سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

طنز مرگآلود توماس برنهارد

طنز مرگآلود توماس برنهارد


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

«مقلد صدا» مجموعه‌ای است از داستانک‌هایی بسیار کوتاه که با زبانی طنزآمیز و تسخرزن مضامینی روشنفکرانه را دنبال می‌کنند و اکثراً حول موتیف مرگ می‌چرخند. راوی داستانک‌ها با خونسردی ماجرایی تعریف می‌کند که می‌توانسته در شهرهای کوچک اتریش و منطقه آلپ اتفاق افتاده باشد. اما ملال و ناامیدی و خودکشی یا جنایت خیلی ساده به داستانک‌ها راه پیدا می‌کنند. توماس برنهارد نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور اتریشی این داستانک‌ها را در 1978 منتشر کرده بود.

مقلد صدا

نویسنده: توماس برنهارد

مترجم: ناصر غیاثی

ناشر: نشر نو

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۲۵

شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۹۰۳۴۴۸

«مقلد صدا» مجموعه‌ای است از داستانک‌هایی بسیار کوتاه که با زبانی طنزآمیز و تسخرزن مضامینی روشنفکرانه را دنبال می‌کنند و اکثراً حول موتیف مرگ می‌چرخند. راوی داستانک‌ها با خونسردی ماجرایی تعریف می‌کند که می‌توانسته در شهرهای کوچک اتریش و منطقه آلپ اتفاق افتاده باشد. اما ملال و ناامیدی و خودکشی یا جنایت خیلی ساده به داستانک‌ها راه پیدا می‌کنند. توماس برنهارد نویسنده و نمایشنامه‌نویس مشهور اتریشی این داستانک‌ها را در 1978 منتشر کرده بود.

مقلد صدا

نویسنده: توماس برنهارد

مترجم: ناصر غیاثی

ناشر: نشر نو

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۴۰۰

تعداد صفحات: ۱۲۵

شابک: ۹۷۸۶۰۰۴۹۰۳۴۴۸

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

نمایشنامه‌نویسی هرگز در طول زندگی‌اش به تماشای اجرای آن‌چه نوشته نرفته است. دعوت تمام مدیران تئاتر را رد کرده است. روزی در سفری به دوسلدورف این اصل زندگی‌اش را زیرپا می‌گذارد و به دیدن اجرای چندمی از یکی از نمایشنامه‌هایش می‌رود. کاری که هنرپیشه‌ها با نمایش‌نامه‌اش کرده‌اند سروکارش را به تیمارستان می‌کشاند.

به دادگاه شکایت می‌کند و خواستار آن می‌شود که نمایشنامه‌اش را به او بازگردانند. هرکسی که به نحوی از انحا در این اجرا سهیم بوده. حتی خواستار آن است که قریب به پنج هزار نفری که نمایشنامه او را در این تئاتر دیده‌اند هرچه دیده بودند به او بازگردانند!

این مضمون یکی از داستانک‌های نوشته توماس برنهارد در کتاب «مقلد صدا»ست. مضمونی که خصیصه‌نمای ویژگی‌های سبکی و اخلاقی نویسنده آن است. اتفاقاتی به ظاهر عادی که طوری روایت می‌شوند انگار خبرهای روزنامه‌ای محلی در یکی از شهرهای خیلی خلوت اتریش را داریم می‌خوانیم اما خیلی غیرعادی، گاه سوررئال، دنبال می‌شوند.

 

آن‌چه در کتاب «مقلد صدا» توماس برنهارد با آن روبه‌رو خواهید شد، داستانک‌هایی است بسیار کوتاه (گاهی چند خط و به ندرت بیشتر از یک صفحه)، با زبانی طنزآمیز که عمدتاً حول موتیف مرگ می‌چرخند.

 

برخلاف آن‌چه معمولاً در داستانک‌های خیلی کوتاه نویسنده‌ها قصد دارند با ایجاد چرخش‌های بسیار غیرمنتظره خواننده را غافلگیر کنند (شاید چون در کمتر از سیصد چهارصد کلمه کار دیگری جز متعجب کردن خواننده نمی‌شود کرد)، در داستانک‌های برنهارد غافلگیر کردن هدف نیست، گرچه گاه اتفاق می‌افتد (در پایان داستانی مربی حیوانات سیرک را حیوانات می‌خورند در حالی که شهردار شهر پلنگی را از تایر آتش گرفته می‌پراند، یا دو فیلسوف بعد از دهه‌ها بحث بی‌پایان فلسفی خانه‌شان را همراه با خود و خانواده‌هایشان به آتش می‌کشند…)

 

مساله اصلی در این داستان‌ها لحنی است تسخرزن، به… به همه. راوی داستانک‌ها (که معمولاً «ما» است و انگار شنیده‌ها یا مشاهدات راوی به همراه دوستانی روشنفکر است) با خونسردی ماجرایی تعریف می‌کند که می‌توانسته در شهرهای کوچک اتریش و منطقه آلپ اتفاق افتاده باشد. اما ملال و ناامیدی و خودکشی یا جنایت خیلی ساده به داستانک‌ها راه پیدا می‌کنند.

در یکی از داستان‌ها، یک کارمند پُست (اداره‌ای ذاتاً ساکت و بدون ماجرا) در دادگاه اعتراف می‌کند نمی‌داند زن بارداری را چرا به قتل رسانده. اما تاکید می‌کند این کار را خیلی به دقت انجام داده. بعد راوی تاکید می‌کند که او در مقابل تمام سوال‌های رییس دادگاه فقط تکرار کرد این قتل را خیلی به دقت مرتکب شده.

داستانک دیگری از صعود سه کوهنورد انگلیسی به یکی از ارتفاعات تیرول می‌گوید و اینکه آن‌ها روی نوک قله احساس دلسردی کرده‌اند و خود را پایین انداخته‌اند و «پس از این ماجرا روزنامه‌ای در برمینگام نوشت: برمینگام یک ناشر تراز اول روزنامه، یک مدیر معرکه‌ی بانک و یک مامور کفن و دفن کاردان خود را از دست داده است.»

 

توماس برنهارد
توماس برنهارد

 

 

خیلی از داستانک‌ها شرح هنرمند یا دانشمند و بیشتر از این دو نویسنده‌ای هستند که به خاطر اینکه جامعه را قادر و لایق به قدردانی از خود نمی‌داند دست به اقدام احمقانه‌ای زده یا خودکشی کرده. توماس برنهارد خود نیز رابطه تیره‌ای با کشورش اتریش داشت. وقتی در 1989 مُرد (خیلی هم زود در 58 سالگی از دنیا رفت، به مرض سلی که براثر فقر و بدی شرایط زندگی در نوجوانی به آن دچار شده بود) وصیت کرد آثارش در اتریش اجرا و منتشر نشوند. بارها علیه سیاستمداران کشورش نوشته بود و مخالف هم کم نداشت و مخالفینش خواستار لغو تابعیت او هم شده بودند.

اما اتریش پس از جنگ به کشوری حمله نکرده بود و لااقل ما اینجا در بخش دیگری از دنیا که خبرهای روزمره‌اش برخلاف اتریش پر از قتل و سرکوب و شورش و تحجر و خودکامگی است درک نمی‌کنیم چرا در داستانک‌هایش نفرت از وینی‌ها به چشم می‌خورَد. برنهارد زندگی خیلی سختی داشته. نوجوانی او در دوران غم‌انگیز و پرگناه (گناه، برای ملت‌های آلمانی‌زبان) گذشته بود که با فقر و از دست دادن اولیا توام بود. پدرش را که هیچ‌وقت نشناخته بود. او یک نوع بدبینی نهادینه داشت. آمیخته با تندخویی. از آن‌ها که با لحظه به دنیا آمدن‌شان مشکل دارند.

زبان و نثر کتاب زبان پردست‌اندازی است. جملات تودرتو که مثل پرانتزی درون هم یکی یکی باز می‌شوند و گاه موقع بسته شدن باید خواننده به عقب بازگردد تا ببیند این جمله کی باز شده بود که حالا بسته می‌شود، در تمام داستانک‌ها به چشم می‌خورند. آثار برنهارد به خاطر این نثر سخت برای ترجمه دشوار ارزیابی می‌شوند.

کتاب «مقلد صدا» (که نمی‌دانم چرا نامش را از دومین داستانک این مجموعه گرفته است و در این داستانک موفق به کشف هیچ کلیتی نشدم) ساختاری شبیه به استتوس‌های فیسبوکی دارد. انگار روزنوشت‌های تخیلی یک نفر در فیسبوک است. که البته می‌دانیم اینطور نیست و برنهارد در 1978 وقتی نویسنده‌ای مطرح و 47 ساله بود آن‌‌ها را منتشر کرده است. بهترین راه برای خواندن این کتاب هم آن است که نه یک‌باره، که در هربار دست گرفتن چند داستانک آن را بخوانید. شاید حتی لطفش هم در این است که این‌طور خوانده شود.

 

توماس برنهارد
توماس برنهارد

 

 

 

 

  این مقاله را ۱ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *