ماه و ماهی، پرستارها و قطعه گمشده
رابطهی بین بیمار یا سالمند، پرستار خانگی، و اطرافیان عزیزان بیمار در متنی که مینا نوری برای ما فرستاده است در مرکز توجه قرار دارد. چگونه میتوان اعتماد فرد سالمند یا بیمار را به خود جلب کرد، به دست آوردن اعتماد خانواده او چطور، و نقش پرستار و موسسه در این میان کدام است. نویسنده این خاطرات ماه و ماهی، پرستارها و قطعه گمشدهمعتقد است حلقه گمشده در این میان نقش مسالهی آموزش است.
رابطهی بین بیمار یا سالمند، پرستار خانگی، و اطرافیان عزیزان بیمار در متنی که مینا نوری برای ما فرستاده است در مرکز توجه قرار دارد. چگونه میتوان اعتماد فرد سالمند یا بیمار را به خود جلب کرد، به دست آوردن اعتماد خانواده او چطور، و نقش پرستار و موسسه در این میان کدام است. نویسنده این خاطرات ماه و ماهی، پرستارها و قطعه گمشدهمعتقد است حلقه گمشده در این میان نقش مسالهی آموزش است.
بازم یکی از مشتریها در مورد اسم شرکت ازم سوال کرد، با لبخند اسم شرکت رو تکرار کردم و براش توضیح دادم،
«ماه وماهی»، برای من «ماهی» همون سالمندهایی هستن که در زندگی معلق هستن و «ماه» همون پرستارهایی هستن که با نور خودشون به این ماهیهای معلق در آب میتابن و زندگی سالمندان رو روشن میکنن.
«چه جالبه!»ای گفت و مجدد بحثمون با قرارداد و وظایف پرستار ادامه پیدا کرد.
تلفن رو قطع کردم و به حرفهای مرد در مورد پدر نود و دوسالهاش فکر کردم.
سطح هوشیاری پیرمرد خیلی پایین بود و باید غذا با گاواژ بهش داده بشه و مدام از نظر بهداشتی ازش مراقبت بشه.
پرستاری که براش فرستاده بودم کاملا به کار مسلط بود و غیر از گذراندن دورههای بهیاری، آموزشهای خاص مشاورهای و روانی رو هم بهش داده بودم و مشکل ارتباطی با اطرافیان سالمند نداشت؛
تنها مشکل، همسر خود سالمند بود که دائما در کار پرستار دخالت میکرد و در انجام وظایفش خلل ایجاد میکرد.پرستار سعی میکرد راهکارهایی که بهش آموزش داده بودم رو بکار ببره، اما گاهی بهخاطر فشار کار صبوریش رو از دست میداد.
باید برای این خانم، همسر سالمند بیمار، یکی دوجلسه مشاوره بذارم تا بدونه باید در چه حد در کارهای پرستار دخالت داشته باشه.
آییننامه شرکت رو برداشتم و یک بند مفصل در این باره داخلش گنجوندم.
این دیگه قابل گذشت نیست!!!
چطور ممکنه یک خانواده، شخصی با این نوع برخورد رو به عنوان پرستار فرد سالمند استخدام کنه و تازه بعد از ماهها متوجه رفتار این فرد بشن. یکی از مشتریها که البته ما بهشون کارفرما میگیم، همون اول که اومد شرکت در مورد پرستار قبلی پدرش صحبت کرد، خانمی که به عنوان پرستار مشغول مراقبت از سالمند این خانواده شده بود، به صورت شبانهروزی کار میکرد و تمام مدت با سالمند تنها بود.
هر روز سرساعت مشخصی پیرمرد رو مجبور میکرد که در دستشویی بشینه و اجابت مزاج کنه! و تا این کار انجام نمیشد به سالمند اجازه خروج از دستشویی رو نمیداد…
یک روز که نوه فرد سالمند برای سرزدن به پدربزرگش رفته بود متوجه رفتار زننده و نامناسب این خانم شد و با پیگیری و صحبت با پدربزرگش، به ماجرا پی برده بود و همونجا بحث با پرستار شکل گرفته بود و در نتیجه منجر به اخراج اون خانم شد.
و حالا کارفرما نگران بود که چطور میشه یک فرد غریبه رو به عنوان پرستار برای پدرشون بیارن و طبق چه اصولی بهش اعتماد کنن.
خوشبختانه پرستار مناسب با شرایط پدرشون رو براشون فرستادم و الآنم فرد سالمند از حضور این پرستار احساس رضایت داره.
اسم روی گوشی رو نگاه کردم، میدونستم دیگه قرار نیست از دست مادر نود و چهار سالهاش شکایت کنه.
مادرش تنها زندگی میکرد و نیاز بود که یک پرستار بطور دائم و شبانهروزی کنارش باشه.
با مشاورهای که برای این خانم سالمند گذاشته بودم، خیلی سخت اما بالاخره تونستم مشکل رو ریشهیابی کنم و متقاعدش کردم که به زندگی با پرستار احتیاج داره.
هنوزم مشکلاتی پیش میاومد اما با روشهایی که به پرستار آموزش داده بودم، تا حد زیادی این مشکلات قابل کنترل و حلشدنی شده بود.
یاد آییننامه شرکت افتادم که بند هفت رو برای این قرارداد اضافه کرده بودم و چقدر هم مشکل گشا بود.
زن مسن همونطور که چادرش رو روی سرش جابه جا میکرد، خداحافظی سردی کرد و از شرکت خارج شد. فکر کنم در شرکت رو بیش از حدی که باید محکم بست.
برای اولین جلسه مشاوره، خیلی ازش انتظار نداشتم قبول کنه که نباید در این حد بین روابط مادرش با پرستار دخالت مستقیم داشته باشه. خود سالمند از بودن پرستار خیلی راضی بود و هر دو یک رابطه عاطفی خوب و سالم رو باهم برقرار کرده بودن. ولی دختر بزرگ این خانم خیلی به این خوشحالی مادرش برای داشتن پرستار درمنزل، خوشبین نبود.
فکر میکرد چون از طرف مادرش نماینده نوشتن قرارداد شده، پس میتونه بدون اطلاع مادرش فسخ کنه.
صبر میکنم تا هفته آینده در مورد مادرش و پرستار و قراردادشون براش یک جلسه مشاوره دیگه بذارم تا کاملا متوجه تمام نکات بشه.
لیوان آب رو روی میز گذاشت و مجدد همون حرفها رو با جملههای دیگه تکرار کرد:
خدا شاهده دلمون نمیخواد شب عیدی این بنده خدا بیکار بشه، اما واقعا هرچی باهاش کنار اومدیم اخلاقش بدتر و بیادبانهتر شد!
قبلاً با مادر این خانم صحبت کرده بودم و میدونستم که خود سالمند هم از رفتار پرستار راضی نیست، مُهر شرکت رو برداشتم و روی برگه فسخ زدم و به قرارداد الصاق کردم.
باید با پرستار حرف آخر رو میزدم، همون روز که خانواده سالمند اصرار کردن که قراردادشون رو قبل از مشاوره با پرستار ببندم، حدس میزدم مشکلاتی در راه باشه…
میدونستم که این خانم راه درازی تا تکمیل آموزشها و مشاوره مخصوص پرستاری در منزل، در پیش داره.
خانواده اصرار داشت که همین خانم، فقط همین خانم رو که یکی از آشناهاشون بهشون معرفی کرده رو بهعنوان پرستار پدرشون استخدام کنند و من فقط قراردادشون رو بستم که خیال دوطرف بابت اصولی بودن قرارداد راحت بشه.
خانم بسیار توانمندی در امور بهیاری و رسیدگیهای بهداشتی سالمند بود. اما مطلقا نتونسته بود از نظر عاطفی با سالمند ارتباط بگیره، به محض اینکه به سالمند نزدیک میشد، پیرمرد احساس ناامنی میکرد.
این خانم در جلب اعتماد از سالمند ناموفق بود و برای بدست آوردن این مهارت، نیاز به چند جلسه آموزشی داشت.
آیین نامه رو برداشتم و دو بند اصلی در مورد ضرورت گذروندن مشاوره پرستار قبل از قرارداد، بهش اضافه کردم.
در تمام این قراردادهایی که در شرکت بسته میشه، در صحبتهایی که با خود پرستار و خود سالمند یا خانوادههاشون دارم، یک قطعه گمشده هست که خیلی شفاف و روشن خودنمایی میکنه.
قطعهای که به وضوح قابل دیدنه، و من نمیدونم چرا کسی متوجه نیست! یا اگر هم متوجه هست، هیچ اهمیتی بهش نمیده،
کسی اهمیتی نمیده که برای انجام هر کاری باید تخصص داشته باشیم و برای داشتن تخصص، باید آموزش ببینیم.
چرا که هیچ تخصصی بدون آموزش بدست نمیاد. و آموزش همون قطعه گم شدهای هست که اهمیتی بهش داده نمیشه.
باید برای به کار گرفتن و رسمی کردن این قطعه گم شده، تمام تلاشم رو انجام بدم تا دیگران هم به اندازه من، نیاز وجود این قطعه رو در روابط سالم و اصولی سالمند و پرستار درک کنن.
آموزش اصولی و همه جانبه پرستار، کلیدی که گاهی فکر میکنم به عمد نادیده گرفته میشه!
ماه و ماهی، پرستارها و قطعه گمشده