سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

راهنمای ادبی هواپیماها، قطارها و اتومبیل‌ها

نویسنده می‌گوید واقعاً ارتباط عمیقی میان کتاب و وسایل حمل و نقل وجود دارد، همان‌طور که شباهتی مشهود بین قصه و سفر دیده می‌شود. قصه و سفر هر دو روی به جایی دارند؛ هر دو راه‌هایی خارج از مسیر عادی زندگی پیش پای ما می‌گذارند. او اضافه می‌کند یک رمان ممکن است تکان‌دهنده، مرموز، خسته‌کننده و یا آزاردهنده باشد، اما بعید است بتواند آسیب زیادی به شما برساند!

 

 

 

 

 

راهنمای ادبی هواپیماها، قطارها و اتومبیل‌ها

 

گفته می‌شود که اختراع راه‌آهن، باعث افزایش فروش کتاب‌ها شد. چرا که در سفرهای طولانی غیر از صحبت و خیره شدن به منظره بیرون پنجره، کاری جز خواندن نمی‌شود انجام داد. آنا کارنینا هم وقتی در حال مطالعه در قطار بود متوجه شد که چقدر جذب کنت ورونسکی جوان شده و چه اندازه آماده است که زندگی‌اش را تغییر دهد.

 

اما آیا ممکن نیست که بگوییم در حقیقت این قطارها، اتوبوس‌ها، کشتی‌ها و هواپیماها بوده‌اند که حجم متونی را که نوشته می‌شوند افزایش داده‌اند؟ مشخص است که این وسایل حمل و نقل در بدو ورود سریعاً به جهان نویسندگی وارد شدند. اولین خاطره‌ی ویرجینیا وولف، به لباس مادرش در اتوبوس برمی‌گردد.

 

چالز-دیکنز نزدیک بود در یک تصادف قطار کشته شود و پس از آن بود که داستان «سوزن‌بان» را نوشت که از آن به عنوان یکی از بهترین داستان‌های ترسناک جهان یاد می‌شود. «ابله» داستایوسکی با صحنه‌ای طولانی در قطار آغاز می‌شود. سونات کروتسر تولستوی هم وضعیت مشابهی دارد. البته تولستوی هنگامی که پس از چهل و هشت سال زندگی مشترک (که یکی از پربازده‌ترین روابط زناشویی شکست‌خورده‌ی دنیای ادبیات بود) در حال فرار از دست زنش بود، در ایستگاه قطار جان خود را از دست داد.

 

دی. اچ. لارنس علاقه‌ی خاصی به ترامواهای سبزرنگی داشت که معدنچیان ناتینگهام‌شایر را شنبه‌شب‌ها به شهر می‌برد. آن‌ ترامواها «در حومه‌ی صنعتی سیاه شهر شیرجه می‌زنند، از تپه‌ها بالا و پایین می‌روند … چابک، سرزنده، حتی بی‌پروا، مانند شاخه‌ی باطراوت یک گیاه جعفری در دل یک باغ زغال سیاه‌رنگ.» او بعدها، عاشق کشتی‌های بخار هم شد و در دریا و ساردنیا می‌گوید:

 

«و فششش! ما بر روی موج‌ها حرکت کردیم و دریا نیز حرکت می‌کرد. این فش‌فش آهنگین عجیب و صدای ضربه بر طبل توخالی دیگ بخار در دریا، اثری تخدیری و حتی جنون‌آمیز بر روح آدمی دارد.»

 

جووانی ورگا، که لارنس بسیار تحسینش می‌کرد، حسرتی را که یک قطار در حال حرکت در دل دهقان سیسیلیایی در سایه‌ی کوه اتنا برمی‌انگیزد این‌گونه توصیف می‌کند: «آه، چقدر عالی می‌شد اگر سوارش می‌بودم و چرتی می‌زدم!

 

مانند این بود که بخشی از شهر با چراغ‌ها و مغازه‌های پرزرق‌وبرقش در برابر چشمان او می‌غرد و به پیش می‌رود.»  راوی رمان ماه و آتش چزاره پاوزه، تنها با شنیدن غرش قطاری در دوردست که از میان باغ‌های هلو می‌گذشت دچار چنان احساس سرمست‌کننده‌ای از آزادی می‌شد که «گویی در حال نوشیدن شراب بود».

 

 

 

 

سفرهای آنتونیو تابوکی، نویسنده‌ی ایتالیایی هم، بیش از آن‌که رهایی‌بخش باشند،‌ مالیخولیایی بودند. اتوبوس غم‌انگیز مسیر مدرس-بنگلور در تاریکی شب یکی از بهترین صحنه‌های کتاب شب‌های هند است. و ایستگاه دوردستی که در آن مسافران منتظر عوض کردن خط با اتوبوس مودبیدری – کرکله می‌مانند، احتمالاً یکی از معدود نقاط جهان است که در آن یک نویسنده می‌تواند کاراکتر داستانش را وابدارد تا وارد گفتگو با یک کودک غیبگوی ناقص‌الخلقه شود.

 

شاید چندان عجیب نباشد که کاراکترهای رمان دنباله‌روی آلبرتو موراویا در قطار عشق‌بازی می‌کنند. اخیراً نیز فلور جگی در «اس. اس. پرولترکا» خودِ دیگر نوجوانش را توصیف کرده که در یک کشتی تفریحی در مدیترانه رابطه‌‌ی جنسی و چیزهای دیگر را برای اولین بار کشف می‌کند.

 

البته سفرهای طولانی با هواپیما، قطار و کشتی می‌توانند شدیداً کسالت‌بار باشند ( یکی از کاراکترهای رمان شیاطین داستایوسکی با ناراحتی می‌گوید: « هشت ساعت در قطار بودن، تقدیری وحشتناک است.») بنابراین اگر کتابی برای گذران وقت نداشته باشید، چاره‌ای جز فکر کردن به رابطه‌ی جنسی، قتل (در قطار سریع‌السیر شرق) و دعوا و نبرد ندارید، یا حداقل این‌ها موضوعاتی هستند که تخیلات نویسندگان را درگیر می‌کنند:

 

«سایه‌های شب» امیل زولا، «قتل در قطار سریع‌السیر شرق» آگاتا کریستی و «قطار استانبول» گراهام گرین نمونه‌هایی از این دستند. در دنیای واقعی هم که به مراتب از دنیای داستان‌ها کسالت‌بارتر است، زمانی که هنوز قطارهای ایتالیا، کوپه‌های پرده‌دار داشتند، من چندباری عشاق خجل را در قطار بین‌شهری ۹:۰۵ میلان-ونیز غافلگیر کرده بودم.

 

این فهرست‌ها و حکایت‌ها پایانی ندارند. لذا می‌خواهم پیش‌تر بروم و بگویم که واقعاً ارتباط عمیقی میان کتاب و وسایل حمل و نقل وجود دارد، همان‌طور که شباهتی مشهود بین قصه و سفر دیده می‌شود. قصه و سفر هر دو روی به جایی دارند؛ هر دو راه‌هایی خارج از مسیر عادی زندگی پیش پای ما می‌گذارند و این فرصت را به ما می‌دهند که مواجهات غیرمنتظره‌ای داشته باشیم، جاهای جدید را ببینیم،‌ افکار جدید را امتحان کنیم و همه‌ی این‌ها بدون آن است که متحمل ریسک زیادی شده باشیم.

 

شما گاهی با هواپیما بر فراز بیابان پرواز می‌کنید، یا اینکه در جریان یک رقابت در آن مسابقه می‌دهید، اما مجبور نیستید واقعاً در بیابان زندگی کنید. این نوع سفرها یک ماجراجویی محدود است؛ همان‌طور که کتاب نیز چنین است. یک رمان ممکن است تکان‌دهنده، مرموز، خسته‌کننده و یا آزاردهنده باشد، اما بعید است بتواند آسیب زیادی به شما برساند.

 

 

 

 

از خلال معاشرت با غریبه‌هایی از طبقات و سرزمین‌های مختلف، مسافر نسبت به خود و شکنندگی هویتش آگاه‌تر می‌شود. چقدر متفاوتیم هنگامی که با افراد متفاوت سخن می‌گوییم! چه زندگی‌های متفاوتی را تجربه می‌کردیم اگر گاردمان را در مقابل آن‌ها برمی‌داشتیم.

 

آنا کارنینا خیره به مسافر کناری‌اش در قطار سنت پترزبورگ می‌پرسد: «خود من چه هستم؟ خودم یا زنی دیگر؟» این دقیقاً همان نوع بی‌ثباتی‌ای بود که پاپ گرگوری شانزدهم در سال ۱۸۴۰ پیش‌بینی کرده بود و به سبب آن، راه‌آهن را در ایالات پاپی ممنوع اعلام کرد. او راه‌آهن را «جاده‌ی جهنم» می‌نامید چرا که می‌ترسید انسان‌ها بتوانند تنها با خرید یک بلیط از نظارت خیرخواهانه‌ی اطرافیانشان و همچنین کشیش‌ها بگریزند.

 

پاپ گریگوری از کتاب‌ها نیز در هراس بود و تعدادی از آن‌ها را توقیف کرده بود. او به درستی گمان می‌کرد که دستورکار مخفی نویسنده این است که از طریق دگردیسی شخصیت داستان، که اغلب نیز در سفر است، هویت خواننده را متزلزل کند.

 

اما با اینکه خواندن برخی رمان‌ها به پرواز با هواپیمای فراصوت و بعضی دیگر به تورهای تفریحی آرام می‌ماند، شک ندارم که نزدیکترین وسیله‌ی حمل‌ونقل به داستان‌های مکتوب، قطار است. در هواپیما، انگار توی یک صندلی به دام افتاده‌ای و فاصله‌ات از زمین بیشتر از آن است که بتوانی لمسش کنی؛ روی کشتی بخار، انگار در یکنواختی و رخوت اقیانوس قرنطینه شده‌ای؛ در اتوبوس هم اسیر ترافیک و شرایط خیابانی.

 

این قطار است که مسافرانش را تنها چند فوت بالاتر از سطح زمین و نزدیک به جهان، با سرعت جابه‌جا می‌کند، اما همچنان آن‌ها را دور و در امان از این جهان نگاه می‌دارد. مسافران قطار مسئولیتی در قبال دنیای بیرون ندارند، اما بسیار به آن خیره می‌شوند و تماشایش می‌کنند. آیا این دقیقاً مشابه تجربه‌ی کتاب‌خوانی نیست؟ آیا این دقیقاً رابطه‌ای با جهان نیست که نویسنده به دنبال آن است، اینکه در اتاق امن خود بنویسد، در حالی که به کاراکترهایش بی‌نهایت نزدیک است؟ ویرجینیا وولف به‌خوبی این احساس را در داستان کوتاهی که در سال ۱۹۱۹ نوشته، ثبت کرده است:

 

«از پنجره‌ی یک قطار سریع‌السیر، به تپه‌ها و دشت‌ها نگریستم، مردی را دیدم که داسی در دست داشت و وقتی ما از کنارش عبور کردیم، سرش را از پشت پرچین بالا آورد، عشاقی را دیدم که روی چمن‌های بلند دراز کشیده بودند و بی‌آنکه پنهان شوند به من خیره می‌شدند و من بی‌آنکه پنهان شوم به آن‌ها خیره می‌شدم. بار جهان کمتر شده بود، موانع زندگی کمتر شده بودند.»

 

 

سفر

  این مقاله را ۱۶ نفر پسندیده اند

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *