مانده اسم از عمارت پدرم: نگاهی به رمان «سرزمین عجایب»
سرزمین عجایب آخرین رمان جعفر مدرس صادقی است که به تازگی در لیست نامزدهای جایزهی ادبی احمد محمود قرار گرفته. سادگی زبانی، توجه به جزئیات و دوری جستن از کلیشهها از ویژگیهای مثبت کتاب است و درونمایهی آن را میتوان در مهاجرت، وطن و نقد فضای روشنفکری خلاصه کرد. این رمان در کنار «کافهای کنار آب» و کتاب «توپ شبانه» یک سهگانه را تشکیل میدهد.
سرزمین عجایب
نویسنده: جعفر مدرسصادقی
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۱۵۹
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۳۴۸۲۳۶
سرزمین عجایب آخرین رمان جعفر مدرس صادقی است که به تازگی در لیست نامزدهای جایزهی ادبی احمد محمود قرار گرفته. سادگی زبانی، توجه به جزئیات و دوری جستن از کلیشهها از ویژگیهای مثبت کتاب است و درونمایهی آن را میتوان در مهاجرت، وطن و نقد فضای روشنفکری خلاصه کرد. این رمان در کنار «کافهای کنار آب» و کتاب «توپ شبانه» یک سهگانه را تشکیل میدهد.
سرزمین عجایب
نویسنده: جعفر مدرسصادقی
ناشر: مرکز
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۱۵۹
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۳۴۸۲۳۶
جعفر مدرسصادقی نام آشناست. کتابخوانها و یا لااقل مخاطبهای رمان فارسی «گاوخونی» او را میشناسند و دوستداران ادبیات کهن به ویرایشهای او از تاریخ بیهقی، مقالات شمس و… برخوردهاند. او کارش را از مطبوعات و روزنامهی اطلاعات شروع کرده و در نوشتن داستانها، رمانها و حتی تصحیحاتش زبانی ساده را برگزیده است.
سادگی زبان او البته چیزی نیست که بتوانیم در معنایی دمدستی و منفی درکش کنیم. مدرسصادقی به قول خودش برای همگان مینویسد (فارغ از اینکه مخاطب انبوه دارد یا نه) و از نوشتههایی که با زور و اکراه باید خواندشان بیزار است (ظریف:۴۲،۱۳۹۵) در عین حال علم و آگاهی او به زبان و ادبیات آنچنان عمیق و ریشهدار است که نمیشود در هر اثرش، خدماتش را به ادبیات نادیده گرفت؛ نثری روان و جذاب که در عین حفظ سادگیهای زبانی از شور و اشتیاق تهی نمیشود.
فارغ از این ارزشها، نامزدی سرزمین عجایب در بخش رمانهای جایزهی ادبی احمد محمود بهانهای شد برای اینکه به این رمان و نویسندهاش بپردازم.
کتاب را مدرسصادقی بعد از انتشار بهشت و دوزخ که دورهای از زندگی مصدق را دستمایهی کارش قرار داده، در ادامهی ماجراهای کافهای کنار آب و توپ شبانه نوشته؛ اثری که در عین حال قابلیت به تنهایی خوانده شدن هم دارد.
یک رمان یک پاراگرافی که به زبانی بسیار نزدیک به محاوره نوشته شده به این دلیل که راوی در حال «تعریف کردن» بیوقفهی ماجراهای زندگیاش است؛نوشین که بعد از ۱۴ سال زندگی در کانادا، جدا شدن از همسرش (ابی) و نداشتن کار به تهران برگشته و در آپارتمان مادرش در کنار دختری که با او انس نمیگیرد گرفتار شده: «من توی آپارتمان مادرم حالم بد بود. جا نداشتم.
دوتا اتاق خواب، یکی مال مادرم و یکی مال دخترم، و توی هال و پذیرایی هم یک عالمه خرت و پرت و آت و آشغال اضافی و میز و صندلیها و قفسههای گندهی جاگیری که از همان روز اولی که آمدم، شروع کردم به جمع و جور کردنشان و دورریختنشان. مادره از همان روز اول شروع کرد به غر زدن…» (ص.۱۴) این است که کفشهای کتانیاش را میپوشد و راه میافتد دور تهران از این خانه به آن خانه بلکه برای خودش سرپناه و خلوتی دست و پا کند.
وارد هر خانهای که میشود شور شستن و روبیدن به سراغش میآید. اضطرابِ سهم خودش را در خانه ایجاد کردن به واسطهی خدمتی که بلد است ارائه دهد. تنها خدمتی که به آن اعتقاد دارد و همزمان که از آن کیف میبرد واقعاً از آن بیزار است. نوعی اعتقاد به کار یدی به جای کار فکری؛ در عین ناسازگاری با عامه(مادر، برادر،…) ناتوان از تحمل فضای روشنفکری(علی، آریا، میرمیران،…).
زنی در حال تطهیر دائمی همه چیز. شلنگ گرفتن در آشپزخانههای چربی گرفته و دودهزده و در عین حال، زبانی تند و تیز و دراز را باز کردن به نقد و تصحیح هر آنچه که در این خانهها جریان دارد:
«…میرمیران بود که هر هفته میآمد پیش علی و همان روز اولی که دیده بودمش، علی یک عالمه توضیحات داده بود در معرفی او و از جمله گفته بود که هم یک مجلهی دوماهانه منتشر میکند و هم هفتهای یک مراسم بزرگداشت برگزار میکند برای اهل ادب. من پرسیده بودم چهجوری ممکنه هفتهای یک اهل ادب؟ از کجا پیدا میکنی این همه اهل ادب؟ ما این همه اهل ادب داریم؟» (ص.۳۹)
عقدهگشاییهای نوشین و نقد و استهزایی که او خرج فضای آسیبزدهی روشنفکری میکند، مرا میبرد به داستان در این شماره از بهرام صادقی که در آن شرحی میخوانیم از یکی از جلسات تحریریهی یک مجلهی ادبی.
در آنجا صادقی ریز رفتارهای مدعیان ادبیات را که ادعا و کارشان در کفههای ترازو باهم نمیخواند را نقد میکند و در اینجا صحبت از نویسندهای گمنام است که قرار است اثرش به عنوان نمایندهی رمان معاصر فارسی به انگلیسی برگردانده شود. نویسندهای که اثرش نه بر اساس صلاحیت که به صرف آشنایی معرف (میرمیران) با مترجم (آریا) است که انتخاب شده در حالیکه مترجم هم ایرانیزادهای بزرگ شدهی انگلیس است و اصلاً توانایی خواندن به فارسی را ندارد!
کتاب پر است از شخصیتهایی که هرکدام در گذشته یا امروز به سرنوشت راویِ تنها از همهکس گره خوردهاند. عشقهای نصفه و نیمه، دوستیهای نه چندان عمیق، روابطی مسبوق به سابقه و فقط سابقه که حالا در این روزهای تمایل به خودکشی(ص.۵) در این روزهایی که مستأجر، آپارتمان راوی را خالی نمیکند و او به معنی واقعی کلمه بیجا و مکان مانده، دردی از او را دوا نمیکنند مگر موقتی.
نوشین، مهاجری دائمی است از این خانه به آن خانه و هر کجا که میرود رسم برادریاش را با رفت و روب است که ثابت میکند. سهم خودش را در خانههای دیگران به زور و زحمت میتراشد و دست آخر مثل مرغی پرکنده که هوای مسموم هیچکدام از این خانهها را تاب نمیآورد به خیابان و سپس خانهای دیگر میگریزد. در یک کلام کتاب برای من حکایت یک آلاخون والاخون واقعی است که هیچچیزی را جدی نگرفته و به همه چیز انتقاد دارد. زنی در به در از همهی رسوم دنیا که به جز به قول خودش «کلفتی» فقط و فقط به «خواندن» است که اعتقاد دارد:
«آخه چرا همه باید بنویسند؟ اگه همه خدا باشند، پس بندههای خدا کجان؟ تو فکر کن. یک خدای بدون بنده. آخه یک خدای بدون بنده به چه درد میخوره؟ تو فکر کن. یک دنیای پر از خدا و مدعی، اما بدون حتا یک بندهی خدا. نمیشه که.»(ص.۳۳-۳۲)
با این حجم از انتقاد و دلزدگی در راوی اگر همراه باشیم یا نه ارزش رمان مدرسصادقی به این چیزها نیست. جدای از اینکه نویسنده کتابش را از زبان یک زن نوشته و در این موضوع بسیار چیرهدستانه عمل کرده است، باید به توانایی غریب او در پرداخت خُردهقصهها و ماجراهای غیر کلیشهای اشاره کرد. ارزشمندی کتاب در توان و قدرت نویسنده در شخصیتپردازی و نیز در درهمتنیدن خردهماجراها در داستان اصلی است. خرده ماجراهای خانهی پدری، منزل مادر، خانهی علی، شاهین و همسرش، آریا، همایون و سونیا، جیم، برادر و عشقهای ناکامش، قصهی سرطان پستان ژیلا و…
گفتن هیچ ماجرایی برای نویسنده در این کتاب رفع تکلیفی نوشتنی نیست. شخصیتهایی که میپروراند و ماجراهایی که میگوید هیچکدام برای پر کردن فضاهای خالی نیستند که زاده میشوند. نویسنده موازی و در هم تنیده، تنه به تنهی واقعیتهای پیچیده و در هم قصه مینویسد. در ابتدا ساختار اصلی رمانش را بنا مینهد و سپس نمنم ماجراهای فرعی را به ظرافت وسطش میبافد.
در عین اینکه مدرسصادقی نویسندهای منجمد در کلیشه و گذشتهی مکرر نیست. او جرأت و جسارت نو کردن فضاهای داستانهایش را دارد. به جای آنکه از زیباییهای توریستی اصفهان بنویسد، متروی در حال ساختش را بهانه میکند، از جادههای جنوب، سمند مهندس پتروشیمیاش را انتخاب کرده و موقع نوشتن از سیاهیهای مطلق و تاریکیهای اندوهبار زبان طنازانهای را به کار میگیرد و یا فضایی شوخ و غیرجدی میسازد که روایتش را از نالهها و شکایتهای یک زن همیشه ناراضی جدا میکند.
کتاب صحنهای دارد از همصحبتی عمیق و تأثیرگذار نوشین و ژیلا دربارهی بدبختیهایی که هر کدام در زندگی کشیدهاند، دیالوگهایی که در وسط پرو کردن یک کپه لباس عاریتی دارند گفته میشوند(ص.۱۱۶-۱۱۲) فضایی کارناوالی و طنازانه که در عمق اندوه قصه نفوذ کرده است.
در زیر پوست کتاب ماجرای تخریب خانهی پدری است. خانهای با باغچه، کتابخانه و ایوان که نقشهاش را یکی از دوستان پدر داده و پدر با دستهای خودش و ذرهذره آن را ساخته. مأمنی که دست آخر پسر خانواده خرابش میکند و به جای آن چند واحد آپارتمان بساز بفروشی مجزا میسازد؛ شروع در به دری نوشین. مهاجر از خانهی پدری و مهاجر از وطنی که حالا شهرکسازیها، متروسازیها و جمعهای «باسمهای» ادبی-هنری (به زعم نویسنده) هرکدام به طریقی کمر به ویرانیاش بستهاند.
در پیشانی کتاب نوشته شده: «مانده اسم از عمارت پدرم»، شاید نام دیگری برای کتابی که راوی گلهمندش آن را به این صورت است که میبیند و میشناسد و کتاب، «سرزمین عجایب» است برای جیم، توریست ایرانشناسِ عاشق فارسی و ایران که میگوید:
«سرزمین شما سرزمین عجایب است، سرزمین معجزههاست. شما که در این سرزمین به دنیا آمدید و بزرگ شدید خبر ندارید. چونکه با عجایب بزرگ شدید و عجایب برای شما دیگر عجایب نیست. هر روز با عجایب سر و کار دارد، عجایب توی هواست، تنفس میکنید، توی مشت شماست، کنار شماست. آنقدر به شما نزدیک است که شما او را نمیبینید. اما من که از فاصله و از دور نگاه میکنم، به چشم خودم میبینم.»(ص.۱۵۲-۱۵۱)
مانده اسم از عمارت پدرم: نگاهی به رمان «سرزمین عجایب»
منابع:
- ظریف، میلاد، من از کاغذ سفید می ترسم؛ گفتگو با جعفر مدرسصادقی به مناسبت انتشار دو رمان کافهای کنار آب و بهشت و دوزخ، ماهنامهی تجربه، سال ششم، شمارهی ۴۵، شهریور ۱۳۹۵.
- صادقی، بهرام (چاپ چهارم: ۱۳۹۵) سنگر و قمقمههای خالی، داستان در این شماره، تهران: نشر نیلوفر.
یک دیدگاه در “مانده اسم از عمارت پدرم: نگاهی به رمان «سرزمین عجایب»”
این قبیل نقدها یک سروگردن بالاتر از نوشته هاییست که فقط به معرفی صرفا همان کتاب گفته شده می پردازند و بس!
نقد حاضر نه تنها با نقل قول های مناسب شما را با فضای کتاب آشنا می کند، بلکه روحیات جعفر مدرس صادقی را هم خواهید شناخت و چه بسا به درونمایه های اصلی داستان و اصلا چرایی نوشتن داستان هم برسید.
این یعنی نقد جذاب و وزین در یک سایت ادبی.
سپاسگزارم خانم ملوکی!