براتیگان یک نت سکوت است
یا شیفته ریچارد براتیگان میشوید و یا با پوزخندی از سر ناامیدی کتابش را به گوشهای پرت میکنید تا فراموش شود. چه از دسته اول باشید و چه از دسته دوم، صدها دلیل برایش پیدا خواهید کرد. یعنی خود براتیگان با داستانها، سبک نوشتاری و نگاهش به جهان اطراف این امکان را به شما میدهد. اما به هرحال باید خواندش. خب واضح است که ادبیات داستانی جهان، با همینگوی، مارکز، سلین، داستایوفسکی، وولف، کارور، پروست، دوراس، بورخس و… بنای باشکوهتری است. اما راستش باید بپذیریم که اگر براتیگان نبود، یک جای این کاخ پرجبروت ایراد داشت. در سمفونی باشکوه ادبیات جهان، نویسندهای مثل ریچارد براتیگان حکم نت سکوتی را دارد که با آنکه شنیده نمیشود، اما نبودش قطعاً تمام هارمونی سمفونی را به هم میریزد. به مناسبت 30 ژانویه سالروز تولد ریچارد براتیگان سراغ آثار او رفتهایم.
یا شیفته ریچارد براتیگان میشوید و یا با پوزخندی از سر ناامیدی کتابش را به گوشهای پرت میکنید تا فراموش شود. چه از دسته اول باشید و چه از دسته دوم، صدها دلیل برایش پیدا خواهید کرد. یعنی خود براتیگان با داستانها، سبک نوشتاری و نگاهش به جهان اطراف این امکان را به شما میدهد. اما به هرحال باید خواندش. خب واضح است که ادبیات داستانی جهان، با همینگوی، مارکز، سلین، داستایوفسکی، وولف، کارور، پروست، دوراس، بورخس و… بنای باشکوهتری است. اما راستش باید بپذیریم که اگر براتیگان نبود، یک جای این کاخ پرجبروت ایراد داشت. در سمفونی باشکوه ادبیات جهان، نویسندهای مثل ریچارد براتیگان حکم نت سکوتی را دارد که با آنکه شنیده نمیشود، اما نبودش قطعاً تمام هارمونی سمفونی را به هم میریزد. به مناسبت 30 ژانویه سالروز تولد ریچارد براتیگان سراغ آثار او رفتهایم.
پدری را تصور کنید که یک روز مثلاً به بهانهی خرید سیگار از خانه خارج میشود و دیگر هرگز برنمیگردد. حالا همین پدر را چهلونه سال بعد تجسم کنید وقتی روی صندلی یک کافهی ارزان نشسته و چون تا آماده شدن صبحانهاش کار دیگری برای انجام دادن ندارد، روزنامهی پیش رویاش را ورق میزند و متوجه میشود وقتی خانه را ترک کرده همسرش باردار بوده و او پسری دارد.
یعنی پسری داشته. چون آن پسر چند روز پیش خودکشی کرده و چون در این چهلونه سالی که پدر از وجودش بیخبر بوده، او نویسندهی معروفی شده که چاپ خبر خودکشیاش در روزنامه، توجیه پیدا میکند. این داستان زندگی ریچارد براتیگان است. پسری که مرگش باعث شد پدر به وجودش پی ببرد.
براتیگان نویسندهی مهمی است. البته احتمالاً مثل تمام نویسندگان برآمده از جنبش بیت، نه آنقدر مهم که جایگاه خیلی ویژهای در تالار مشاهیر جهان ادبیات برایش در نظر بگیرند، اما به هرحال مهم است چون نویسندهای معتقد به ادبیات بیزمان و صد البته گریزان از چهارچوبهاست.
دو فاکتوری که تا آنجا پیش میروند که یکی از بزرگترین کشمکشهای میان منتقدین ادبی هنوز هم پاسخ به این دو سوال بشود که: « آیا اساساً نوشتههای او داستان به شمار میروند یا نه؟» و از آن مهمتر اینکه «آیا او یک نویسنده است یا صرفاً توشیحگر چیرهدست موقعیتهای مملو از کنایه؟» آیا همین برای اهمیت داشتن او کافی نیست؟
آثار براتیگان را در هیچ دستهبندی و زیر برند هیچ سبک ادبی یا «ایست» و «ایسم» رایجی نمیتوان جا داد. او خودش، زندگی و آثارش یک هویت و جایگاه مستقل دارند به نام «براتیگانیسم». مستقلترین و خودمحورترین سبک ادبی جهان. نهایت شخصینویسی موفق در جذب سایر آدمها.
چقدر ممکن است نوشتن از یک آدم سخت باشد؟ خب بپذیرید اگر آن یک نفر ریچارد براتیگان باشد، خیلی. انگار باید باور کنیم که او عمداً جوری زندگی کرد و جوری داستان نوشت که نشود به راحتی دربارهی هیچکدام اظهارنظر کرد.
براتیگان معمولاً به عنوان پل ارتباطی بین جنبش بیت در دهه 1950 و انقلاب جوانان دهه 1960 در نظر گرفته میشود. این البته صرفاً به دلیل نوشتههایش نیست، بلکه مدل زندگی کولیوار و جهتگیریهایش نسبت به پیرامون نیز در دادن چنین جایگاهی به او نقش دارند.
جنبش بیت همان جنبش معروف و تاثیرگذاری است که اندکی پس از جنگ جهانی دوم توسط برخی هنرمندان در آمریکا شکل گرفت و در ادامه منجر به پیدایش دو جنبش مهم تاریخ معاصر یعنی هیپیگری و جنبش جوانان می 1968 فرانسه شد. مهمترین دستاورد بیت و فرزندان خلفش، ایجاد شکست در بخشهای مختلف نظم رادیکال اجتماعی آن دوران و به زیر کشیدن قطعیتهای رایج تثبیتشده از سوی بهخصوص سیاستمداران بود که در نهایت خود را در جنبش نه به جنگ ویتنام بروز داد. جنبشی که برای اولین بار یک قدرت جهانی را وادار به پذیرش نظر معترضان کرد.
براتیگان طرفدار جنبش بیت نیز -که به اصطلاح یک ضد فرهنگ در دهه شصت بود- در آثارش بیتوجه به همین نظم ابلهانهی موجود و خواستهای رایج سیاسی و سرعت جنونآمیز پیشرفت و ماشینی شدن زندگی، بی توجه به قیل و قال سیاسیون و تغییر جهان، از طبیعت، زندگی و احساسات که خود نشانهای از بیتوجهی اعتراضی بود نوشت. تخیل منحصر به فرد او تنظیمات غیرعادی ای را برای مضامینش فراهم میکرد. زاویه دید براتیگان به جهان اطرافش، و در واقع به آن بخش از جهان اطرافش که میخواست ببیند، شاخصترین خصیصهی او در داستاننویسی است.
براتیگان متخصص دیدن چیزهایی است که اکثر ما هرگز نمیبینیم یا اگر ببینیم هم چندان اهمیتی برایش قائل نمیشویم. شاید به همین دلیل باشد که برخی منتقدین، سبک نوشتاری و آثار او را با نویسندگانی مانند هنری دیوید ثورو، ارنست همینگوی، دونالد بارتلم و مارک تواین مقایسه میکردند. و باز به همین دلیل است که از نظر همین منتقدین، صید قزل آلا در آمریکا که براتیگانیستیترین داستان او محسوب میشود بهترین اثرش به شمار میرود.
راوی در رمانهای براتیگان به دنبال زندگی شبانی در طبیعت است. اما موفق نمیشود. معمولاً دلیل این عدم موفقیت نیز همان نظم موجودی است که او و امثال او را به طغیان علیه خود وادار کرده. در نهایت جستجوی او به سرخوردگی ختم میشود. همین سرخوردگی در طول مسیر، او را به جایی میرساند تا در مورد ارزشهای اجتماعی و شخصی در آمریکا با همان احساس ناامیدی اظهارنظر کند. براتیگان اغلب زندگی و طبیعت را در نوشتههای خود به هم پیوند میداد و بنابراین معتقد بود که نمیتوان شادی شخصی را در یک محیط آلوده پیدا کرد.
تفسیر نهایی براتیگان درباره زندگی در آمریکای معاصر به شدت بدبینانه است. درست مانند نگاه افرادی که مخالف جامعه هستند و بیشتر بر اساس دستورات وجدان زندگی میکنند تا قوانین اجتماعی. از همین روست که به هیچوجه و با هیچ نگرشی نمیتوان طنز موجود در آثار این نویسندهی کولی را نشانهای از سرخوشی و شادی درونیاش دانست. احتمالاً طنز درون آثار براتیگان که بیشک از طنازی ذاتی خود او میآمد، مصداق بارز همان مثل معروف است که: «آنکه میگرید یک درد دارد و آنکه میخندد هزار درد»
شاید از دل همین بدبینی، سرخوردگی و یاس است که براتیگان تمایلی به ایستادن در یک نقطه و تکرار آن چه گذشته و حتی تکرار موفقیتهای پیشین یا لااقل استفاده از نقشهی راه آن موفقیتها را ندارد. این نگاه حتی در داستاننویسی او نیز به چشم میخورد. او در مصاحبهای میگوید: «من هرگز دیگر رمانی مانند صید ماهی قزلآلا در آمریکا، نخواهم نوشت. من از تکرار بیزارم. از استفادهی دوباره از چیزهایی که یکبار استفاده کردهام هم همینطور. تا جایی که حتی ماشین تحریری که با آن صید ماهی… را نوشتم را نیز تکهتکه کردم تکههایش را توی حیاط خلوت خانهام گذاشتم تا زیر باران زنگ بزند.»
استفاده نوآورانه از زبان یا بهتر است بگوییم بازیهای زبانی سرخوشانه و حتی بعضاً کودکانه، در آثار براتیگان بسیار دیده میشود. تکنیکهای ادبی فردی شاید بهترین عنوان برای این تجربههای شخصی در حیطهی روایت و زبان در آثار او باشد. براتیگان به هیچوجه آدمی احساساتی نیست، هرچند در آثارش به وفور احساساتی ناب به چشم میآید. مطلقاً عمیق نیست اما شاعرانگی خاص زبانش که در اشعارش بهتر و منسجمتر به چشم میخورد، به زبان و جملاتش عمقی خاص میدهد. او نویسندهای جدی اما بی ادعاست که جدیتش را در سادگی نگاهش به جهان مخفی میکند؛ اما کتمان نه.
براتیگان هیچ نسخهای برای جهان و آدمهایش ارائه نمیدهد. او راوی است. فقط و فقط یک راوی از چیزهایی که خودش دیده، تجربه کرده و آموخته. او شبیه به آدم مستی است که یک نیمه شب از میان خیابانی میگذرد و بی آنکه برایش مهم باشد کسی میشنود یا نه، با بهترین صدا و درستترین شکلی که توانش را دارد آواز میخواند. اگر کسی شنید، چه خوب. اگر هم نه، چه اهمیتی دارد؟ خودش که میشنود.
علیرغم تمام تلاشهایی که براتیگان برای رسیدن به یک زبان و سبک فردی میکند، اما در نهایت او را میشود به راحتی در دستهی نویسندگان کلاسیک سبک موسوم به «ادبیات آمریکایی» جای داد. البته این جا دادن به واسطهی علایق داستانی اوست و نه نزدیکی سبکش به آن جمع نویسندگان. در آثار براتیگان نیز مانند این نویسندگان، همان مضمونهای کلاسیک و رایج ادبیات آمریکایی را میبینیم اما در بیشتر مواقع با نگاهی جسور، نو و تا حدی متفاوت و بسیار شخصی.
توجه به طبیعت همراه با نگرشی غالباً سوررئال و غریب، نمونهای از آن چیزی است که در رمانهای براتیگان میبینیم. او با فرمی همزیست، تصاویر شبانی را با پسزمینهای از فروپاشی اجتماعی در شرایط بشری معاصر ترکیب میکند.
ارزش براتیگان در همین است که به ما بینشی شبانی میدهد که میتواند روحیهی ما را در حین تقلا برای سپری کردن یک زندگی قاببندیشدهی متداول سیراب کند. او به ما این آگاهی را میدهد که مکان دیگری نیز برای نفس کشیدن و سبک دیگری برای زندگی کردن وجود دارد. هرچند اینها هم جلوی استیصال ما را نمیگیرند، اما وجودشان بهتر از نبودشان است.
به هرحال براتیگان را باید خواند. یا شیفتهاش میشوید و یا با پوزخندی از سر ناامیدی کتابش را به گوشهای پرت میکنید تا فراموش شود. چه از دسته اول باشید و چه از دسته دوم، صدها دلیل برایش پیدا خواهید کرد. یعنی خود براتیگان با داستانها، سبک نوشتاری و نگاهش به جهان اطراف این امکان را به شما میدهد که یا عاشقش شوید و یا با همان کتاب اولی که از او خواندید، دیگر سمتش نروید. براتیگان چنین نویسندهای است. اما به هرحال باید خواندش.
خب واضح است که ادبیات داستانی جهان، با همینگوی، مارکز، سلین، داستایوفسکی، وولف، کارور، پروست، دوراس، بورخس و… بنای باشکوهتری است. اما راستش باید بپذیریم که اگر براتیگان نبود، یک جای این کاخ پرجبروت ایراد داشت. مثلا شبیه میخی که باید باشد تا بشود گرانبهاترین تابلو را به خوش دیدترین دیوار قصر آویخت. یا کلید کوچکی که قفل صندوقچهی قدیمی خاکگرفتهای را باز میکند که چیزهای ریز کوچک جذابی البته نه به جذابیت آثار اصلی موجود در کاخ، در آن وجود دارد.
در سمفونی باشکوه ادبیات جهان، نویسندهای مثل ریچارد براتیگان حکم نت سکوتی را دارد که با آنکه شنیده نمیشود، اما نبودش قطعاً تمام هارمونی سمفونی را به هم میریزد.