقه‌ای از این زنجیره شده‌اند و این زنجیره ادامه می‌یابد. فرهنگ ملی و قومی که دهان به دهان رایج است فقط مربوط به گذشته نیست و هرگز پایانی نخواهد داشت. فالکنر به هر حال آن قصه‌گوها یا نقالان را یافت و ما هم اگر دنبال‌شان بگردیم می‌توانیم پیدا کنیم. اما خود من همیشه با آن‌ها در تماس هستم.

 

وقتی نویسندگی را شروع کردید، چه آثار ادبی به خصوص کدام نویسنده خارجی، بیشتر شما را تحت تاثیر قرار داد؟

یاشار کمال: فکر می‌کنم سال ۱۹۴۱ بود که با برادران عارف و عابدین ‌دینو و همسر عابدین، گزین دینو آشنا شدم با خواندن نوشته‌های عارف و عابدین دینو در مجلات و دیدن نقاشی‌هایشان که تجدید انتشار پیدا کرده بود، چیزهایی درباره آن‌ها شنیده بودم اما وقتی شروع به شناختن‌شان کردم به دنیای کاملاً تازه‌ای راه یافتم. عارف دینو از نظر توجه و علاقه به هنر و ادبیات فردی استثنایی بود و مرا با آثار کلاسیک یونان و سروانتس آشنا کرد. گزینه و فهرستی از آثار کلاسیک جهان برایم تهیه کرد که بخوانم. گرچه با بعضی از آن‌ها آشنایی داشتم اما این بار به طریقی تازه و کاملاً منظم شروع به خواندن‌شان کردم.

عابدین دینو چشم‌انداز جدیدی در زمینه هنر و نقاشی مدرن برایم گشود. جیمز جویس، کافکا، آراگون و چخوف را کشف کردم. چخوف را در جوانی شناخته بودم ولی حالا می‌توانستم او را به شکسپیر، مولیر، سروانتس و… ارتباط دهم. بعدها همه را هم کنار آن‌ها جای دادم. در تمام زندگی، رمان‌های استاندال را با خود داشتم. بیست‌وسه ساله بودم که برای اولین بار داستایفسکی را خواندم به نظر می‌آمد که پس از او، دیگر نمی‌توانست از بشریت چیزی کشف نشده باقی مانده باشد.

نسبت به دن‌کیشوت همین قضاوت را داشتم احساس می‌کردم در میان نور شدید قرار گرفته‌ام. فکر می‌کنم نویسندگی را تحت تاثیر این دو عامل شروع کردم؛ قصه‌گویی سنتی کهن و نفوذ اساتید جدید نثر.

 

یاشار کمال
یاشار کمال

 

شما سرودن شعر را در دهه ۱۹۴۰ آغاز کردید و در دهه ۱۹۵۰ به کار روزنامه‌نگاری اشتغال داشتید. حرفه‌ی شاعری و تجارب دوران روزنامه‌نگاری چه تاثیری بر کارهای بعدی شما در داستان‌نویسی و مقاله‌نویسی داشته است؟

یاشار کمال: شعر برایم اهمیت زیادی داشت و در سبک‌های مختلف کار کردم. همین به من کمک کرد که کلمات و جملات را مورد ارزیابی قرار دهم. متوجه شدم که کلمه در خون انسان جاری است و ظاهراً مثل این بود که دنیا از کلمه ساخته شده است و با کلمه هم نابود می شود. در طی دوازده‌سال روزنامه نگاری‌ام سفرهای متعددی به تمام ترکیه کردم و چه بسا مردم گوناگون سرزمین‌ها و اوضاع و احوال مختلفی را دیدم و دریافتم با چه سرعتی همه چیز دست‌خوش تغییر است. برای داشتن استنباط سریع و بی‌آن که بدانم چه رنگ‌هایی با سبک مورد نظر مطابقت دارد و به آن حرکت و جنبشی متناسب با وزن و موقعیت می‌دهد.

باید همه چیز بلافاصله یادداشت می‌شد. در تمام این دوازده‌سال فقط سه رمان نوشتم. در صورتی که پس از ترک کار روزنامه‌نگاری توانستم هر سال به طور متوسط یک رمان بنویسم.

 

حوادث همه رمان‌های اولیه شما در آناتولی اتفاق می‌افتد اما در این اواخر توجه شما بیشتر به زندگی در شهرهای بزرگ و اوضاع زاغه‌نشینان متمرکز شده است. ممکن است علت این تغییر روش را توضیح دهید؟

یاشار کمال: قبل از آمدن به استانبول و یافتن تجربه و برداشتی از زندگی شهرهای بزرگ بیست‌وهفت سال در آناتولی گذرانده بودم من استانبول را دوست داشتم شهری که به طور بی‌حد و حساب بر ثروت و وسعت و عمرانش افزوده می‌شد. با فعالیت‌های گیج‌کننده و تغییرات روزبه‌روز از تازه‌واردان آدم‌های دیگری ساخته و حتی کسانی را که در آن جا متولد شده بودند، دچار دگرگونی می‌کرد. در عین حال چیزی از دست می‌رفت. بیگانگی محسوسی وجود داشت که حس می‌کردم باید کاری برایش کنم. فکر می‌کنم از این پس درباره زندگی شهری چیزی ننویسم.

 

ممکن است نقش و اهمیت افسانه‌های باستانی را در کارهایتان توضیح دهید؟

یاشار کمال: در رمان‌های سه‌گانه‌ام «آن سوی کوهستان» ظهور قدیسی در دهکده‌ای بیان شده است در جوانی هم به چشم خود دیده‌ام چطور در ایام قحطی مردم واقعاً قدیسی برای خود به وجود می‌آوردند که به آن متوسل شوند و چطور وقتی اوضاع دومرتبه خوب می‌شد، قدیس خود را کاملاً به فراموشی می‌سپردند و حتی از او مضحکه می‌ساختند. این چیزی است که درباره‌اش نوشتم انسان همواره در مواقع سختی و شدت افسانه‌هایی غالباً بر مبنای اعتقادات خرافی به عنوان مرجع و پناهگاه برای خودش ساخته است و به این کار ادامه خواهد داد.

همان طور که جامعه چنین افسانه‌ها و تصوراتی برای خود خلق می‌کند اشخاص هم منفرداً دست به این کار می‌زنند.

زندگانی بشر آمیزه غیرقابل تفکیکی از افسانه و واقعیت است. این همان چیزی است که من سعی کردم در رمان‌هایم بیان کنم که گذشته از افسانه‌های ملی جوامع هر فردی در تمام اوقات دست به ابداع افسانه‌ها و رویاهایی برای خودش می‌زند. من از خود بیگانگی را با از دست دادن این استعداد در بعضی جوامع همانند می‌دانم و آن را به عنوان مسئله‌ای و مشکلی تلقی می‌کنم. آیا انسانی که این استعدادش را از دست داده قسمتی از قدرتش را از دست نداده است؟

به نظر من نویسندگان می‌توانند این نکته را به عنوان مبنایی برای نوع جدیدی از رئالیسم به کار گیرتد و احساس می‌کنم از آن‌جا که هدف داستان‌نویس توصیف و تصویر انسان است، عجیب به نظر می‌رسد که این خصیصه زندگی انسان، یعنی پناه بردن به رویاها و افسانه‌ها این چنین به غفلت برگزار شده است.

 

نظرتان درباره پیشرفت ادبیات معاصر ترک چیست؟ ارزیابی شما از داستان‌های روستایی از دهه ۱۹۵۰ به بعد چیست؟

یاشار کمال: ادبیات ترک همواره در جهت باروری رشد می‌یابد. مثلاً «سعید فائقی» را در نظر بگیرید. این نویسنده دیدگاه‌های تازه‌ای در ادبیات ما به وجود آورد. ناظم حکمت با دنیایی در وجودش… می‌توان او را جزء بزرگ‌ترین حماسه‌سرایان قرون و اعصار قرار داد. اما درباره ادبیات روستایی، گر چه تا حد زیادی به طور قالبی و قراردادی باقی مانده است اما کارهای بسیار جالبی هم عرضه کرده است. مثل داستان‌های «اورهان کمال» یا «لاک‌پشت‌ها» اثر فراموش‌نشدنی «فقیر بایکورت» به طور کلی ادبیات روستایی به رغم وجود قالبی و قراردادی بودنش خون تازه‌ای به ادبیات ترک داده است.

زیرا از آداب و سنن غنی مردم سرچشمه می‌گیرد. همین ادبیات روستایی است که موجب پیشرفت و گسترش ادبیات ترک خواهد شد طبیعی است که بعضی از نویسندگان شهری، بعضی از نویسندگان سبک روستایی را مورد انتقاد قرار دهند اما درک نمی‌کنند که خودشان هم تا چه حد تحت تأثیر و نفوذ این ادبیات هستند و زبان شهرنشینان که خودشان به کار می‌گیرند چگونه با استعانت از آداب و سنن مردمی بارور و غنی شده است.

 

در افسانه‌های‌تان شما از روش «جریان سیال ذهن» استفاده می‌کنید که به ندرت توسط رئالیسم‌های اجتماعی به کار گرفته می‌شود. قصد دارید در آینده هم از این روش استفاده کنید؟

یاشار کمال: به عقیده من داستان‌هایی که در آن از روش «جریان سیال ذهن» استفاده می‌شود، طبقه خاصی از ادبیات را تشکیل نمی‌دهند. چنان چه در بالا ذکر کردم اگر قبول کنیم خلق دنیایی افسانه‌ای قسمتی از وجود و جوهر بشر است، شخصیت‌های مورد وصف در هر داستان بدون در نظر گرفتن این واقعیت کامل نخواهد بود. ضمناً اگر جریان سیال ذهن واقعیتی انسانی باشد آن را هم نمی‌توان نادیده انگاشت.

رئالیسم سوسیالیستی در این جهت راه اشتباهی پیمود و به همین دلیل مهارت‌ها و استعدادهای بسیاری به هدر رفت. در حقیقت من معتقدم رئالیسم سوسیالیستی در بسیاری از جهات با تئوری خودش در یک خط قرار نگرفته است مطمئناً به استفاده از روش جریان سیال ذهن ادامه خواهم داد. نمی‌‌توانم تصور کنم غیر از این باشد چون به نظر من این روش برای انسان در شکل دادن به رویاها و افسانه‌هایش اهمیت خاصی قائل شده است. شاید این همان رئالیسم سوسیالیستی باشد.

 

بیست‌وپنج سال است که «اینجه ممد» را منتشر کرده‌اید. در طرز تلقی یاشار کمال نسبت به داستان از آن تاریخ تاکنون تغییری حاصل شده است؟

یاشار کمال: بله تغییرات زیادی وجود داشته است. از همان ابتدای امر تصادفاً متوجه اهمیت خلق و پیدایش افسانه در بین مردم شدم و در این باره با دقت بیشتری مطالعه کردم. سپس سعی می‌کردم وجوه حماسی را در داستان تقویت و زنده کنم. آیا این کار امکان دارد؟ همیشه این سوال را از خود می‌کردم. در صورتی که حماسه جزئی از جوهر بشر است، چرا باید از آن روی‌گردان باشیم؟

انسان مجموعه‌ای است و اگر درباره انسان می‌نویسیم باید همه چیز را از جریان سیال ذهن، افسانه‌ها و رویاهایش، همه را در نظر بگیریم. و هم چنین درباره تغزل و اهمیت آن در کارهای هنری بسیار فکر کردم. قالب و سبک هم فکرم را به حد زیاد به خود مشغول داشته بود و به این نتیجه رسیدم که انسان نباید از قالب‌ها و سبک‌های نوین روی‌گردان باشد این کار مثل آن است که از واقعیت جدید روی‌گردان باشیم.

 

آیا نوآوری و تغییراتی را در سبک داستان‌نویسی در ترکیه و جاهای دیگر پیش‌بینی می‌کنید؟ به عقیده شما داستان‌سرایی در آینده چه نقشی باید داشته باشد؟

یاشار کمال: ارزش‌های انسانی با سرعت هراس‌آوری خاصه در غرب، رو به تباهی است و از خود بیگانگی به تدریج برای بشریت مشکل و مسئله می‌شود. احساس می‌کنم هنرمندان و نویسندگان هم چنان که بارها در گذشته دور هم جمع شده بودند، باید گردهم آیند و علیه این تباهی مبارزه کنند. امید من این است که در دهه ۸۰ و ۹۰ شاهد بازگشت به ارزش‌های انسانی و تولد چخوف‌های جدید، چاپلین‌های جدید و فالکنرهای جدید باشیم. دنیایی که دیگر چنین مردانی در آن نیایند دنیای واقعی خطرناک، نارسا و غیر طبیعی خواهد بود.

 

 

 

 

  این مقاله را ۲ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *