باستانگرایی و محک تاریخگرایانه
درام تاریخی در ایران، یک مطالعهی تاریخگرایانهی جدید
نویسنده: محمدهاشمی، زیرنظر فرزان سجودی
ناشر: علم
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۳۹۴
تعداد صفحات: ۲۳۶
پیدایش روحیات وطنپرستی و ملیگرایی در میان ایرانیان مقارن با انقلاب مشروطه است. زمانی که ایرانیان در مواجهه با استعمار یا در سفر به فرنگ توانستند در آینهی دیگری، خود را بیابند. به ضعف مفرط خود پی ببرند و برای مرهم گذاشتن بر غرور جریحهدارشدهشان به گذشته بیندیشند. به آن شهریاران گذشتههای دور ایران. زمانِ سروری و افتخار.
آیزایا برلین در کتاب «ریشههای رومانتیسم» پیدایش جنبش رمانتیک در آلمانِ قرون هجده و نوزده را به خدشهدار شدن غرور ملی آلمانی مرتبط میداند. ملتی که خود را بزرگ میداند اما به ملتهای بزرگ دیگر نگاه میکند و خود را کوچک مییابد. اینجاست که نگاهها به گذشته معطوف میشود و گفتمان «بازگشت به گذشتهی پرافتخار» شکل میگیرد.
منورالفکر ایرانی در چنین وضعیتی متوجه تاریخ شد و تلاش کرد با بازآفریدن قصهی شهریاران پیروز گذشته، روحی به امروز بدهد. و بیش از همه در قالب نمایشنامه، که مدیوم محبوبی برای فرنگرفتهها بود.
رفتن به سراغ تاریخ مستقیماً متوجه اصلاح زمان حال بود. ناسیونالیسم جدید و تازه متولد ایرانی علاوه بر باستانگرایی به دو عنصر مشخص گره خورد: یکی شیفتگی نسبت به تمدن جدید اروپا و حسرت خوردن برای ایرانی که عقب مانده و دیگری انداختن تقصیر عقبماندگی به گردن دیگری که بیش از همه نوک پیکان سمت «عرب» رفت که با سلطه خود شکوه ایران باستان را به تاریکی گرایید. روشن است (و شاید هم نیست!) که واکنش به عرب، بازتاب نفرت از سنت است که قرنها خمود مانده و چون با وجه مذهبی آن نمیشد درافتاد احاله به نژاد میشد.
به بیان کاتوزیان عناصر این ناسیونالیسم عبارت بودند از «گرامیداشت شورانگیز ایران باستان، شوق یکشبه اروپایی شدن، احساسات تند ضدعربی و ضداسلامی و استهزای ادبیات قدیم فارسی». منورالفکرهای مشروطه درصدد بودند با مطرح کردن حکومت قانون و مفهوم وطن، بالانس و نظم سنتی دستگاه سلطنت و روحانیت را برهم بزنند.
این ناسیونالیسم غربگرا و باستانگرای روشنفکران عصر مشروطه بود که دو دهه بعد تبدیل به ناسیونالیسم غلیظتر رسمی حکومت پهلوی اول شد. محمد هاشمی هم در کتاب «درام تاریخی در ایران» به انعکاس این صدای باستانگرایانه در نمایشنامههای این دو دوره میپردازد، یکی از مشروطه تا پایان حکومت قاجار، و دیگری دوران پهلوی اول.
تاریخگرایی جدید
کتاب یک زیرعنوان هم دارد: «یک مطالعهی تاریخگرایانهی جدید». تاریخگرایی جدید که با استیون گرینبِلَت در دهه هشتاد میلادی در نقد ادبی معرفی شد تاریخ را برخلاف رویکردهای قدیمیتر نه یک کل سامانمند و منسجم که روایتی سرشار از گسست میدید. در این رویکرد، گذشته هیچگاه نمیتواند به صورت ناب در دسترس ما باشد و همواره با نمودهای این تاریخ ناپیوسته روبروییم. «تاریخ را از رهگذر تفسیر انواع مکتوبات پیشین، در انطباق با ملاحظات تاریخی خویش، پدید میآوریم» (ص 67)
مورخ یا منتقد ادبی باورمند به تاریخگرایی جدید، با متن مثل باستانشناسی رفتار میکند که یک شی باستانی را مورد مطالعه قرار میدهد. مورخ باید مجموعه گفتمانهای دوره تاریخی موردمطالعهاش را بکاود تا به یک صورتبندی از نسبت متن با گفتمانهای تاریخی برسد. او باید توجه داشته باشد که این متن تاریخمند و آن تاریخ هم متنمند است.
هاشمی در این کتاب مطابق سنت پایاننامههای آکادمیک -که کتاب کاملاً بر این ساختار بنا شده و پیشبینیپذیر است- در دو فصل ابتدا درباره درام تاریخی و نمونههای آن در یونان باستان، انگلستان عصر الیزابت و رمانتیکهای آلمانی و سپس درباره تاریخگرایی جدید سفره بحث نظری خود را میگسترد و در دوفصل بعدی تلاش میکند با این روششناسی نقاط گسست را در آثار نمونهای درامهای نمایشنامهنویسان عصر مشروطه و پهلوی اول بیابد و در دومی نقطه افتراق با گفتمان رسمی ناسیونالیستی را نشان دهد.
در آخرین فصل هم گریگور یقکیان، مهاجر ارمنی سوسیال دموکرات و جهانوطن را به عنوان یک نمونه منتخب مورد بررسی دقیقتر قرار میدهد.
درام تاریخی باستانگرایانه
نزدیک به ذهنترین درام تاریخی باستانگرایانه «پروین دختر ساسان» صادق هدایت است. جز او کارهای ذبیح بهروز و میرزاده عشقی هم ماندگارترینها هستند. میدانیم که میرزاده عشقی در سفری از بغداد به موصل از خرابههای مدائن و تیسفون دیدن کرد و چنان تحت تاثیر قرار گرفت که اپرت رستاخیز شهریاران ایران را سرود.
اما در این کتاب نامهای بسیار دیگری هم از فراموشی بیرون کشیده میشوند. ارباب افلاطون شاهرخ با «مادر وطن»، سامی بیک عثمانی با «ضحاک»، تقی رفعت با «خسرو پرویز»، علی محمدخان اویسی با «سرنوشت پرویز»، عبدالرحیم خلخالی با «داستان خونین» رضا کمال شهرزاد با «پریچهر و پریزاد» و ذبیح بهروز که تلاش میکرد با سرهنویسی در زبان هم تصفیه ایجاد کند با نمایشنامههایی از قبیل «شاه ایران و بانوی ارمن» از این جملهاند.
بیشتر این آثار نگرشی ساده به دنیای باستان دارند و در چارچوب شعار «ایرانی از خواب غفلت برخیز» طرحریزی شدهاند. یک ناسیونالیسم احیاطلب. نگرش صادق هدایت اما بدبینانهتر است. چیزی که هاشمی آن را ذیل عنوان ناسیونالیسم اعتزالی طبقهبندی میکند. هدایت «پروین دختر ساسان» را در سال 1309 و «مازیار» را در سال 1312 نوشت. همان سالی که بزرگداشت فردوسی در مشهد با حضور شرقشناسان برجسته و رابیندرانات تاگور از طرف حکومت برگزار شد.
هدایت اگر چه از نمودهای اصلی جریان باستانگرا و ضدیت با سنت عربی (و حتی سامی) در ادبیات ایران به شمار میرود اما آب او با هیچ گفتمان رسمی در یک جو نرفت. داستان «پروین..» در دوران افول ایران باستان رخ میدهد، زمانی که اعراب به نزدیکی راگا(ری) رسیدهاند و «مازیار» در زمان سلطه اعراب است.
مازیار قصد دارد با کمک افشین در شب آفرینگان خلیفه عباسی را به قتل برساند و قیام کند اما عربی با شراب نوشانیدن به مازیار و مست کردن او به نقشهشان پی میبرد. دوستان مازیار زمینه فرار او از زندان را فراهم میکنند اما مازیارِ هدایت طعم تلخ شکستستایی شخصی او را دارد و از فرار کردن تن میزند. این تزلزل ریشه در کاراکتر ادبی و زندگینامهای صادق هدایت دارد یا یک گسست از گفتمان رایج است؟
هاشمی مطابق با هدف پژوهشش به دومی اعتقاد دارد و به اولی (که خارج از چارچوب پژوهش است) اعتنایی هم نمیکند. این دیدگاه ناسیونالیستی مقدمه خوانشی است از «بوف کور» که آن را در قابِ گسلِ ایران/عرب میخواند و اولین بار ماشالله آجودانی این بحث را باز کرده است. در این خوانش پیرمرد خنزرپنزری روح عرب است که از دهانش آیات بیرون میریزند و سرانجام ایران در پیکر زن لکاته با او درمیآمیزد و «بوف کور» تلختر از پیش پایان مییابد.
گریگور یقکیان این مهاجر مرموز و جهانوطن نمونه موردی این پژوهش است که کارهای او «انوشیروان عادل و مزدک» و «جنگ مشرق و مغرب» نگرشی پیچیدهتر از سایر نویسندگان دارد. یقیکیان فارسی درست نمیتواند حرف بزند اما درباره تاریخ ایران دو درام موثر نوشته. نویسنده کتاب او را با لرد بایرون رمانتیک انگلیسی قرن نوزدهم مقایسه میکند که از فرط یوناندوستی در خاک یونان جان باخت.
شخصیتهای اصلی آثار او زنان هستند. یقکیان مساواتطلب است اما در انوشیروان و مزدک طرف مزدک مساواتطلب را نمیگیرد و رای به نظم پارسی و طبقاتی انوشیروانی میدهد.
در دومین نمایشنامه وضعیت ایران در زمان داریوش سوم با وضعیت یک دهه پیش ایران در عصر احمدشاهی مطابقت دارد و این همانی بین شخصیت آریوبرزن و رضاخان به چشم میخورد که هردو فرمانده ارتش و وطنپرستند و از توده مردم برخاستهاند. یقیکیان نمونهای از درامنویسهای دوره دوم این پژوهش است اما نویسنده کتاب در آثار او هم گسست لازم از گفتمان رسمی را پیدا میکند و پایان باز او گسستش با پایانهای بسته موردنظر گفتمان حکومتی است.
متناظر با آن یقیکیان در زندگی سیاسیاش هم با دستگاه سانسور رضاشاهی به مشکل میخورد و روزنامههای او به خواست حکومتهای همسایه (شوروی و ترکیه) تعطیل میشوند.