برشهایی از واقعیت زندگی مهاجران
مجموعه داستان «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» کتاب غافلگیرکنندهی راضیه مهدیزاده جزو نمونههای سرک کشیدن به دنیای مضامینی است که در ادبیات ایران کمتر به آن پرداخته شده است. کتاب همانطور که از عنوان تاحدودی عجیب و البته متفاوتش پیداست روایتهای مختلفی را از مقولهی «مهاجرت» به تصویر میکشد و میتوان آن را در زمرهی آثار ادبیات مهاجرت طبقهبندی کرد.
مجموعه داستان «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» کتاب غافلگیرکنندهی راضیه مهدیزاده جزو نمونههای سرک کشیدن به دنیای مضامینی است که در ادبیات ایران کمتر به آن پرداخته شده است. کتاب همانطور که از عنوان تاحدودی عجیب و البته متفاوتش پیداست روایتهای مختلفی را از مقولهی «مهاجرت» به تصویر میکشد و میتوان آن را در زمرهی آثار ادبیات مهاجرت طبقهبندی کرد.
برشهایی از واقعیت زندگی مهاجران
چهارده داستان «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» ویژگیهای مشترک زیادی دارند. از مهمترین امتیازات داستانهای کتاب وحدت موضوعی آنهاست. داستانها تم، درونمایه و موضوع شبیه به همی دارند و به همین جهت علیرغم عدم پیوستگی روایی میان آنها، نوعی یکدستی و همبافتی مطلوب میان مجموعهی این داستانها به چشم میخورد. نویسنده میتوانست مقولهی مهاجرت را در مقیاس وسیعتری مد نظر قرار داده و مثلاً روایتهایی را از مهاجرین در کشورها و قارههای مختلف بنویسد اما مکان همهی داستانها نیز ثابت است؛ «نیویورک».
ثابت نگاه داشتن موقعیت مکانی داستانها و تشریح و ترسیم موقعیتهای داستانی گوناگون پیرامون این ثبوت مکانی از خلاقیتهای دیگر کار نویسنده است که گرچه میتوانست دستوپای او را در تنوع روایتپردازیها ببندد و دشواریهایی را به او تحمیل کند، اما در نهایت انتخاب درستی است و به نفع کتاب تمام میشود.
در بیشتر داستانها نیویورک با تضادهایش تعریف میشود و این تضادها به تدریج در وجود کاراکترها نیز رخنه میکند. آدمهای داستانهای مهدیزاده، همزمان، حسهای مختلفی را تجربه میکنند. حسهایی متضاد همچون لذت از زیستن در نیویورک در کنار دلتنگی برای میهن. عشق و نفرت. خواستن و نخواستن و… عنصر تضاد علاوه بر پوستهی قصهها در لایههای زیرین آنها نیز نفوذ کرده و به الگویی ثابت و تکرارشونده در ساختار و پیکرهی این داستانها بدل میگردد.
منظرگاه و تجربه زیستهی نویسنده در داستانها متجلی شده است و به نظر میرسد همین تأثیرپذیری داستانها از واقعیتهای موجود و تجربهشده باعث میشوند تمی مشترک در تمامی داستانها یافت شود؛ و این تم مشترک این است که «مهاجرت علیرغم همهی خوبیهایش دردها و دلتنگیهای دردآوری هم دارد.» تکرار این تم در همهی داستانها با آنکه میتواند بعضی از داستانها را تاحدودی تکراری جلوه دهد اما باز هم به حفظ وحدت کلی کتاب انجامیده است.
علاوه بر وحدت محتوایی و مکانی، حفظ نوشتاری همگن و یکسان و رعایت جزئیات در زبان از خصوصیات بارز داستانهای قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟ است. درواقع با اینکه راویها در هر داستان تغییر میکنند اما احتمالاً به واسطهی موقعیت مشترکشان از نثر مشترکی برای آنها استفاده شده است. راویان، در میان صحبتشان از واژههای انگلیسی استفاده میکنند.
آنها تلاشی برای حذف این لغات از دایرهی واژگان خود نمیکنند و درواقع با زبانی رونده و نثری ساده و در عین حال دلچسب، روزمرگیهایشان را برای خواننده شرح میدهند. شاید خیلیها بهرهگیری از واژگان غیرفارسی را آن هم به این تعداد در کتاب امر موجهی ندانند اما به زعم نگارنده رعایت و بهرهگیری از چنین جزئینگری هوشمندانهای اتفاقاً به فضاسازی داستانها و القای «مهاجر بودنِ» کاراکترها به خواننده کمک شایان توجهی میکند.
داستانهای کتاب تماماً رئالیستیاند؛ درواقع واقعیت نیستند اما واقعیاند و شاید هر شخصی که تجربهی مهاجرت را پشت سر گذاشته باشد بتواند دست کم با یک یا دو داستان از کتاب ارتباطی عمیق برقرار کند. راوی در همهی این داستانها حضور پررنگ و پربسامدی دارد و حضورش را به شکلی نه گلدرشت اما مداوم به خواننده یادآوری میکند.
سالها قبل فیلمی را تماشا کرده بودم به نام «نیویورک! دوستت دارم» در آن فیلم چند کارگردان از سراسر جهان که همگی سابقهی زندگی در نیویورک را داشتند هر یک اپیزودی از این فیلم را ساختهاند با این وجه مشترک که داستان تمامی این اپیزودها در نیویورک میگذرد. کتاب مهدیزاده به لحاظ فرم کلی و ساختارش من را به یاد آن فیلم انداخت با این تفاوت که اینجا خالق اثر یک نفر است و طبیعتاً نزدیکی و پیوند داستانها نزدیکتر.
با این حال او میکوشد در هر یک از این داستانها به موضوع بافت غیرهمگنِ نژادی و ملیتی جامعهی امریکا و خصوصاً شهر نیویورک اشاره کند و گردهمایی مهاجرین را از اقصی نقاط جهان در این شهر رویایی، شلوغ و در عین حال ماشینی به ظرافت به تصویر بکشد. مثلاً در داستان «قطار لرزان» دختر ایرانی به دنبال سرماخوردگی و الزاماش به مراجعه به پزشک با افرادی از ملل مختلف مواجه میشود و در نهایت با ورود به مطب پزشک سوری به آرامش میرسد.
یا در داستان «کافههای بیقرار قارههای دور» مهدیزاده بی آنکه اشارهی مستقیمی به هفتاد و دوملتی بودن امریکا داشته باشد با تصویرسازی درستی از یک دورهمی ساده در کافیشاپی در نیویورک، به زیبایی نشان میدهد که جز یک نفر از شخصیتهای حاضر در کافه هیچکدام امریکایی نیستند.
مسئلهی مهاجرت در راستای آن غربتزدگی در بطن تمامی داستانهای کتاب ریشه دوانده و در جایی از داستان خودش را نشان میدهد و به پیرنگی برای آن داستان تبدیل میشود. این غم غربت حتی میتواند در مواجههی یک مهاجر موفق ایرانیِ دانشجوی فوق دکترا با عشق سابقش در ایران باشد، آن هم تنها با دیدن یک عکس در اینستاگرام (داستان «بگو دلت هوای نان تازه کرده»). و در داستان دیگر مجموعه «پریا و پوریا» بازگشت انسانی در آستانهی مرگ به ریشهی اصلی خود (وطناش) مورد توجه قرار میگیرد.
باید توجه داشت، داستانهایی با محوریت مهاجرت که به نحوی به میهنپرستی و … نیز گره میخورند اگر فراتر از برخی مرزها بروند ممکن است به شعارزدگی متمایل شوند. اما مهدیزاده از عناصر مشترک در داستانهای ادبیات مهاجرت بهجا و بهاندازه بهره جسته و از احساسگرایی و مبالغه بیش از حد نیاز خرج نمیکند به همین جهت داستانها علاوه بر ساختار درست و حسابشدهشان، هرگز اغراقآمیز و شعارزده نمیشوند و از ظرف خود به منظور طرح درست بزنگاههای حساس احساسی ناشی از مهاجرت استفاده میکنند تا کنشها و واکنشهای آدمها معنای واقعی خود را از دست ندهد و به سایههایی پررنگ و تیز در مقابل نوری مات و بیرمق تبدیل نشوند.
داستانهای کتاب «قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟» بیش از هر چیز به مثابه برشهایی از لحظات روزمرهی زندگی مهاجرانی هستند که احساسات مشترکی را تجربه میکنند و واکنشهایی متفاوت را بروز میدهند.