سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

سالی ۱۰۰ کتاب: فرمول جدید موفقیت!

سالی ۱۰۰ کتاب: فرمول جدید موفقیت!

 

نویسنده مقاله می‌گوید کیفیت را به کمیت ترجیح بدهید. شما لازم نیست سالی ۱۰۰ کتاب یا اصلا روزی یک کتاب بخوانید. بلکه لازم است کتاب‌های کمتری را عمیق‌تر بخوانید. مطالعه باید احساسی مشابه یک امتیاز ویژه، یک موهبت و پاداش داشته باشد، نه وظیفه‌ای طاقت‌فرسا.

نویسنده مقاله می‌گوید کیفیت را به کمیت ترجیح بدهید. شما لازم نیست سالی ۱۰۰ کتاب یا اصلا روزی یک کتاب بخوانید. بلکه لازم است کتاب‌های کمتری را عمیق‌تر بخوانید. مطالعه باید احساسی مشابه یک امتیاز ویژه، یک موهبت و پاداش داشته باشد، نه وظیفه‌ای طاقت‌فرسا.

 

 

سالی ۱۰۰ کتاب: فرمول جدید موفقیت!

 

آیتکین تنک[۱]

این روزها کتاب خواندن دوباره مد شده[۲] زیرا اینترنت باز هم سراغ یک پدیده‌ی غیرباحال رفته و وارونه‌اش کرده است. در واقع کتاب خواندن وضعیتی مشابه کلم کالی[۳] پیدا کرده: باید هرطور شده آن را بخوریم چون برای سلامتی ما مفید است. در واقع کتاب خواندن آن‌قدر خوب است که باید تا جایی که می‌توانیم انجامش دهیم. هرچه بیشتر بهتر! اصلاً همه باید هفته‌ای یک کتاب بخوانند – نه، صبر کنید، روزی یک کتاب.

هرچه باشد مارک زاکربرگ، بیل گیتس و ایلان ماسک از همین راه موفق شده‌اند. ما هم هرچه بیشتر بخوانیم، می‌توانیم مثل آن‌ها باهوش‌تر شویم. اما یک مشکل اساسی وجود دارد: وقتش را از کجا پیدا کنیم؟ چون برای رسیدن به هدفمان باید هرچه سریع‌تر کتاب‌ها را تمام کنیم و به سراغ کتاب‌های باقی‌مانده برویم!

توی اینترنت پست‌های وبلاگی پیدا می‌شوند که به ما می‌گویند «چگونه در ۲۰ دقیقه، ۳۰۰٪ سریع‌تر مطالعه کنیم» یا «چطور خودمان را مجبور کنیم کتاب‌های بیشتری بخوانیم». این روزها تندخوانی تبدیل به یک ورزش رقابتی شده: مسابقه‌ی «چه کسی می‌تواند تمام کتاب‌های فهرست پرفروش‌های نیویورک تایمز را سریع‌تر بخواند».

باید بگویم مطالعه یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های من در زندگی است. در واقع، من بارها در این مورد صحبت کرده‌ام که چطور یادگیری از دیگران باعث شد من استارتاپی با ۴ میلیون کاربر راه بیاندازم. اما اینجا می‌خواهم درباره‌ی چیزهایی که این روزها درباره‌ی سرعت، اهداف (تارگت‌ها) و اعداد می‌گویند سخن بگویم.

 

حقیقت تندخوانی

با اینکه به نظر می‌رسد تندخوانی اخیراً مورد توجه قرار گرفته، اما در حقیقت چند دهه از عمر این پدیده می‌گذرد. گفته می‌شد که کندی، رئیس‌جمهور ایالات متحده، قادر بود در هر دقیقه ۱۲۰۰ کلمه بخواند. بعدها مشخص شد که او این عدد را از خودش درآورده است.

طبق ویرایش سال ۱۹۹۰ کتاب رکوردهای جهانی گینس، هاوارد برگ می‌توانست در هر دقیقه ۷۰ صفحه متن را بخواند. اما مارک پنینگتون، کارشناس فن خواندن توضیح می‌دهد که این رکورد دروغی است که گینس در بررسی صحت و سقم آن شکست خورده است.

این قصه اینجا تمام نمی‌شود. شماره‌ی ویژه‌ی نشریه‌ی علوم شناختی اروپا با عنوان «حرکت چشم و پردازش اطلاعات حین مطالعه» و مقاله‌ی «خواندنی‌های بسیار، زمان اندک: چگونه می‌خوانیم و آیا تندخوانی مفید است؟» به رد این ادعاهای تندخوان‌ها پرداخته‌اند. کیت رینر، استاد دانشگاه و پژوهشگر در حوزه‌ی ردیابی چشم و مؤلف مقالات فوق می‌گوید تکنیک‌هایی مثل خواندن همزمان بخش‌های بزرگ یک صفحه، به علت محدودیت ناحیه‌ی بینایی فووال[۴] به لحاظ بیولوژیک یا روانشناختی ممکن نیست.

چرا که نه یک صفحه‌ی کامل را می‌توان یک‌جا خواند، نه حرکت زیگ‌زاگ چشم روی صفحه کمکی در این مورد می‌کند. در واقع چشم انسان در این مورد علاقه‌ای به همکاری ندارد.

 

حال به سراغ اپلیکیشن‌هایی برویم که ادعا می‌کنند می‌توانند سرعت خواندن را با نمایش کلمه به کلمه‌ی متن افزایش دهند. سازندگان این برنامه‌ها می‌گویند که «تنها ۲۰٪ وقت فرد خواننده صرف پردازش محتوا می‌شود در حالی که ۸۰٪ این زمان به حرکت چشم‌ها می‌گذرد.» اما یک ایراد اساسی در این استدلال وجود دارد. ما هنگام حرکت دادن چشم‌هایمان، فکر کردن را متوقف نمی‌کنیم، بنابراین ۱۰۰٪ زمان ما به پردازش محتوا می‌گذرد در حالی که چشم‌ها تنها ۱۰٪ اوقات حرکت می‌کنند.

به گفته‌ی پاتریشیا گرینفیلد، روانشناس دانشگاه UCLA وقتی که ذهنمان دست به مرور سریع (Skimming) می‌زند، توجه و زمان کمتری به فرایندهای آهسته‌تر و وقت‌گیرتری مثل استنتاج، تحلیل انتقادی و همدلی اختصاص داده می‌شود. به بیان دیگر، ما به خودمان فرصت نمی‌دهیم تا پیچیدگی متن را درک کرده یا نظرات خود را پرورش دهیم.

هرچه سرعت خواندن افزایش پیدا کند، فهم ما نیز سیر نزولی می‌گیرد. بنابراین، اگر هدف نگاه اجمالی به یک متن باشد: مثلاً بررسی یک فهرست خرید یا پلان چینش صندلی‌ها در یک تالار، تندخوانی می‌تواند مفید واقع شود. اما در این صورت هرگز قادر نخواهیم بود اطلاعات را کاملاً درک کنیم که این موضوع نقض غرض اصلی مطالعه است. اجازه دهید به نقلی قولی از وودی آلن توجه کنیم:

«من در یک دوره‌ی تندخوانی شرکت کردم. از آن‌ها که باید انگشتمان را از وسط صفحه رو به پایین حرکت می‌دادیم و موفق شدم جنگ و صلح را در ۲۰ دقیقه بخوانم. کتابی است درباره‌ی روسیه.»

 

افسانه‌ی ۱۰۰ کتاب

حتی اگر فرض کنیم تندخوانی جواب نمی‌دهد، اما همچنان یک پرسش اصلی وجود دارد: چرا در پی آن هستیم که این تکنیک جواب بدهد؟ البته من مشکلی با خواندن ۱۰۰ کتاب در سال ندارم – اگر این عدد به نظر شما طبیعی است. انسان‌ها سرعت مطالعه و سطوح درک متفاوتی دارند. اما آیا هدف مطالعه فقط رسیدن به عددی است که یک نفر تصادفی در اینترنت پرانده؟

نخست این که کتاب‌ها یکسان نیستند. هزاران کتاب نوشته شده که ارزش خواندن ندارند. خود من کتاب زیادی نمی‌خوانم. بلکه از بین تعداد زیادی کتاب، فقط چندتایشان را انتخاب می‌کنم، همان‌ها هم هستند که اساس دانش من را تشکیل می‌دهند. کتاب‌هایی وجود دارند که برای عده‌ای جذابند و تحسین کثیری را برمی‌انگیزند اما برای عده‌ای دیگر چنان کسالت‌آورند که اشکشان در‌می‌آید. و کتاب‌های برجسته‌ای وجود دارند با نثری زیبا و فکری عمیق. آیا شایسته است که این‌گونه کتاب‌ها تند خوانده شوند؟

خیر.

این کتاب‌ها را باید بلعید، از آن‌ها لذت برد، گوشه‌ی ورق‌هایشان را تا زد، به دوستان قرضشان داد و دوباره پس‌شان گرفت. چرا باید یکی از بزرگ‌ترین لذت‌های زندگی را فدای شاخص عملکرد، ددلاین و تارگت کرد؟ جهان ما به قدر کافی پر است از قوانین و معیار. آیا ما باید کتاب خواندن را هم اسیر قوانین و تنظیمات کنیم؟ این اتفاقی است که وقتی شما فقط محض کتاب خواندن، مطالعه می‌کنید می‌افتد:

به ندرت موفق به حفظ اطلاعات به‌دست‌آمده می‌شوید.

تفکر و درون‌اندیشی را فدا می‌کنید.

دستاورد اندکی خواهید داشت.

حقیقت دارد که مطالعه‌ی زیاد، ویژگی مشترک بسیاری از افراد موفق است. چرا که افراد موفق نسبت به دنیایی که در آن زندگی می‌کنند، کنجکاوند. اما آنچه اهمیت دارد میزان خواندن آن‌ها نیست، بلکه چگونگی خواندن است.

 

اصلاً چرا کتاب می‌خوانیم؟

به‌طور کلی سه نوع مطالعه وجود دارد:

اولین نوع، مطالعه‌ی انفعالی است. اسکرول کردن پست‌های فیسبوک، تورق سرسری مجلات در مطب دکتر،‌ کلیک کردن در توییتر مثال‌هایی از این نوع مطالعه‌اند.

دومین نوع، مطالعه‌ی کاربردی است. یعنی خواندن در راستای یک هدف. چرا که می‌خواهیم – یا نیاز داریم – چیزی را فرا بگیریم. مثلاً در مدرسه، دانشگاه یا برای پیشرفت‌های فردی.

سومین نوع مطالعه، خواندن فرح‌بخش است. این نوع مطالعه فقط شامل داستان و مجله و سرگرمی‌های سطحی نمی‌شود. خواندن فرح‌بخش، دسته‌بندی ندارد: سوبژکتیو است. هنگامی رخ می‌دهد که چیزی شما را تحریک کند: یک مقاله، یک رمان یا یک اتوبیوگرافی. مطالعه می‌کنید به این دلیل که دلتان می‌خواهد، نه چون احساس می‌کنید باید بخوانید.

هنگامی که نمی‌توانید یک کتاب را زمین بگذارید. وقتی که مغزتان با هر ورق غرق رضایت می‌شود، در حال غذا خوردن، در حمام، روی نیمکت پارک، وقتی در مترو سرپا ایستاده‌اید. غرق شدن در یک پلات، یک نظریه، یک روش. با خودتان فکر می‌کنید «بله. این کتاب دقیقاً برای من نوشته شده.» آن‌قدر در کتاب غرق می‌شوید که دیگر حتی صدای زنگ در را نیز نمی‌شنوید.

 

این نوع خواندن است که بازه‌ی توجه ما را گسترش می‌دهد، واژگان بیشتری به ما می‌آموزد، و کمک می‌کند اطلاعات ارزشمند را برای آینده ذخیره کنیم. دست ما نیست – وقتی خواندن لذت‌بخش باشد، محتوا همراه خواننده می‌ماند. اما وقتی که از روی وظیفه مطالعه می‌کنیم، ممکن است همه چیز از یادمان برود – همان‌طور که پس از یک امتحان خسته‌کننده خوانده‌هایمان را فراموش می‌کنیم.

اگر با هدف کسب آرامش مطالعه می‌کنیم، این موضوع اهمیت چندانی برای ما ندارد، اما اگر هدفمان خودیاری و پیشرفت شخصی است و سالی ۱۰۰ کتاب می‌خوانیم، بهتر است به این قضیه اهمیت بدهیم. کتاب‌های رشد شخصی تنها در صورتی مفیدند که بعد از خواندشان کاری انجام دهیم. تمام متد‌ها و چارچوب‌های نظری جهان نیز نمی‌توانند اثری بر ما داشته باشند اگر نتوانیم به درستی پردازششان کنیم.

ایلان ماسک و همکارانش موفقیتشان را مدیون مطالعه می‌دانند، چرا که هدفمند کتاب می‌خوانده‌اند و آموخته‌هایشان را در بستر گسترده‌تر حرفه‌شان به کار می‌بسته‌اند، نه اینکه به سختی راهشان را از میان انبوه مواد خام لیستی که همه‌ی مواردش باید تیک بخورد، پیدا کنند. مطالعه وقتی به درد می‌خورد که حفظ و عملی شود. همان‌طور که مورتیمر جی. آدلر می‌گوید:

«در مورد کتاب‌های خوب، مسأله این نیست که به چندتایشان می‌توانی نفوذ کنی، بلکه این است که چندتا از این کتاب‌ها می‌توانند به تو نفوذ کنند.»

اگر شما نیز کیفیت را به کمیت ترجیح می‌دهید، به نکاتی که در ادامه می‌آید توجه کنید. این نکات به شما کمک می‌کنند کتاب‌هایی پیدا کنید که به درون شما نفوذ کنند:

 

به سراغ کلاسیک‌ها بروید…

برای مدتی بی‌خیال کتاب‌های خودیاری و پیشرفت شخصی شوید. خیلی از این کتاب‌ها پکیج تغییر شکل‌یافته‌ای از کتاب‌های کلاسیک هستند. بهتر نیست به سرچشمه‌ی اصیل این حکمت‌ها مراجعه کرده و از آنجا شروع کنید؟ در حوزه‌های مد نظرتان چندتایی از بهترین کتاب‌ها را انتخاب کنید. مطالعه‌ی یک مجموعه‌ی به‌دقت‌انتخاب‌شده از این کتاب‌ها،‌ شما را در مسیر مطالعات‌تان جلو خواهد انداخت.


… اما خیلی هم به خودتان سخت نگیرید

کتاب‌هایی وجود دارند که ما آن‌ها را «لذت‌های گناه‌آلود» می‌نامیم؛ یعنی متونی که فقط باید در تعطیلات یا خلوت توالت‌ها وقتی کسی ما را نمی‌بیند تا قضاوتمان کند، خوانده شوند. خیلی وقت‌ها پیش خودمان فکر می‌کنیم مطالعه وقتی ارزش دارد که ما را به چالش بکشد یا حوصله‌مان را سر ببرد. فکر می‌کنیم باید کتاب‌هایی را بخوانیم که صحبت درباره‌ی آن‌ها، دیگران را در مهمانی‌های شام تحت تأثیر قرار دهد.

اما مطالعه باید احساسی مشابه یک امتیاز ویژه، یک موهبت و پاداش داشته باشد، نه وظیفه‌ای طاقت‌فرسا. زندگی کوتاه‌تر از آن است که کتاب‌هایی را مطالعه کنیم که از آن‌ها واقعاً لذت نمی‌بریم. چیزهایی را بخوانید که دوستشان دارید،‌ از ژانرهایی که برای‌تان جذابند و از نویسندگانی که عاشق‌شان هستید. به قضاوت دیگران اهمیت ندهید.


گزینشی عمل کنید

طبیعتاً‌ کتاب‌هایی وجود دارند که بیشتر به کار شما و زندگی‌تان می‌آیند. هیچ اشکالی ندارد، شما مجبور نیستید همه‌ی کتاب‌ها را بخوانید. مجموعه‌ای را انتخاب کنید که به دردتان بخورد. مطالعه‌ی عمیق موضوعاتی که برایتان جالب هستند بهتر است از خواندن سطحی ۱۰ کتابی که از دید دیگران بهترین‌ها هستند.

خودتان را مجبور نکنید که صرف قرار گرفتن یک عنوان در فهرست پرفروش‌ها آن را خریداری کنید. به غریزه‌ی خودتان اعتماد کنید و در حوزه‌هایی مطالعه کنید که مرتبط به شما هستند و برایتان اهمیت دارند.

 

بازخوانی کنید

متوجه شده‌ام که خود من بارها و بارها به کتاب‌هایی که قبلاً خوانده‌ام برمی‌گردم. آن‌ها حسی شبیه شلوارجین‌های کهنه اما خیلی راحتم را به من می‌دهند. و هربار که دوباره می‌خوانمشان، متوجه نکته‌ی جدیدی در آن‌ها می‌شوم.

«نمی‌خواهم همه‌ی کتاب‌ها را بخوانم. بلکه دلم می‌خواهد ۱۰۰ کتاب خوب را بارها و بارها بخوانم.»

اگر قصد دارید دانش‌تان را در حوزه‌ای خاص افزایش دهید، بازخوانی چیزی که برایتان الهام‌بخش و جذاب بوده بسیار مؤثرتر است از مطالعه‌ی کتاب‌های جدیدی که همان مطلب را تکرار می‌کنند.

 

یادداشت بردارید

وقتی که به شکل دستی یادداشت برمی‌داریم، بهتر قادر به حفظ اطلاعات هستیم. اگر نسخه‌ی فیزیکی یک کتاب را مطالعه می‌کنید (و از کسی به امانت نگرفته‌اید) بخش‌های مهم را هایلایت کنید و توی کتاب یادداشت بنویسید. این موارد به شما کمک می‌کند که محتوای کتاب را به شکل معنادارتری پردازش و تفسیر کنید.


به یک باشگاه کتاب بپیوندید

مشخص شده که باشگاه‌های کتاب می‌توانند بسیار سرگرم‌کننده و مفید باشند، چرا که حرف زدن درباره‌ی کتابی که به تازگی خوانده‌اید و شنیدن نظرات دیگران درباره‌ی آن امر جذابی است.

باشگاه کتابی که خود من در آن عضوم، به لحاظ جنسیتی و سلیقه‌ای مختلط است، در نتیجه من کتاب‌هایی را می‌خوانم که اگر بر عهده‌ی ترجیحات و قضاوت‌های خودم گذاشته شده بود، به آن‌ها توجه چندانی نمی‌کردم. اما در این باشگاه به پیشنهاد دیگران کتاب‌هایی را خوانده‌ام که عاشقشان شده‌ام یا از آن‌ها متنفر شده‌ام اما در هر دو صورت شدیداً درباره‌ی آن‌ها بحث کرده‌ام. و مهم‌تر اینکه در این فرایند دوستان خیلی خوبی پیدا کرده‌ام.


سخن آخر

آن لموت، نویسنده‌ی کتاب «پرنده به پرنده: دستورالعمل‌هایی برای نوشتن و زندگی» می‌گوید:

«برای تعدادی از ما، کتاب‌ها به اندازه‌ی همه‌ی چیزهای دیگر جهان مهم هستند. این چه معجزه‌ایست که از دل این برگه‌های صاف کوچک چارگوش ، دنیاها از پس دنیاها آشکار می‌شوند، دنیاهایی که برای تو آواز می‌خوانند، به تو آرامش می‌دهند، خاموشت می‌کنند یا به هیجانت می‌آورند. کتاب‌ها به ما کمک می‌کنند بفهمیم که هستیم و چگونه باید رفتار کنیم. به ما نشان می‌دهند جامعه و دوستی چه معنایی دارند؛ به ما نشان می‌دهند چگونه زندگی کنیم و چگونه بمیریم.»

کتاب خواندن، به جادو می‌ماند. کتاب خواندن ترکیبی است از تله‌پورتیشین و تله‌پاتی. خواندن به ما اجازه می‌دهد در فضاها و زمان‌ها، اقیانوس‌ها و قاره‌ها پرسه بزنیم. به ما اجازه می‌دهد از دریچه‌ی ذهن شگفت‌انگیزترین انسان‌ها به جهان نگاه کنیم، به حکمت گذشتگان دست پیدا یابیم و آینده را بررسی کنیم.

کتاب خواندن بی‌آنکه بدانیم بر ما اثرات بسیاری می‌گذارد: باعث می‌شود رویکردهای جالب متعددی در ذهنمان داشته باشیم، گوش کردن به عقاید دیگران را تحمل کنیم و بپذیریم که همیشه حق با ما نیست.

اما مهم است بدانیم هیچ آدمی نباید ارزشش را با میزان کتاب‌های خوانده یا نخوانده‌اش بسنجد. بله، خواندن ما را آموزش می‌دهد، باعث همدلی می‌شود، به ما شجاعت می‌دهد. اما ممکن است گاهی فقط یک سرگرمی باشد. پس شاید همگی باید دست از اینقدر جدی گرفتنش برداریم، و به‌خاطر چیزی که هست از آن لذت ببریم: یک سرگرمی شگفت‌انگیز – نه میانبری به سوی حساب بانکی پرپول‌تر.

پس آرام‌تر بخوانید. اندیشمندانه‌تر بخوانید. برای موفق شدن کتاب نخوانید. کتاب بخوانید تا خودتان را خوشحال کنید.

 

سالی ۱۰۰ کتاب: فرمول جدید موفقیت!

نشانی اصل مقاله

 

[۱] . بنیان‌گذار سایت www.jotform.com

[۲]. برای توضیح مد شدن از کلمه‌ای استفاده می‌شود که خودش مد شده و برای قدیمی‌ترها کلمه‌ی شناخته‌شده‌ای نیست. Trending یعنی چیزی که حرف اول شبکه‌های اجتماعی شده و کاربران زیادی به آن‌ می‌پردازند.

[۳] . نوعی کلم برگ جدید سبزرنگ که کیل یا کاله نیز نامیده می‌شود. این نوع از کلم نیز در موج جدید سالم‌خوری مورد اقبال عموم قرار گرفته.

[۴] . fovea یا گوده‌ی مرکزی  که بیشترین تراکم یاخته‌های مخروطی چشم را داراست در لکه‌ی زرد قرار دارد. یاخته‌های مخروطی گونه‌ای از یاخته‌های گیرنده‌ی نور هستند که به مغز توانایی دیدن رنگ‌ها و جزئیات ظریف اشیا را می‌دهند و بیشتر در نور قوی تحریک می‌شوند. بنابراین، این بخش که در انتهای چشم و در راستای مردمک قرار دارد، در دقت و تیزبینی چشم نقش دارد و در رانندگی و خواندن از آن استفاده می‌شود.

ترجمه: راضیه شاهوردی
مدت مطالعه: ۸ دقیقه

  این مقاله را ۳۵ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *