خلاف جریان آب
به نظر میرسد که تمرکز بر روی یک کار و از این شاخه به آن شاخه نپریدن، همواره در جریان امور بودن، حضور مستمر و مداوم در جلسات کاری شرکتی یا سازمانی و اتکا به نظرسنجیهای داخل سازمانی یا عمومی برای رسیدن به نتایج مثبت، بخشی از روند کاری و حتی زندگی همه شده است. اما در این پرونده ویژه، سعی میکنیم به روی دیگر قضایا نیز نگاه کنیم و با شنا در خلاف جهت آب، به سرچشمه برسیم. درواقع سوال این است که در عمل، این قبیل توصیهها آیا باعث بهبود زندگی شخصی و کاری میشود؟ چند درصد از افراد با پیروی از این دستورالعملها به هدفشان رسیدهاند؟
به نظر میرسد که تمرکز بر روی یک کار و از این شاخه به آن شاخه نپریدن، همواره در جریان امور بودن، حضور مستمر و مداوم در جلسات کاری شرکتی یا سازمانی و اتکا به نظرسنجیهای داخل سازمانی یا عمومی برای رسیدن به نتایج مثبت، بخشی از روند کاری و حتی زندگی همه شده است. اما در این پرونده ویژه، سعی میکنیم به روی دیگر قضایا نیز نگاه کنیم و با شنا در خلاف جهت آب، به سرچشمه برسیم. درواقع سوال این است که در عمل، این قبیل توصیهها آیا باعث بهبود زندگی شخصی و کاری میشود؟ چند درصد از افراد با پیروی از این دستورالعملها به هدفشان رسیدهاند؟
خلاف جریان آب
در مواقع سختی، این جمله را زیاد شنیده یا به دیگران توصیه کردهایم که: نیمه پر لیوان را ببین!
با آگهیِ سخنرانیها و سمینارهای انگیزشی که شعارشان مثبتاندیشی است بارها مواجه شدهایم. افراد زیادی را دیدهایم که میخواهند با شرکت در این جلسات، کیفیت زندگیشان را بالا ببرند و آرزوهای دستنیافته را محقق کنند. کم نیستند کتابهایی با عنوان و محتوای تفکر مثبت که ویترین کتابفروشیها را قبضه کردهاند و از قضا بسیار هم پرفروشاند؛ کتابهایی که با ترغیب به تصور موفقیت، وعده زندگی موفقیتآمیز را میدهند، عباراتی کلیشهای که قرار است خواننده را به خوشبختی هدایت کنند و… .
از دیگر سو، به نظر میرسد که تمرکز بر روی یک کار و از این شاخه به آن شاخه نپریدن، همواره در جریان امور بودن، حضور مستمر و مداوم در جلسات کاری شرکتی یا سازمانی و اتکا به نظرسنجیهای داخل سازمانی یا عمومی برای رسیدن به نتایج مثبت، بخشی از روند کاری و حتی زندگی همه شده است.
اما در این پرونده ویژه، سعی میکنیم به روی دیگر قضایا نیز نگاه کنیم و با شنا در خلاف جهت آب، به سرچشمه برسیم. درواقع سوال این است که در عمل، این قبیل توصیهها آیا باعث بهبود زندگی شخصی و کاری میشود؟ چند درصد از افراد با پیروی از این دستورالعملها به هدفشان رسیدهاند؟
آیا مثبتاندیشها همیشه موفقاند؟کتاب مثبت فکر نکنیم؛ بصیرتهایی از دانش جدید انگیزش اثری علیه خیالبافی است که توضیح میدهد رویاپردازی صرف، نه تنها عامل موفقیت نیست، بلکه با سازوکاری که در ذهن و روان دارد، ما را از عمل برای رسیدن به آن بازمیدارد. حکمت متعارف بر آن است که رویاپردازی به ما شور و هیجان میدهد درحالی که تنها چیزی که به ما میدهد، آرامش است؛ و جالب آنکه آرامش آخرین چیزی است که ما برای تحقق رویاهایمان به آن نیاز داریم. در واقع ما با افکار مثبت، مغزمان را فریب میدهیم که به موفقیت رسیدهایم. |
اولین کتاب با عنوان رادیکالی که دارد یعنی مثبت فکر نکنید، اثری علیه خیالبافی است که توضیح میدهد رویاپردازی صرف، نه تنها عامل موفقیت نیست، بلکه با سازوکاری که در ذهن و روان دارد، ما را از عمل برای رسیدن به آن بازمیدارد. مثبتاندیشان، اغلب اهل عمل نیستند. یکی از دلایل اینکه چرا امید و آرزوهای این افراد محقق نمیشود، همین است.
غالباً کنش لذتبخش رویاپردازی موجب میشود در ذهنمان به آرزوهایمان دست پیدا کنیم، کنشی که شیره انرژی ما را میگیرد و نمیگذارد کار سخت و طاقتفرسای مواجهه با مشکلات واقعی زندگی را به انجام برسانیم. آن چیزی که به تعبیر عامیانه انرژی مثبت گفته میشود ما را در حبابی از خیالات قرار میدهد و ارتباطمان را با واقعیت قطع میکند.
در جامعهای که خوشبینی تبدیل به کیش و آئین شده است، عادت به نگریستن به بهترین جنبه هر چیز ارزش بسیاری دارد. اما آیا واقعاً خوشبینی و نگرش امیدوارانه درباره هر آرزویی، تحقق آن را در آینده امکانپذیر میکند؟ نویسنده کتاب خوشبینی را به دو نوع تقسیم میکند: اول امیدها و انتظارات مثبتی که بر اساس تجربیات گذشته است و دوم افکار و تصورات آزادانهتری که ریشه در امیال و آرزوها دارد.
آزمایشها و تحقیقات مختلف نویسنده اثبات میکند که آرزوها و رویاهایی که با ارزیابی تجربیات قبلی همراه نبودهاند، به انگیزهای برای عمل در جهت زندگی پر انرژی و مسئولانهتر تبدیل نمیشوند. آنچه این کتاب میخواهد به مخاطبانش بگوید این است که مثبتاندیشی همیشه و تحت هر شرایطی سودمند نیست و اگر به شکل رویاپردازی آزادانه باشد، فقط میتواند به طور موقت ما را آرام کند؛ ولی در بلندمدت جلوی پیشرفتمان را میگیرد و در نهایت ما را از فرط رویابافی به ورطه سکون و بیتحرکی میاندازد.
کتابهای خودباوری را فراموش کنید!سالانه خیل عظیمی از کتابها با عناوین متنوع و فریبنده در زمینه خودپروری، خودبهسازی و خودیاری تألیف و روانه بازار میشوند که میلیونها مخاطب را جذب محتوایهای خود کردهاند. تا آنها بتوانند در درون این وضعیت به شکل بهتر و مطلوبی دوام بیاورند؛ آیا دستورالعملها و فرمولهایی که در نسخههای بیشمار از این کتابهای پرمخاطب خودیاری وجود دارد گرهی را از این مشکل زندگی روزمره بشر باز میکند؟ آیا هزینه کردن زمان و مطالعه کردن این کتابها کمکی به خوانندگان آنها کرده و میتوان به اینگونه آثار دلخوش کرد؟ کتاب «محکم بایست؛ هنر مقاومت کردن در برابر جنون خودبهسازی» تلاش دارد به این پرسشها پاسخ دهد. |
کتاب بعدی یعنی محکم بایست در ادامه همین دیدگاه، تلاشی است برای آموزش و ابراز مخالفت با فرهنگ بیمار و شتابزده خودپروری و همچنین ارائه جایگزینی برای آن.
نویسنده در تلاش است تا مخاطب خود را به مقابله با استدلالهای رایج در کتابهای پرمخاطب خودیاری دعوت کند و به همین دلیل او به نویسنده «ضدخودیاری» شهره شده است. وی کوشیده است تا با بیان ساده و بهدور از تکلف و پیچیدگی برخی از اصلیترین محورهای کتابهای خودیاری را نقد کند و نقصانها و کمبودهای استدلالهای بهکاررفته در آنها را نمایان سازد.
برینکمن معتقد است کتابهای خودیاری بر آزمندی و میل بیفرجام و بینهایت خودبهسازی دامن زدهاند و وعدههایی میدهند که شاید هیچگاه محقق نخواهد شد. بنابراین لازم است که در ابتدا بیاموزیم که چگونه در برابر سیل مهیب و پرشتاب زندگی و حالتهای گذرانش که مدام ما را در دام آز و هوس و میلهای بیفرجام و بینهایت میاندازد، ایستادگی و مقاومت کنیم و از فشاری که جامعه مدرن و امروزی برای موفق شدن بر ما تحمیل میکند رها شویم و پیوسته در معرض رنج حاصل از این فشارها قرار نگیریم.
موفق هستم چون تمرکز نمیکنمکتاب «وسعت یا عمق؟ چرا در جهانی تخصصگرا از شاخهای به شاخهای پریدن بهتر است؟» به قلم دیوید اپستین با روایت تقابل دو اسطوره جهان ورزش، تایگر وودز و راجر فدرر، آغاز میشود. تایگر وودز که از کودکی برای قهرمان شدن پرورش پیدا کرده و راجر فدرر که والدینش ورزشکار بودهاند اما به اون تعلیم ندادند و در عرصههای متنوعی وارد شده است. برای دیوید اپستین، تایگر نمادی از ایده عمق است؛ این ایده که کمیت تمرین آگاهانه عاملی تعیینکننده در کسب موفقیت است. اما راجر نمادی از ایده وسعت است؛ این ایده که کسب تجربیات متعدد و متنوع به کیفیت رشد و موفقیت میافزاید و اساساً شیوهای فراگیرتر و کاربردیتر از شیوه نخست است. اپستین مدافع دومی است. |
کتاب وسعت یا عمق، نقدی است بر تفکر رایجی که تمرکز در هر حوزهای را میستاید و به این سئوال پاسخ میدهد که چرا در جهانی تخصصگرا از شاخهای به شاخهای پریدن بهتر است.
کتاب بیان میکند عموم مردم باور دارند تنها راه رسیدن به مهارت و صاحب هنر شدن، تمرکز است. حتی در روانشناسی عامه نیز این تفکر پذیرفته و جا افتاده است. اینکه برای سرآمد واقعی شدن در هر زمینهای (هنر، ورزش، علم و…) باید متخصص شوید. اگر این کار را نکنید، دیگران با دههزار ساعت تمرین هدفمند که ظاهراً برای موفقیت لازم است، از شما پیشی خواهند گرفت. بااینحال، از نظر او این پیام اشتباهی بیرحمانه است؛ اپستین در کتابش قصد دارد در این زمینه آگاهسازی کند که قهرمان و هنرمند و برنده جایزه نوبل شدن به سریع متخصصشدن نیاز ندارد.
از نظر نویسنده این کتاب ما بیشتر به افرادی نیاز داریم که کارشان را با گسترهای وسیع شروع کنند و در مراحل پیشرفت، چشماندازها و تجربههای متنوعی را در آغوش بگیرند. به عبارت دقیقتر، ما در کنار افراد متخصص، به افرادی نیاز داریم که در یک گستره مهارت داشته باشند و بتوانند در مجموعهای از مسائل اظهار نظر تخصصی کنند. در همین راستا در کتاب به افراد زیادی اشاره شده است که در مجموعهای از مسائل توانایی و دانش و مهارت داشته و در مقایسه با متخصصان مزایای قابل توجهی دارند.
چرا نظرسنجیها دروغ میگویند؟حرف اصلی کتاب همه دروغ میگویند این است که مردم معمولاً در مورد احساسات و افکارشان دروغ میگویند، ولی پیمایش دادههای دیجیتالی میتواند آنها را لو بدهد. آنچه مردم در نظرسنجیها و پرسشنامهها پاسخ میدهند همیشه همان چیزی نیست که واقعاً در موردش فکر میکنند یا عمل میکنند، زیرا آنها همواره به خاطر ترس از قضاوت شدن ترجیح میدهند واقعیت را پنهان کنند. حالا مساله این است که چطور میشود از طریق دادههای اینترنتی و دیگر منابع آنلاین به عمق باورها و علایق مردم دست یافت؟ نویسنده کتاب همه دروغ میگویند به ردیابی عمق روان بشر در جستوجوگرهای گوگل و انواع دادههای کامپیوتری باور دارد. |
در سه کتاب دیگر، همین دیدگاه را قدری توسعهیافتهتر خواهیم دید و از منظر سازمان یا نهاد به آن نگاه میکنیم.
عنوان کتاب بعدی که در نوع خود تعجببرانگیز است، همه دروغ میگویند است. عنوان این کتاب خلاصه همان مقدماتی است که قرار است راه جدیدی را به روی مخاطب بگشاید. حرف اصلی کتاب این است که مردم معمولاً در مورد احساسات و افکارشان دروغ میگویند، ولی پیمایش دادههای دیجیتالی میتواند آنها را لو بدهد. آنچه مردم در نظرسنجیها و پرسشنامهها پاسخ میدهند همیشه همان چیزی نیست که واقعاً در موردش فکر میکنند یا عمل میکنند، زیرا آنها همواره به خاطر ترس از قضاوت شدن ترجیح میدهند واقعیت را پنهان کنند.
حالا مساله این است که چطور میشود از طریق دادههای اینترنتی و دیگر منابع آنلاین به عمق باورها و علایق مردم دست یافت؟ این دادهها چه ویژگیهایی دارند که چنین امری را ممکن میکنند؟ نویسنده کتاب به ردیابی عمق روان بشر در جستوجوگرهای گوگل و انواع دادههای کامپیوتری باور دارد. او معتقد است این یک متدولوژی جدید و طرحی انقلابی در روش کسب دادهها است که چشمانداز جدیدی به محققان علوم اجتماعی و اقتصاددانان ارائه میدهد تا بتوانند به دادههای درستتری دست پیدا کرده و اساساً درک ما از نوع بشر را دگرگون کنند.
فراری بودن از جلساتاگر چه برگزاری جلسه، بخش جداییناپذیر هر سازمانی است اما طبق آمار، اکثر جلسات خروجی و بازدهی چندانی ندارند. به طور مثال جلسهای که قرار بود یک ساعت باشد بیشتر از دو ساعت به درازا میکشد، بی آن که خروجی خاصی داشته باشد. بنابراین مسالهی اصلی جلسه نیست بلکه چگونگی برگزاری آن است؛ آن هم به شکلی که به نتایج و تصمیمات درستی منتهی شود. اگر جلساتی که برگزار میکنید: به بحثهای حاشیهای کشیده میشود، به نتیجه خاصی نمیرسد، مسئولیت و وظایف افراد به صورت شفاف مشخص نمیشود و نهایتا تصمیمی گرفته نمیشود؛ خواندن کتاب فرار از جلسه به شما کمک میکند. |
پس حالا تعجبآور نخواهد بود که با بسط همین دیدگاه، به این نتیجه برسیم که بسیاری از نظرات و پیشنهادهایی که در جلسات کاری مطرح میشوند نیز ممکن است واقعی نباشند.
کتاب فرار از جلسه، چگونه جلسات خود را مدیریت کنیم تا کسی از آن فراری نباشد، چند سئوال اساسی میپرسد: چقدر در سازمانتان از برگزار نشدن جلسات خوشحال شدهاید و فکر کردهاید اینگونه بهتر به کار خودتان میرسید؟ یا اینکه سرتان را درگوشی همراهتان کردهاید و منتظر تمام شدن زمان جلسه شدهاید؟
یا شاهد جلساتی بودهاید که در آنها از ابتدا درباره آبوهوا، فوتبال، سینما و خبرهای روز صحبت شده و نهایتاً چند دقیقه آخر، شتابزده در مورد موضوع اصلی جلسه صحبتی به میان آمده است، اما به دلیل محدودیت زمان جلسه تصمیمی گرفته نشده و آن مسئله به قوت خود باقیمانده است؟ یا در جلساتی بودهاید که افراد فقط غر زدهاند و شکایت کردهاند و حاصلی جز دلخوری و ایجاد اختلاف نداشته است؟
نویسنده دست روی یکی از مسائل مهم و دستکم گرفتهشده دنیای کسبوکار گذاشته است. او در کتاب، ابتدا در قالب داستانی پرکشش از اهمیت جلسات اثربخش صحبت میکند و در ادامه راهکارهایی کاربردی برای برگزاری اینگونه جلسات ارائه میکند. به نظر نویسنده نقش جلسات در پیشبرد اهداف سازمان دستکم گرفته میشود.
مگر نه اینکه در جلسات تصمیمهای مختلفی گرفته میشود؛ از اصلاح یا تغییر استراتژی در اثر تغییر شرایط تا خرید تجهیزات خاص تا استخدام یا حل مشکل به وجود آمده میان دو نفر از همکاران؟ با توجه به اهمیت هرکدام از این تصمیمها، آیا فعالیتی مهمتر و حیاتیتر از برگزاری جلسات کارآمد در سازمان وجود دارد، یا نقشی مهمتر از اداره جلسات چالشی میتوان برای مدیران و رهبران سازمان متصور بود؟
در کتاب به تناقضهای جلسات، راهکارهایی برای هیجانانگیز کردن جلسات، راهکارهایی برای ساختارمندکردن جلسات، تکنیکهای مدیریت چالشها در جلسات و در یککلام هر چه بیشتر مؤثر ساختن جلسات پرداخته میشود.
چگونه از جهان پادشکنندهها سود ببریم؟از نظر نویسنده کتاب پادشکننده؛ آنچه از بینظمی بهره میبرد، پادشکنندگی چیزی فراتر از تابآوری یا استواری است. تابآور کسی است که در مقابل شوکها و نوسانات مقاومت میکند و همانی که بود باقی میماند، اما پادشکننده در مواجهه با شوکها و نوسانها از آن چیزی که بود بهتر میشود. این خصیصهی هر آن چیزی است که با زمان تغییر میکند: تکامل، فرهنگ، ایدهها، انقلابها، نظامهای سیاسی، نوآوریهای فناورانه، نظامهای حقوقی و… حتی وجود خودمان به عنوان گونههایی روی این سیاره.
|
و در نهایت، در جهانی که به نظر میرسد همه چیز براساس نظم و برنامهریزی است، کتاب پادشکننده میخواهد بر چیزی وارونه دست بگذارد. چون بعضی چیزها هستند که از شوک بهره میبرند. وقتی در معرض نوسان، آشوب، بینظمی و عوامل استرسزا قرار میگیرند نه تنها نمیشکنند، بلکه شکوفا میشوند و رشد میکنند. چنین پدیدههایی عاشق ماجراجویی، ریسک و عدم قطعیتاند.
با وجود فراگیری و فراوانی چنین پدیدههایی در همه جا، هیچ واژهای برای اشاره به آنها وجود ندارد که این ویژگی آنها را انتقال دهد، در واقع هیچ کلمهای برای اشاره به متضاد کلمه شکننده وجود ندارد. به همین خاطر نسیم نیکلاس طالب که کتابی درباره چنین پدیدههایی به نگارش درآورده، و تلاش میکند تکلیف ما را با آنها مشخص کند و حتی ما را به داشتن این ویژگی تقویت کند، مجبور شده عنوان کتابش را بگذارد: «پادشکننده».
از نظر نویسنده؛ پادشکنندگی چیزی فراتر از تابآوری یا استواری است. تابآور کسی است که در مقابل شوکها و نوسانات مقاومت میکند و همانی که بود باقی میماند، اما پادشکننده در مواجهه با شوکها و نوسانها از آن چیزی که بود بهتر میشود. این خصیصهی هر آن چیزی است که با زمان تغییر میکند: تکامل، فرهنگ، ایدهها، انقلابها، نظامهای سیاسی، نوآوریهای فناورانه، نظامهای حقوقی و… حتی وجود خودمان به عنوان گونههایی روی این سیاره.
نویسنده معتقد است با درک سازوکارهای پادشکنندگی میتوانیم راهنمای نظاممند و جامعی درست کنیم برای تصمیمگیری در خصوص امور پیشبینیناپذیر؛ تحت عدم قطعیت در تجارت، سیاست، پزشکی و به طور کلی زندگی و هر جایی که ناشناختهها غالباند؛ هر وضعیتی که تصادفی بودن، پیشبینیناپذیری، ابهام یا درک ناقص از قضایا در آن وجود دارد.