مسافران کوپههای درجه دوی یک قطار
یکی از مهمترین نقدهایی که بر ادبیات داستانی ایران وارد است را باید در گسست میان این حیطه با جامعه و کم توجهی به رخدادها و بزنگاه های مهم کشور دانست. اینکه به بهانههایی مانند سانسور، بیشتر نویسندگان ما تمایلی به ورود انتقادی به رخدادهای ایران ندارند، یکی از ضعفهای اصلی داستان نویسی ما به شمار میرود. به واسطهی همین نگاه منزوی، انگشت شمارند آثاری مانند زمستان۶۲ نوشتهی اسماعیل فصیح و یا زمین سوخته نوشتهی احمد محمود که با نگاهی متفاوت و از منظری مستقل، به روایت رخدادها پرداخته باشند.
به همین دلیل است که وقتی پای بزنگاههای تاریخی این سرزمین به خصوص وقایع رخ داده از انقلاب سال ۵۷ به این سو به میان میآید، ادبیات داستانی ما، عمدتا ادبیاتی تک صدا، یک سویه و در اختیار تمام و کمال جریانی است که خوانشی همسو با خوانش رسمی از رخدادها ارائه میدهند. ادبیاتی مونولوگ که هرگز وارد فضای دیالوگی دو سوی ماجرا نشده است. این تک صدایی به خصوص وقتی پای رخدادی مانند انقلاب اسلامی به وسط میآید، بلندتر و رساتر هم میشود. در این بخش صدای متفاوت آنقدر کم تعداد و کم رمق است که گویی اصلا نیست. یکی از این آثار قطار پنجاه و هفت است.
قطار پنجاه و هفت که به قلم رضا رئیسی نویسنده، روزنامهنگار و مستندساز به رشتهی تحریر در آمده، از معدود آثاری است که هم به رویدادی مانند انقلاب ایران میپردازد و هم خوانشی متفاوت و انتقادی از آن دارد و هم اثر قابل اعتنا و دفاعی است. کتاب در مقطع زمانی اندکی پیش از انقلاب آغاز میشود و تا اندکی پس از انقلاب ادامه مییابد. اما بر خلاف اکثر آثار در این حیطه، با خود رخداد کاری ندارد و نگاهی انسان محور بر آن حاکم است. در حقیقت قطار پنجاه و هفت کتابی است دربارهی آدمهای دخیل و درگیر در انقلاب و نه وقایع نگاری مبتنی بر روایت رخداد و نه حتی خود واقعهی انقلاب.
در این رمان تلاش شده نگاهی اجتماعی و منصفانه به آدمهایی انداخته شود که در روند شکلگیری، وقوع و نتیجهی انقلاب سال پنجاه و هفت دخیل بودهاند. اهمیت اصلی در این اثر با آدمهاست نه رویدادها و همین وجه تمایزش به شمار میرود. چرا که وقتی از منظر اجتماعی و انسانی به رخدادی مانند انقلاب نگاه کنیم، به نتایج روشنتر و درست تری میرسیم. نتایجی که از دل بررسی اندیشههای آشکار و نهان، بازیهای معطوف به قدرت و خواستهای متفاوت افراد و جریانها از چگونگی، چرایی و نتیجهی انقلاب، به ما امکان رسیدن به منظرهای وسیع، روشن و درست را میدهد.
در اکثر آثاری که به انقلاب ایران پرداختهاند، اولویت با رخداد است. واقعه در نقطهی طلایی صحنه است و آدمها در بکگراند آن در نقش ابزار صحنه ایفای نقش میکنند. گویی این رخداد است که آدمها را از پی خود میکشد. در قطار پنجاه و هفت اما اینگونه نیست. رخداد جایی در دور دست در حال وقوع است و نقطهی طلایی جای قرار گرفتن آدمهاست. رخداد آدمها را از پی خود نمیکشد، این افراد حاضر در داستاناند که رخداد را ایجاد، مدیریت و راهبری میکنند. رضا رئیسی در کتابش به آدمها جایگاه والاتری میدهد تا رخدادها. برای همین در تمام این کتاب اثری از بزنگاههای مرتبط به انقلاب به چشم نمیخورد و این خود یکی از جذابیتهای این اثر است.
در ابتدای این مطلب گفتم که فضای ادبیات سیاسی ما، فضایی تک صدا و مونولوگ است. قطار پنجاه و هفت در این فضا نیز اثری است متفاوت. در این رمان خبری از خوانش رسمی و مورد تایید نیست. نویسنده با تمام جسارتی که میشود در یک اثر چاپ رسمی به خرج داد و واقعهای مانند انقلاب را نه تنها نقد کرد که به چالش کشید، با سوژهی خود مواجه شده.
در این رمان خبری از تقدس زایی نه برای انقلاب و نه برای آدمهای دخیل در آن نیست. به همین دلیل هم هست که نویسنده به سراغ آدمهای درجه دو، آدمهای کف اجتماع، آدمهای بیرون از حلقهی مرکزی قدرت، آدمهای پر امید اما قربانی رفته و از منظر آنان به موضوع مینگرد. آدمهایی که با رویای آزادی بی آنکه قواعد بازی را بدانند به میدان آمدند و به همین دلیل هم به محض به ثمر نشستن تلاشهایشان، اولین دستهای بودند که حذف و رانده شدند. میشود گفت قطار پنجاه و هفت داستان سیاهی لشگرهای انقلاب است.
نمیشود از این رمان ارزشمند گفت و به شخصیتپردازی استادانهی آن اشاره نکرد.
قطار پنجاه و هفت تا چاپ چهارم، یکی از بهترین نمونههای رمان ایرانی در
شخصیتپردازی بود. شخصیتهای این رمان در نهایت حدی که میشود توقع داشت، استادانه و درست پرداخت و تصویر شده بودند به گونهای که همه خصوصیات، لحن، زبان و زیست مخصوص به خود را داشتند و از نقطهای درست وارد و در نقطهای درست از داستان خارج میشدند. از این گذشته بی شک این رمان یکی از بهترین رمانهای ایرانی در به تصویر کشیدن شخصیت زن در ادبیات داستانی ماست.
تصویری که رضا رئیسی از زن در این رمان پیش روی ما قرار داده، هرچند شمای بی نقصی نیست، اما در میان بهترینهای ما قرار میگیرد. زن در این کتاب بی آنکه مهم باشد در کدام سوی ماجراست، در نهایت به عنوان بزرگترین قربانی انقلاب معرفی میشود. زنها در قطار پنجاه و هفت با آنکه در حاشیهاند اما نه تنها بار اصلی تراژدی را به دوش میکشند، که خود به اصلیترین شخصیت این تراژدی بدل میشوند. تصویر زن در این کتاب واقعیترین تصویری است که میشود انتظار داشت. شاید برای همین هم هست که ناگزیر، در قطار پنجاه و هفت زنها میمیرند.
ای کاش میشد این مقاله را همینجا به پایان برد و مخاطب را دعوت کرد به خواندن این رمان. اما نمیشود. یعنی نباید بشود. در مبحث شخصیت پردازی نوشتم که قطار تا چاپ چهارم، یکی از بهترین نمونههای رمان ایرانی است. پس چرا در چاپهای بعدی چنین نیست؟ ریشهی این مسئله را باید در سنت داستاننویسی نویسنده جستجو کرد.
رضا رئیسی نویسندهای است که رمانهایش هیچگاه برایش تمام نمیشوند. یعنی حتی پس از انتشار هم نقطهی پایانی بر نوشتن آن اثر نمیشود متصور بود. تقریباً در تمام آثار این نویسنده شما در هر چاپ با کتاب تازهای مواجه هستید. کافی است آثار رضا رئیسی را در چاپهای مختلف مقایسه کنید. چه در تعداد صفحه، چه در روند قصه و چه حتی در کلیت، شما با هر چاپ کتاب تازهای پیش روی خود خواهید داشت.
این سنت یا بهتر است بگویم وسواس، این عدم توانایی نویسنده در جدا کردن خود از داستانهایش، رها کردن و به پایان رساندنشان، به خصوص به قطار پنجاه و هفت لطمهای واضح زده. چاپ پنجم این رمان با آنکه حجیمتر و پر داستانتر از چهار چاپ قبلی است، اما در نهایت در بسیاری از جنبهها ضعیفتر است به خصوص در بحث شخصیتپردازی. ای کاش رضا رئیسی مثل اکثریت قریب به اتفاق نویسندگان جهان، توان جدا کردن خود از داستانهایش را پیدا کند و اثری که منتشر میشود را تمام شده بداند و به سراغ داستان جدیدی برود.
حالا بگذارید احتمالاً برای اولین و آخرین بار اینگونه توصیه کنم که اگر قصد خواندن قطار پنجاه و هفت را دارید، اولویتتان یکی از چهار چاپ اولش باشد.