سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

صدای نور اختری: شارل بودلر و شعرش

صدای نور اختری: شارل بودلر و شعرش

 

شعر بودلر در قلمروی بی‌‌زمانی می‌‌گذرد و روح زیبایی‌شناسانه‌‌ی جادو و علوم غریبه را در خود دارد، ساختار شعر عامدانه کهن است حال آنکه رانه‌‌ای فلسفی و مدرن آن را به جلو می‌برد. او بر همآمیزی جادویی رنگ و بو و صدا تأمل نموده و راه را برای یاغیان سمبولیستی همچون آرتور رمبو می‌گشاید که رنگ حروف صدادار را می‌بینند. شیفتگی بودلر به خلق مصنوعِ هنری یادآور بدبینی او نسبت به طبیعتی است که رمانتیک‌ها  آن را می‌ستودند. نزد بودلر طبیعت دیگر سرچشمه‌‌ی زیبایی نیست بلکه در غایی‌ترین شکل خود «معبدی است که ستون‌های جاندارش گه گاه کلماتی گنگ زمزمه می‌‌کنند.» (ص. ۹۶) او این‌گونه از مادر طبیعت انتقامی زیبایی‌شناسانه می‌‌گیرد.

شعر بودلر در قلمروی بی‌‌زمانی می‌‌گذرد و روح زیبایی‌شناسانه‌‌ی جادو و علوم غریبه را در خود دارد، ساختار شعر عامدانه کهن است حال آنکه رانه‌‌ای فلسفی و مدرن آن را به جلو می‌برد. او بر همآمیزی جادویی رنگ و بو و صدا تأمل نموده و راه را برای یاغیان سمبولیستی همچون آرتور رمبو می‌گشاید که رنگ حروف صدادار را می‌بینند. شیفتگی بودلر به خلق مصنوعِ هنری یادآور بدبینی او نسبت به طبیعتی است که رمانتیک‌ها  آن را می‌ستودند. نزد بودلر طبیعت دیگر سرچشمه‌‌ی زیبایی نیست بلکه در غایی‌ترین شکل خود «معبدی است که ستون‌های جاندارش گه گاه کلماتی گنگ زمزمه می‌‌کنند.» (ص. ۹۶) او این‌گونه از مادر طبیعت انتقامی زیبایی‌شناسانه می‌‌گیرد.

 

 

«ای قاتل سیاه زندگی و هنر

هرگز نتوانی کشت در یادم

او را که لذتم بود و شکوهم!»

نقل از شعر «شبح» سرود‌‌ی شارل بودلر

شارل بودلر (۱۸۲۱-۱۸۶۷) کیست؟ یک انسان؟ موجودی هبوط یافته و شرمنده از موجودیت خویش؟ یا ستایشگر شیطان؟ آیا او شاعری است نماینده‌‌ی فرومایگی بشری؟

آگاهی از خویشتن بودلر، تقدیری را تجربه می‌کند که پیامد تغییری برون‌آمده از منشاء حیات است. نزد بودلر آینده صرفاً امکان فشردن خویشتن است از زیر بار خردکننده‌‌ی زمان حال. شاعرانگی بودلر پیشرو است و حاکی از کیمیاگری در زبان. بودلر در شعر «شبح» در هیأت یک شاعر-کیمیاگر ظاهر می‌‌شود و با ماهیت متناقض حافظه‌‌ی غیر ارادی سروکاردارد. او هنگامی که در سونات نخست شعر به نام «تاریکی»چنین می‌سراید:

«آن‌‌جا که تنها با شب، این میزبان عبوس

به نگارگری می‌‌مانم بنده‌‌ی خدایی بازیگر

و دریغا! محکوم به نقش زدن بر ظلمت…» (ص. ۱۷۲)

از ظلمت این جهان می‌‌گوید، از زندانی که شاعر خود را محصور در آن می‌‌بیند، از طبیعتی مملو از سایه و تاریکی که در حکم مجازاتی است از سوی  خدایی مقلد و صانعی به نام دمیورژ .این تاریکی در آغاز کنش هنرمند را با شکست مواجه می‌‌کند اما در ادامه شاعر از حافظه‌‌ی غیر ارادی و از نور شبح‌مانند عشقی غایب خود را باز می‌یابد. نوری که رهایی‌بخش است و شاعر را به قلمرو بی‌زمانی می‌برد به آنجا که مردگان زنده‌اند:

«گه‌‌گاه شبحی می‌‌درخشد،

قد می‌‌کشد و می‌‌گسترد

که یکپارچه شکوه و زیبایی است

آن هنگام که قد و قامتش کامل می‌‌شود،

از حالت رؤیاگونه‌‌ی شرقی‌اش مهمان زیبایم را باز می‌‌شناسم:

خود اوست! تیره اما تابناک». (ص. ۱۷۴-۱۷۲)

نور اختری تیره اما تابناک است و گواهی است به حلول سوفیا در کالبد معشوقه‌‌ی مرده‌‌ی شاعر. حافظه در قالب جایگزینی‌هایی در لفافه در سراسر سونات‌های تشکیل دهنده‌‌ی شعر جاری است و امکان برقراری ارتباطی سرخوشانه با یک مرده را میسر می‌‌کند. نور اختری میانجی این ارتباط است، نوری اثیری و فراگیر که تمام قلمروهای زمان و فضا را به یکدیگر پیوند می‌‌دهد. نور اختری به حافظه این امکان را می‌‌دهد تا فاصله‌‌‌‌‌‌ی  موجود میان گذشته و حال را بزداید. شعر بودلر در قلمروی بی‌‌زمانی می‌‌گذرد و روح زیبایی‌شناسانه‌‌ی جادو و علوم غریبه را در خود دارد، ساختار شعر عامدانه کهن است حال آنکه رانه‌‌ای فلسفی و مدرن آن را به جلو می‌برد.

یکی از مضامین شگرف در شعر بودلر، جستجوی اشیاء با فاصله گرفتن از آنهاست. هرقدر پدیده‌ای والاتر تجربه شود این فاصله‌گذاری بیشتر می‌‌شود. بودلر در شعر «تناظرها» بر لبه‌‌‌‌ی افق شناخت می‌‌ایستد و به یاری زبان جادوگری می‌‌کند. سطور پایانی شعر را به یاد بیاورید:

«بوهایی هست تر و تازه، مانند بدن کودکان

دلنشین مانند اوبوا، سبز مانند چمن

و نیز بوهایی فاسد، تند، غالب

به گستردگی چیزهای نامتناهی

مانند عنبر، مشک، کندر و بخور

که هیجان روح و حس را می‌‌سرایند.» (ص.۹۸-۹۶)

صداها همچون رنگ و بو ادراک می‌‌شوند و واژگان را طنین افکن می‌‌کنند و حاصل کار موسیقی است. بودلر در این تجربه‌‌ی ادراکی ناب مستغرق نمی‌‌شود بلکه آن را بر روی کاغذ می‌آورد. او بر همآمیزی جادویی رنگ و بو و صدا تأمل نموده و راه را برای یاغیان سمبولیستی همچون آرتور رمبو می‌گشاید که رنگ حروف صدادار را می‌بینند. شیفتگی بودلر به خلق مصنوعِ هنری یادآور بدبینی او نسبت به طبیعتی است که رمانتیک‌ها  آن را می‌ستودند. نزد بودلر طبیعت دیگر سرچشمه‌‌ی زیبایی نیست بلکه در غایی‌ترین شکل خود «معبدی است که ستون‌های جاندارش گه گاه کلماتی گنگ زمزمه می‌‌کنند.» (ص. ۹۶) او این‌گونه از مادر طبیعت انتقامی زیبایی‌شناسانه می‌‌گیرد. بودلر در شعر «غم‌‌های ماه» در مجموعه‌‌ی «گل‌های شر» ماه را از چشمان یک عارف می‌‌بیند: «ماه محتضر بر بالش حریرگون توده‌‌های ابر، به رخوتی دراز تن می‌‌سپارد.» (ص. ۴۰) و یادآوری می-کند که ماه چگونه  اهالی خیال را تحت ‌‌تأثیر قرار می دهد حال آنکه «خورشید بی‌‌رحم تیر از پی تیر می‌‌افکند، بر شهر و دشت بر بام و کشتزارها» (ص. ۳۶) و او ارباب کارگران فانی است و رؤیاهای شاعر را به بند می‌‌کشد. در اشعار بودلر امر اروتیک به امری زیبایی‌شناختی و اجبار و اضطرار به بازی بیهوده‌‌ی گیرا و مسحورکننده‌‌ای تبدیل می‌‌شوند. شاعر به دنبال بیکرانگی است و جهنمِ تکرار، نمود کامل این بیکرانگی است. بودلر از این لحاظ یادآور ادگار آلن پو است و به مانند او تماشاگری است حساس و تیزبین و کارگزار رنج و ترس و نومیدی. او همچون آلباتروسی غول‌‌پیکر است که آسمان‌ها را جولانگاه خود کرده اما بر روی زمین اسیری بیش نیست:

«شاعر مانند این شهریار ابرهاست

که طوفان را در می‌‌نوردد

و به کماندار می‌‌خندد،

اما به زمین که تبعید می‌‌شود

در میان هیاهو

بال‌‌های غول آسایش او را از حرکت باز می‌‌دارد.» (ص. ۲۰-۱۸)

یا به سان دلقکی اندوهگین است که تلاش می‌‌کند توجه ونوس خودخواه را به خود جلب کند:

«پایین پاهای ونوسی غول‌‌‌‌آسا، یکی از آن دیوانه‌های نمایان نشسته است، یکی از آن دلقک‌‌های نقش‌‌باز که کارشان خنداندن شاهان است… با جامه‌ای پرزرق و برق و مضحک، با کلاه بوقی زنگوله‌دار، بر پایه‌‌ی پیکره‌‌ زانو زده و چشم‌های اشک‌‌آلود خود را به الهه‌‌ی جاودان دوخته است. چشم هایش می‌‌گویند: «…حتی من هم می‌توانم زیبایی جاودان را دریابم! آه ! ای الهه! بر اندوه و پریشانی‌‌ام ترحم کن.» (ص. ۷۴-۷۲) که ژولیده و رنجور در سیاهچال افتاده و:

«فکرش را به غرابت و پوچی می‌‌خواند.

تردید احاطه‌‌اش می‌‌کند،

و ترسی مضحک، نفرت‌‌انگیز و چند چهره، گرداگردش می‌‌پلکد.

این نابغه‌‌ی محبوس در دخمه‌‌ی ناپاک،

این شکلک ها، این فریادها،

این اشباح که زنبوروار کنار گوشش می‌‌چرخند…» (ص. ۵۲-۵۰)

این درنگ کوتاه بر شارل بودلر شاعر فرانسوی و اشعارش بهانه ای است برای معرفی کتاب گزیده‌‌ای از اشعار او که با عنوان شارل بودلر:شعرهای نخستین و مجموعه‌‌ی ژان دووال با ترجمه‌‌ی رضا رضایی منتشر شده است. رضایی را بیشتر با ترجمه‌‌ی آثار نویسندگان کلاسیک ادبیات بریتانیا نظیر جورج الیوت، جین آستین و خواهران برونته می‌‌شناسیم. او این‌بار به سراغ آثار بودلر رفته و برخی از بهترین اشعار او را گردآوری و ترجمه کرده است. به تعبیر رضایی، کتاب برآمده از یک پژوهش ادبی شخصی است و علاقه‌‌ی ویژه‌‌ی مترجم به اشعار بودلر را بازتاب می‌‌دهد. مترجم با بهره‌گیری از ترجمه‌های متعدد به  انگلیسی از اشعار بودلر و نیز ترجمه‌های فارسی اشعار به قلم محمد علی اسلامی ندوشن، عبدالله کوثری، پرویز ناتل خانلری، داریوش شایگان و… تلاش کرده تا برگردانی پراگماتیک از اشعار ارائه کند بدین معنا که هم به لحن اشعار وفادار بماند و هم مضمون آنها را حفظ کند. در مجموع، پاسخ به پرسش هایی از قبیل اینکه «چقدر ترجمه‌‌ی یک شعر از زبانی به زبانی دیگر کار ممکنی است و آیا در خلال فرآیند برگردانی آهنگ شعر قربانی زبان ترجمه می‌‌شود یا نه؟» دشوار و نیازمند بحث فراوان است. رضایی ضمن در نظر گرفتن این پرسش‌‌ها، مبنای کار را بر ترجمه‌‌ی اشعار از زبان انگلیسی -و نه زبان اصلی یعنی فرانسوی-گذاشته و این امر ناگزیر ترجمه را به تفسیرواره‌‌ای گویا و خواندنی تبدیل کرده است. با این حال مترجم با درج اشعار اصلی در کنار متون ترجمه شده، در صدد تعدیل و جلب اعتماد مخاطب برآمده که به نوبه‌‌ی خود تلاشی است در خور تقدیر به ویژه اینکه لحن روان ترجمه نه تنها آزار دهنده نیست بلکه گوش‌نواز و لذت آفرین می‌‌نماید.کتاب شارل بودلر :شعرهای نخستین و مجموعه‌‌ی ژان دووال-که بخش‌هایی از آن نخست در چند شماره از دوماهنامه‌‌ی «سینما و ادبیات» به چاپ رسیده-از سوی انتشارات فنجان در قالبی پاکیزه و با کاغذی نرم به بازار عرضه شده است. تنها ایراد ظاهری کتاب، عدم درج عناوین اشعار به زبان ‌‌های فرانسوی، انگلیسی و فارسی در یک فهرست مجزا در پایان کتاب است.

  این مقاله را ۴۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *