خاورمیانه زنیست…
سه دختر حوا ماجرای زیست، فرهنگ، جهانبینی و مسائل زنانی است که در خاورمیانه زندگی میکنند. زنانی که حتی اگر شناسنامه مسلمانشان را قبول نداشته باشند، فرهنگ مسلمانی دارند و بسیاریشان در میانه شکها و تردیدهای گوناگون زندگی میکنند. شافاک بدون جانبداری از دیدگاهی خاص، از آرزویی میگوید که برای دختران حوا دارد، آیا گفتوگو و تفاهم در این بخش از جهان سرانجام روزی امکانپذیر خواهد بود؟
سه دختر حوا
نویسنده: الیف شافاک
مترجم: صابر حسینی
ناشر: نیماژ
نوبت چاپ: ۲۸
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۴۴۰
سه دختر حوا ماجرای زیست، فرهنگ، جهانبینی و مسائل زنانی است که در خاورمیانه زندگی میکنند. زنانی که حتی اگر شناسنامه مسلمانشان را قبول نداشته باشند، فرهنگ مسلمانی دارند و بسیاریشان در میانه شکها و تردیدهای گوناگون زندگی میکنند. شافاک بدون جانبداری از دیدگاهی خاص، از آرزویی میگوید که برای دختران حوا دارد، آیا گفتوگو و تفاهم در این بخش از جهان سرانجام روزی امکانپذیر خواهد بود؟
سه دختر حوا
نویسنده: الیف شافاک
مترجم: صابر حسینی
ناشر: نیماژ
نوبت چاپ: ۲۸
سال چاپ: ۱۳۹۸
تعداد صفحات: ۴۴۰
شاید بهتر باشد اول از این سوال شروع کنم که چرا بعداز ملت عشق تب تند شافاکخوانی فراگیر شد و اغلب کتابهای این نویسنده با ترجمهها و چاپهای متعدد بازار کتاب را تسخیر کرد؟ آیا شافاک روی بال اقبال کتاب ملت عشق محبوب خوانندگان ایرانی شد؟ قبل از پاسخ دادن به این سوال نگاهی میاندازم به داستان سه دختر حوا.
سه دختر حوا داستان سه دختر دانشجوی آکسفورد است، سه دختر از خاورمیانه با شناسنامه مسلمان اما با سه جهانبینی متفاوت، یکی معتقد به اسلام، دیگری خداناباور و سومی در شک و تردید.
چیزی که ما را تا پایان داستان کنجکاو شنیدن ماجرا و دنبال کردن قصه میکند، عکسی است که به طور ناگهانی در ماجرای دزدی کیف پول پری (یکی از سه دختر) به بیرون پرت میشود؛ عکس سه دختر در دوران دانشجویی در مقابل کتابخانه دانشگاه آکسفورد همراه با استادشان. چه چیزی باعث شده این عکس بعد از سالها همچنان پنهان در کیف زنی باشد که حالا دارای همسر و فرزند و مشغول به زندگی خانوادگی در ترکیه است؟
قاعده این است که آدمها در کیف پولشان (البته اگر با وجود گوشیهای موبایل هنوز این عادت باقی مانده باشد) عکس افراد نزدیک خانواده یا در بهترین حالت عکسی از بچگی خودشان را میگذارند. این عکس چه بخش پنهانی از زندگی این زن ترک امروزی را برملا میکند یا برعکس کدام بخش زندگیاش است که هم میخواهد پنهانش نگه دارد و هم در مکان خصوصیترین عکسها گذاشته؟
همین چند خط مفید و مختصر نشان میدهد که این داستان (مثل بسیاری از داستانهای دیگر شافاک) چند موضوع اساسی و مهم را برای جذب خواننده دارد: زن، خاورمیانه، سنت و مذهب و وجود عنصر معمایی که میل به کشف و پیگیری را در قصه ایجاد میکند.
حتی اگر این موضوع انتخاب نویسندگان دیگری در جهان باشد، بیتردید هیچکدامشان نمیتوانند درباره این مسائل طوری صحبت کنند که تا این اندازه برای خوانندگان ایرانی ملموس و قابل درک باشد، هرچه نباشد کشور دوست و برادر ترکیه هم مشابهات فرهنگی و دینی و سنتی فراوانی با ما دارد و هم بخشی از زندگی سیاسی و اجتماعی ما در این سالها بدجوری با هم تنیده شده است.
شاید برای همین است که شافاک یکی از آن دختران دانشجوی آکسفورد را ایرانی انتخاب کرده، شیرین دختری لائیک که همراه خانواده ثروتمندش از ایران مهاجرت کرده.
از طرف دیگر دو موضوع مهم را هم نباید از یاد برد: شافاک با چند کیلومتر فاصله از ما دست بازتری برای طرح بسیاری مسائل دارد (هرچند بعضی از کتابهای او اینجا هم ممنوع شدهاند) و دیگر اینکه شافاک در عین تعلق و آشنایی با این منطقه به لطف مادر دیپلماتش در کشورهای دیگر هم زندگی کرده و با فرهنگ و ادبیات و مسائل آنجا آشناست.
برگردیم سرداستان همین کتاب و آنچه که شافاک قصد گفتنش را دارد. انتخاب اسم سه دختر حوا ماجرا را از اول روشن میکند: در این منطقه از جهان که داستان آفرینش از آدم و حوا آغاز میشود، دختران حوا رویکردهای متفاوتی را در پیش گرفتهاند. و این سه دختر (به عنوان نمادی از سه تفکر غالب در این منطقه) آیا قادر به گفتوگو و ایجاد تفاهم هستند؟
جالب اینجاست که طرح چنین ماجرایی (یا در حقیقت قرار گرفتن در موقعیتی شبیه یک بازی آزمایشگاهی) توسط استادی غربی انجام میشود، استادی که درس مهمش در آکسفورد درباره خداست، پروفسوری که کتابها و کنفرانسهایش بسیار معروف است و دانشجویان معدود و خاصی را برای گذراندن واحدش انتخاب میکند. و البته سرنوشت او هم چندان رستگارانه نیست.
شخصیت و باورهای سه دختر به ما امکان دیدن بخشهایی از شخصیت خودمان را میدهد: «احتمالا مرد او را یک مسلمان خوب فرض کرده بود اما آیا آن طور بود؟ از نظر فرهنگی مسلمان بود. در آن شکی نبود. این، فرهنگی بود که در آن به دنیا آمده و بزرگ شده بود. اما دعاهایی که بلد بود از تعداد انگشتان یک دستش فراتر نمیرفت. نه مثل مونا به فرایض دینی عمل میکرد، نه مثل شیرین خارج از دین بودنش را به صراحت به گوش همه دنیا میرساند. شاید نمیخواست انگ یا برچسبی بخورد. به چیزی تعلق داشته باشد.»
و مسائل و موضوعاتی که در میانه کشف ماجرای عکس مطرح میشود، برای ما بسیار آشنا هستند: «یک زن که به نظر میرسید به زودی با معمار ازدواج خواهد کرد گفت: براوو عزیزم، همیشه گفتم، واسه ما دموکراسی زیادییه. باید قبول کنیم؛ حتی تو غرب هم باعث دردسره، اما به درد اینجاها که اصلا نمیخوره!
زن تاجر با او همفکر بود: فکرش رو بکنین، پسرم کارهای حقوقی و تجاری انجام میده، شوهرم یه عالمه کارکن داره، اما سهم خونواده ما سهتا رأی هست! راننده ما پنجتا بچه داره. برادرش تو یه روستای دورافتاده با دوتا زن و دهتا بچه زندگی میکنه.
فکر نمیکنم تو زندگیشون حتی یه کتاب خونده باشن اما تعداد رأیمون مساویه. تو اروپا مردم با فرهنگان. اونجا دموکراسی به هیشکی ضرر نمیرسونه. خاورمیانه اینجوری نیست. دادن حق رأی مساوی به آدمهای جاهل و بافرهنگ، مثل اینه که به دست بچه کبریت داده باشی؛ همه خونه رو به آتیش میکشه!»
در کنار استفاده از موضوعات جالب و آشنا برای ما، و لایه زیرین ماجرا که نویسنده در آن بدون جانبداری از هیچ شخصیتی بحث امکان گفتوگو و تفاهم را در خاورمیانه رنگارنگ پیش میکشد، وجه دیگری که قطعاً باید به آن توجه کرد، از منظر ادبیات است. واقعیت این است که شافاک داستانگویی میکند و عناصر جذاب برای پیگیری داستان را به خوبی در کارش میآورد.
همین باعث میشود که خوانندگان بسیاری پیدا کند و با این وجود اهالی ادبیات چندان روی خوشی به کارهایش نشان نمیدهند و کارهایش را دارای ساختار ضعیف و نمونه کمی بهتری از ادبیات عامهپسند میدانند (صدالبته که عنوان عامهپسند جای بحث و گفتوگو دارد). در همین کتاب پایانبندی عجولانه و سست است و بسیاری از شخصیتها در حد تیپ باقی میمانند یا درنهایت نمیفهمیم که عاقبتشان چه شد یا چرا کاری را انجام دادند و تصویری تک بعدی دارند.
به گمان من کاری که شافاک در نوشتن انجام میدهد (که احتمالاً بخشی از آن غریزی و بخاطر مجاورت در کنار مادربزرگی است که به کرات در مصاحبههای شافاک از او شنیدهایم) نوعی از قصهگویی شرقی است.
اگر نگاهی به قصههای خودمان بیندازیم میبینیم که در عین داشتن کشش و گره و ماجرا، پایان بندی رسیدن به یک حرف پایانی است نه لزوماً سیری منطقی و آرام از کنشها و واکنشها؛ شخصیتهای قصهها اغلب برای ایفای نقشی میآیند و ما به همان اندازه که قصه را رنگ و لعاب بدهند میشناسیمشان؛ قصهها با معجونی از عشق و نفرت و کشمکش و معما مسحورمان میکنند و برای همین است که تا پایان دنبالشان میکنیم.
حالا شافاک از همین قالب و معجون برای نشان دادن دنیای امروز و آدمهای خاورمیانه استفاده کرده. و از این انتخاب (چه آگاهانه باشد چه ناآگاهانه) نباید انتظار یک ساختار ادبی مثل رمانهای غربی را داشته باشیم. و اتفاقا راز محبوبیت و همدلی خوانندگان آثارش هم استفاده از همین ترکیب است.
لابد برای استفاده از همین محبوبیت است که تا این لحظه 10 ناشر مختلف این کتاب را ترجمه و چاپ کردهاند. گرچه فرصت بررسی ترجمه همه نمونهها نبود (و البته از دیدن روی جلد بسیاریشان مشخص است که فقط برای سود بردن از بازار محبوبیت شافاک ترجمه و منتشر شدهاند!) اما نسخهی منتشرهی نشر نیماژ از ترجمه خوب و روان صابر حسینی با مقدمه و پاورقیهای مناسب و جامعی به قلم خودش برخوردار است.
و عقل سلیم هم حکم میکند که به یک نمونه خوب بسنده کنیم، تا روزی که دختران و پسران آدم و حوا در این بخش از خاورمیانه حق ناشر و مولف و مترجم را پاس بدارند.
عنوان مقاله اشاره به شعری است از عرفان نظرآهاری.