سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

زندگی‌نامه جدیدی از فیلیپ راث: رفتار یک غول ادبی با زنان

زندگی‌نامه جدیدی از فیلیپ راث: رفتار یک غول ادبی با زنان

 

بلیک بیلی (متولد 1 ژوئیه 1963) نویسنده آمریکایی است که به خاطر زندگی‌نامه‌های ادبی که نوشته، بسیار مشهور است. از جمله زندگی‌نامه‌های جان چیور ، ریچارد یتس و چارلز جکسون. کتاب اخیر او در مورد فیلیپ راث نویسنده آمریکایی که از مهم‌ترین نویسندگان انگلیسی‌زبان شمرده می‌شد به تازگی منتشر شده و غوغای بسیاری در محافل ادبی آمریکا به پا کرده است. زندگی‌نامه‌ها در آن سوی آتلانتیک اهمیت بسیاری دارند و این زندگی‌نامه دو ویژگی عمده دارد. یکی اینکه با همکاری کامل خود فیلیپ راث تهیه شده و دومی اینکه بسیار هم افشاگرانه است.

(مترجم)

بلیک بیلی (متولد 1 ژوئیه 1963) نویسنده آمریکایی است که به خاطر زندگی‌نامه‌های ادبی که نوشته، بسیار مشهور است. از جمله زندگی‌نامه‌های جان چیور ، ریچارد یتس و چارلز جکسون. کتاب اخیر او در مورد فیلیپ راث نویسنده آمریکایی که از مهم‌ترین نویسندگان انگلیسی‌زبان شمرده می‌شد به تازگی منتشر شده و غوغای بسیاری در محافل ادبی آمریکا به پا کرده است. زندگی‌نامه‌ها در آن سوی آتلانتیک اهمیت بسیاری دارند و این زندگی‌نامه دو ویژگی عمده دارد. یکی اینکه با همکاری کامل خود فیلیپ راث تهیه شده و دومی اینکه بسیار هم افشاگرانه است.

 

 

زندگی‌نامه جدیدی از فیلیپ راث: رفتار یک غول ادبی با زنان

 

 

فیلیپ راث به بلیک بیلی پیشنهاد داده بود: «لازم نیست از من اعاده حیثیت کنی، فقط من را جذاب نشان بده.» عناوین داستان بی‌شک جذاب است: نوه یک خانواده طبقه پایین مهاجر، یک کتاب پرفروش جنجالی درباره خودارضایی می‌نویسد، به عنوان یک یهودی متنفر از خود بدنام است، دو ازدواج ناموفق و چندین معشوقه دارد، یک مجموعه کار کاملاً متنوع دارد (کمیک، سورئال، فرا‌داستان، طبیعت‌گرایانه) و به‌عنوان بزرگترین رمان‌نویس انگلیسی‌زبان در زمان خود مشهور است، اما هرگز برنده نوبل نمی‌شود.

ولی راث که خواهان جزییات بود و نه عناوین، به بیلی پیشنهاد داد نام بیوگرافیش را «ابهام وحشتناک من» بگذارد. خوشبختانه عنوان این نیست. اما ابهام همچنان در داستان محوریت دارد، خصوصاً در مورد برخورد راث با زنان در زندگی و در داستان، همان‌جایی که مسئله احیای اعتبار او مطرح می‌شود.

 

بیلی می‌نویسد: «همیشه پای یک زن در میان بود»، اولین آن‌ها بث مادر راث بود که گرچه به اندازه مادر الکس پورتنوی خفه‌کننده نبود، اما آنقدر مهربان بود که هیچ زن بعدی دیگری در زندگی راث نتوانست به پای او برسد. در حالی که بث برای فیلیپ و برادرش سندی ازخودگذشتگی می‌کرد، شوهرش هرمان به شیوه دیگری اثرگذار بود، با کار کردن در 6 روز هفته و روزی 12 ساعت.

راث گفته بود: «مردی که پدر و مادرش او را دوست دارند یک فاتح است». با وجود یهودی‌ستیزی در آن دوره، او از کودکی خود به عنوان یک مأمن یاد می‌کند. منطقه‌ی نیوآرک برای راث مثل دوبلین برای جویس بود: جایی که از آن فرار کرد، اما هرگز آن را ترک نکرد.

 

philip roth
فیلیپ راث

 

 

او در دانشگاه لذت نوشتن طنز را کشف کرد و برنامه‌هایش را کنار گذاشت تا به «وکیلی برای یک شکست‌خورده‌» تبدیل شود و همه انرژی‌اش را صرف داستان‌های کوتاه کرد. ایده‌‌ی او «کتابشناسی در روز، زنان در شب» بود، اما در 23 سالگی مگی مارتینسون را ملاقات کرد، که اولین ازدواج از دو ازدواج «فاجعه‌آمیزش» را رقم زد. مارتینسون «یک بازنده نیازمند چهارسال بزرگتر از او» بود که دو فرزندش با شوهر سابقش زندگی می‌کردند و جهان‌دیده‌تر و سرکش‌تر از دوست دخترهای قبلیش بود. اما موضوع این بود که راث می‌خواست با او بلوغ خود را بیازماید.

زمانی که اولین کتابش، «خداحافظ کلمبوس» او را مشهور کرد، خواست که به رابطه پایان دهد. مگی گفت: «عادلانه نیست، تو همه چیز داری و من چیزی ندارم و به همین دلیل می‌خواهی من را ترک کنی» و به‌ درستی شک کرد که با زنان دیگر هم در ارتباط است. او برای اینکه با راث بماند، حقه‌ای زد و یک زن باردار را متقاعد کرد تحت‌عنوان «یک آزمایش علمی» در شیشه‌ای ادرار کند و با استفاده از نتیجه مثبت آن راث را فریب داد  و وانمود کرد که باردار است و گفت اگر به او قول ازدواج بدهد بچه را سقط کند و راث هم به آن عمل کرد.

 

سه سال طول کشید تا او حقیقت را بفهمد و خشمگین از اینکه به این آسانی فریب خورده است، اقدام به طلاق کرد و وقتی مگی در یک تصادف کشته شد، هنوز اختلاف بر سر نفقه تمام نشده بود. گرچه راث از آشفتگی که او به بار آورده بود راحت شده بود و آن را پشت سر گذاشته بود، اما همچنان احساس انتقام‌جویی نسبت به مگی داشت و انتقامش را در داستان از او گرفت.

به او به خاطر پاهای زبرش و داشتن به قول خودِ دیگرش زاکرمن، واژنی «چروکیده و بدرنگ» لقب میمون داد. روایت بیلی از وقایع به گفته‌های راث تکیه دارد، اما آن‌ها را با بخش‌هایی از دفترچه خاطرات مگی همراه می‌کند و غمگین‌ترین بخش آن، وقتی است که مگی پی می‌برد «فیلیپ به من اهمیتی نمی‌دهد، او به حال من تاسف می‌خورد».

 

 40th birthday
فیلیپ راث

 

بدفرجامی ازدواج دوم راث با کلر بلوم، چندان به خاطر شکست در ازدواج نبود، بلکه به آن‌چه کلر بلوم درباره این ازدواج در کتاب خاطراتش به نام «ترک خانه عروسکی» نوشت برمی‌گردد. راث در اوج عشق، او را «معشوقی مهربان و بی‌نظیر» توصیف کرد، که او را از یک دوره درد طاقت‌فرسا نجات داده بود (یک کمردرد که در طول زندگیش او را آزار می‌داد).

اما سازگاری خانوادگی دوام چندانی نداشت. او دوست نداشت که آنا، دختر بلوم، با آن‌ها در لندن زندگی کند. و بلوم در خانه و مزرعه 40 هکتاری راث در روستای کانکتیکت، احساس انزوا می‌کرد. خانه‌ای که 110 هزار دلار خریداری شده بود و به جایی برای عزلت‌گزینی و نوشتن بدون مزاحمت راث تبدیل شده بود. از جمله اختلافات دیگرشان، پیشنهاد رابطه دادن راث به فلیسیتی دوست آنا بود، که هر سه زن را بسیار عصبانی کرد، اما عذرخواهی چندانی از سوی راث در پی نداشت («چه فایده‌ که یک دختر زیبا در خانه داشته باشی، ولی نتوانی با او رابطه داشته باشی.» )

اغلب روابط دیگر راث با زنان جوانتر بود. او درباره یکی از روابطش گفت: «من چهل ساله بودم و او نوزده ساله. عالی بود»، و البته فاصله سنی ایده‌آل او با بالارفتن سنش بیشتر شد. او معتقد بود علاقه جنسی پس از دو سال از بین می‌رود، اما رابطه 18 ساله‌اش با «اینگ»، که درنکا در کتاب Sabbath’s Theater الهام گرفته شده از اوست، این نظر را نقض می‌کند. از جمله کسانی که راث دوست خود می‌دانست یا با آن‌ها رابطه داشت، جکی کندی، میا فارو، اوا گاردنر و باربرا استرایسند بودند. از معشوقه‌های دیگر نامی برده نشده است و یا  اسم مستعار دارند.

 

اگر برای طرفداران راث این کار دشوار است، اما بدخواهان نمی‌توانند نادیده بگیرند که او چگونه می‌توانست یک همسر و انسان بخشنده‌ای باشد، چگونه عشاق سابقش به خوبی از او صحبت می‌کردند و او را وقتی که خواب بود تماشا می‌کردند، و چگونه نویسندگان زن (از جمله زادی اسمیت، نیکول کراوس و مری کار) از بزرگترین طرفداران او هستند.

نل فرویدنبرگر در یک نظرسنجی در سال 2012 که به او به عنوان بزرگترین رمان‌نویس زنده آمریکا رای داد گفت: «من شیوه نوشتن او در مورد زنان را دوست ندارم، و روش شکایتم از آن را هم دوست ندارم». 40 سال پیش، وقتی که شکایت‌ها آغاز شد، راث از آن‌ها عصبانی شد («ترس هیستریک از آلت مردانه. فمینیسم به عنوان عدالت جدید»). و بعد از داستان برای دراماتیک کردن آن‌ها به‌جای ردکردن‌شان استفاده کرد.

اگرچه صداقت در مورد میل جنسی مردان او را به دردسر انداخت، ولی او آن را به عنوان چیزی که ارزش هزینه‌دادن دارد پذیرفت. این روال با «شکایت پورتنوی» آغاز شد و با Sabbath’s Theater متوقف شد. در رمانهای بعدی مثل «پاستورال آمریکایی»، «توطئه علیه آمریکا» و آخرین رمانش «ارباب انتقام»، میل جنسی نقش کمتری دارد. جایی که راث جوان با عزم راسخ پسر خوب یهودی را کشت، راث سالخورده نوستالژی کودکی و نوجوانیش را داشت.

 

Portnoy’s Complaint
فیلیپ راث

 

 

گزارش بیلی از سال‌های آخر بسیار متاثرکننده است. راث پس از اعلام بازنشستگی از نوشتن، از «سرگردانی سرخوش درون فراموشی» و جنگهایی که پشت سر گذاشته بود حرف می‌زد. جایزه‌های جدیدی آمدند. دوستی‌های قدیمی احیا شدند. زنان جوان هنوز در زندگیش حضور داشتند، اما چیزی فراتر از نوازش در تخت اتفاق نمی‌افتاد. وقتی نظر او را درباره جایزه نوبل ادبیات که به جای او به باب دیلن داده شد خواستند، به شوخی گفت: «عیبی ندارد، اما امیدوارم که سال آینده پیتر، پل و ماری آن را دریافت کنند».

راث این بیوگرافی را تأیید می‌کرد، نه به دلیل جزئی بودن آن، بلکه چون سخت‌کوشی بیلی با خودش در یک سطح است. اینکه او فقط سه سال پس از مرگ راث، با داشتن یک «کیلومتر پرونده» و جعبه برای بررسی و کار، کتابی بسیار قابل‌فهم منتشر کرده است کار خارق‌العاده‌ای است. کتاب پر از حکایت‌ها و شوخی‌های خوب است.

یکی از آن‌ها در مورد وقتی است که راث در طول یک مصاحبه به دستشویی می‌رود: «من روی کاناپه استودیوی او نشسته بودم و به خالی کردن مثانه بزرگترین رمان‌نویس زنده‌مان گوش می‌دادم و فکر می‌کردم که این بهترین چیز برای یک زندگی‌نامه‌نویس آمریکایی است».

از جمله اسنادی که او از آن نقل می‌کند «یادداشت‌هایی برای زندگینامه‌نویسم» است، یک جوابیه‌ی تند 295 صفحه‌ای به بلوم که راث قصد داشت آن را منتشر کند، تا اینکه دوستان و وکلا با او حرف زدند و او را منصرف کردند. بیلی بیش از آنچه که باید به این منبع اعتماد می‌کند و خاطرات بلوم را ناعادلانه با «ناپسند» خواندن آن کنار می‌زند.

تعداد مشاجرات راث با کسانی که دوستشان داشت (دوستان، ویراستاران، نمایندگان، نویسندگان) فقط یکی از ابهامات زندگی اوست. مردی که دوست داشت این جمله فلوبر را نقل کند: «در زندگی خود مانند یک بورژوا مرتب و منظم باشید»، مجذوب یک عیاش و دیوانه شده بود که 31 کتاب منتشر کرده بود، اما نوشتن رمان را «یک تقلای طولانی و هولناک» می‌دانست، آگاهانه از بچه‌ داشتن اجتناب می‌کرد، اما به بچه‌های دیگران عشق می‌ورزید، فقط انگلیسی صحبت می‌کرد، اما از وجود نویسندگان غیرانگلیسی، به‌ویژه داستان‌نویسان اروپای شرقی خیلی خوشحال بود.

فراتر از همه اینها، نگرش او به زنان بود. تارنوپول شخصیت کتاب «زندگی من به عنوان یک مرد» روانکاوش را سرزنش می‌کند و می‌گوید: «چرا می‌خواهید من را یک معیوب متجاوز بی‌عاطفه توصیف کنید؟»

منتقدین بسیاری از این زندگی‌نامه استفاده خواهند کرد، اما داستان خیلی پیچیده‌تر و همچنین جالب‌تر از این است.

 

نویسنده: بلیک موریسون

منبع: گاردین

 

 

 

 

 

  این مقاله را ۳۵ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *