خیره در آینه
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
بزودیبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
کتابراه فیدیبو انتشارات آگاه ایران کتاب طاقچه بزودیهدایت در نهایت نمیتواند برای راویاش راه و روزنی برای نجات از ورطهای که در آن گرفتار آمده باز کند. برای همین هم هست که راوی در صحنه پایانی خود را در هیئت پیرمرد خنزرپنزری در آینه بازمییابد. برای او راه گریزی از این تقدیر شوم نیست چنانکه برای خود هدایت راه گریزی نبود. با اینهمه نقش و رسالت تاریخی بوف کور شاید همین باشد که ـ به مدد چراغی که هدایت با نوشتن این اثر بر زخمهای روح انسان مدرن ایرانی برگرفت ـ شاید سرنوشت انسانی که هدایت در بوف کور ساخت روزی دیگر در آینههای جبر و تقدیر مکرر نشود.
بوف کور
نویسنده: صادق هدایت
ناشر: صادق هدایت
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۱۵
تعداد صفحات: ۱۱۲
شابک: ۹۷۸۹۶۴۹۵۴۷۷۱۸
هدایت در نهایت نمیتواند برای راویاش راه و روزنی برای نجات از ورطهای که در آن گرفتار آمده باز کند. برای همین هم هست که راوی در صحنه پایانی خود را در هیئت پیرمرد خنزرپنزری در آینه بازمییابد. برای او راه گریزی از این تقدیر شوم نیست چنانکه برای خود هدایت راه گریزی نبود. با اینهمه نقش و رسالت تاریخی بوف کور شاید همین باشد که ـ به مدد چراغی که هدایت با نوشتن این اثر بر زخمهای روح انسان مدرن ایرانی برگرفت ـ شاید سرنوشت انسانی که هدایت در بوف کور ساخت روزی دیگر در آینههای جبر و تقدیر مکرر نشود.
بوف کور
نویسنده: صادق هدایت
ناشر: صادق هدایت
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۱۵
تعداد صفحات: ۱۱۲
شابک: ۹۷۸۹۶۴۹۵۴۷۷۱۸
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
بزودیبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
کتابراه فیدیبو انتشارات آگاه ایران کتاب طاقچه بزودیخیره در آینه
در سال ۱۳۱۳ پس از انتشار وغوغ ساهاب علی اصغر حکمت از صادق هدایت شکایت کرد. هدایت را به تامینات خواستند و او تبدیل شد به یکی از نخستین نویسندگان ممنوعالقلم ایرانی همچنانکه در خیلی چیزهای دیگر هم اولین یا جزو اولینها بود.
در چنین شرایطی بود که شین پرتو، دوست صمیمی هدایت، که در هند ماموریتی دیپلماتیک داشت در سفر به تهران وقتی هدایت را آنطور مستاصل و غمزده یافت او را دعوت کرد به هند تا از بنبستی که دچارش شده بود رها شود. در بمبئی بود که هدایت کار نیمهتمام نوشتن بوف کور را به اتمام رساند و کتاب را در 50 نسخه برای دوستان و آشنایانش استنسیل کرد. در صفحهی ورودی کتاب آمده بود «طبع و فروش این کتاب در ایران ممنوع است» و این خود گویای تراژدی زایندهی این اثر و سرنوشت غمبار نویسندهی آن بود.
هدایت داستانش را در دو بخش مینویسد بخش نخست در زمان حال میگذرد و بخش دوم چند قرن پیشتر در ری در زمانی پس از استیلای اسلام بر ایران. کتاب با این جملات مشهور آغاز میشود «در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزوا میخورد و میتراشد.
این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیشآمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند؛ زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شراب و خواب مصنوعی بهوسیله افیون و مواد مخدره است؛ ولی افسوس که تأثیر اینگونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد میافزاید».
شغل راوی نقاشی روی قلمدان است و معلوم نیست چرا همیشه یک نقش را بر روی قلمدان ترسیم میکند: دختری سیاهپوش که شاخهای گل نیلوفر آبی به پیرمردی هدیه میدهد که همچون جوکیان هند چمباتمه زده و زیر درخت سروی نشسته است. میان دختر و پیرمرد جوی آبی وجود دارد. روزی راوی از سوراخ رف پستوی خانهاش همان منظرهای را میبیند که همیشه بر روی قلمدان نقاشی میکرده است.
عصرهنگام زن اثیری که همان زن نقاشی است به خانه راوی میآید و در خانه او جان میسپارد. راوی پیش از مُثله کردن زن، چشمان او را نقاشی میکند و بعد با کمک پیرمردی مرموز زن را در گورستانی دفن میکند و خود به تریاک و شراب روی میآورد. در گورستان گلدان راغهای یافته که همان نقش چشمان دخترک روی آن است و راوی در خلسه تریاک و شراب به چند قرن پیش میرود.
در این جهان تازه راوی مشغول نوشتن و شرح ماجرا برای سایهاش میشود که سیمایی جغدوار دارد. راوی در این دنیای تازه زنی دارد که بسیار شبیه زن اثیری است و راوی او را لکاته میخواند چون حاضر به همبستری با شوهرش نیست ولی با مردان زیادی از جمله پیرمرد خنزرپنزری رابطه دارد. در نهایت راوی لکاته را با گزلیکی که از پیرمرد خنزرپنزری گرفته به قتل میرساند و وقتی خود را در آینه تماشا میکند میبیند که به شکل پیرمرد خنزرپنزری درآمده است.
آنچه نقل شد به خوبی تاثیرپذیری هدایت از سمبلیستها و سوررئالیستهای اروپایی را نشان میدهد. از اینها گذشته هدایت وقتی بوف کور را مینویسد از تجربهی سیاهمشقهای ناپختهای مانند پروین دختر ساسان و مازیار برگذشته و نویسندهای به شدت مدرن است.
حضور پررنگ گذشته تاریخی در بوف کور که رنگ ناسیونالیسم افراطی و بیانیهوار آثار اولیه هدایت را بر خود ندارد از روشنترین نشانههای مدرن بودن داستان هدایت است. همچنانکه گذشته عهد الیزابت و عهد عتیق در سرزمین هرز الیوت نمود دارد یا جویس اولیس را در توازی با اودیسه هومر مینویسد هدایت نیز با وارد کردن گذشته تاریخی ایران به داستانش و مدد جستن از صناعتهای مدرن روایی مانند سیلان آگاهی و نیز تکنیکها و تصویرسازیهای سوررئال اثری به غایت مدرن خلق میکند.
هدایت و راویاش در این اثر به دنبال کشف راز آن سرگشتگی و اختگی تاریخی هستند که هدایت قرنهاست ملتاش (و راویاش) را درگیر آن میبیند. هدایت تنها راه غلبه بر این سرگشتگی تاریخی و تثبیت هویت ایرانی در دل تناقضات مبتلابه جامعه ایران در عصر مدرن را نگاهی دوباره و نقادانه به آن گذشته تاریخی مییابد.
جز این صاحبنظرانی همچون ماشالله آجودانی این دوپارگی زمانی بوف کور و نگاه هدایت به گذشته تاریخی ایران را برآمده از گفتمان ناسیونالیستی رایج در عصر پهلوی اول نیز میدانند. گفتمانی که در واقع ادامه دغدغههای میرزا آقاخان و عارف و عشقی و بهار و ذبیحِ بهروز و و دیگرانی چون آنهاست.
هدایت به عنوان شهروند دغدغهمندی که تناقضات ورود یا در واقع پرتاب شدن ایران به عصر مدرن را از بطن جامعهای پیشتر روستایی و سنتزده با گوشت و پوست و استخوان خود حس میکند با نوشتن بوف کور به دنبال پاسخ به این پرسش است که آنچه ایران مینامیم از دل چه گذشتهای تولد یافته و انسان ایرانی در این عصر تازه چگونه میتواند خود را بازیابد تا همچون راویْ میراثبر استبداد و خونخواری و اخلاقیات پست و فاسد پیرمرد خنزرپنزری نباشد.
داریوش آشوری هدایت را در انجام این ماموریت موفق مییابد و در این باره جایی میگوید: «در واقع، آنچه ما به عنوانِ «ایران» میشناسیم و تمامی عواطفی که در روانِ ما پیرامونِ آن تنیده شده، دستآوردِ فضایِ گفتوشنودیِ این دوران [پهلوی اول] است که هدایت درخشانترین چهره ادبیِ بازتابدهنده آن است.»
فراتر از اینها بوف کور همچون تمام رمانهای مدرن روایت تنهایی و انزوای شخصیتی حساس و کمالگرا نیز هست. همچنانکه جویس در چهره مرد هنرمند در جوانی بر تنهایی استیون ددالوس تاکید میکند و ویرجینیا وولف در خانم دلوی انزوای دردناک کلاریسا را پیش چشم خواننده ترسیم میکند هدایت هم در «بوف کور» بر تنهایی و انزوا و تکافتادگی و واخوردگی راویاش از اجتماع تاکید دارد.
اجتماعی که مملو از رجالههاست و به قول خود هدایت در یکی از نامههایش «در این محیط بوگندوی بیشرم باید پیه همه چیز را به تن مالید. از طرف دیگر حق کاملاً به جانب آنهاست.
هر چه بگویند و بکنند کم است. وقتی که آدم میان رجالهها و مادرقحبهها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوسی و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی نداشت گناهکار است تا چشمش هم کور شود.» انزوایی که هدایت همواره در جامعه و دور و برش حس میکرد در تنهایی هولناک راوی بوف کور هم نمود یافته است و این فرجام هنرمند یا روشنفکر در جامعهی زیر سیطره رجالههاست. تنهایی راوی بوف کور هیچ کمتر از تنهایی استیون ددالوس یا کلاریسا نیست.
اما با همه آنچه در مورد راهجویی و تامل هدایت در باب هویت و گذشته و آینده و اکنون و سرنوشت انسان ایرانی در عصر مدرن گفته شد باید این نکته را هم اذعان کرد هدایت در نهایت خود در این راهجویی به بنبست و یاس میرسد. او نمیتواند برای راویاش راه و روزنی برای نجات از ورطهای که در آن گرفتار آمده باز کند.
برای همین هم هست که راوی در صحنه پایانی خود را در هیئت پیرمرد خنزرپنزری در آینه بازمییابد. برای او راه گریزی از این تقدیر شوم نیست چنانکه برای خود هدایت راه گریزی نبود. با اینهمه نقش و رسالت تاریخی بوف کور شاید همین باشد که ـ به مدد چراغی که هدایت با نوشتن این اثر بر زخمهای روح انسان مدرن ایرانی برگرفت ـ شاید سرنوشت انسانی که هدایت در بوف کور ساخت روزی دیگر در آیینههای جبر و تقدیر مکرر نشود.