ای زندگی بگذر که پایانت بسی شیرین است
محمد رحیم اخوت داستاننویس پیشکسوت روز شنبه 23 بهمن ماه از دنیا رفت. نام او اصفهان را به یاد میآورد. در این شهر تکیهگاهی برای داستاننویسان اصفهانی بود و از آخرین چهرههای نسل ادبی بازمانده از دهه چهل در این شهر. در تمام زندگی به معلمی علاقمند بود و شاید به همین دلیل بود که جوانهای اصفهان اینقدر به او اشتیاق داشتند. در این یادداشت افسانه دهکامه روزنامهنگار از اخوت و زندگی او نوشته است.
محمد رحیم اخوت داستاننویس پیشکسوت روز شنبه 23 بهمن ماه از دنیا رفت. نام او اصفهان را به یاد میآورد. در این شهر تکیهگاهی برای داستاننویسان اصفهانی بود و از آخرین چهرههای نسل ادبی بازمانده از دهه چهل در این شهر. در تمام زندگی به معلمی علاقمند بود و شاید به همین دلیل بود که جوانهای اصفهان اینقدر به او اشتیاق داشتند. در این یادداشت افسانه دهکامه روزنامهنگار از اخوت و زندگی او نوشته است.
چندجا سپرده بودم که اگر خواستند پیش محمدرحیم اخوت بروند من را هم با خودشان ببرند. اما همه بعد از مدتی به من میگفتند حال استاد زیاد خوش نیست و کسی را مثل گذشته نمیپذیرند. اوضاع کرونا هم مزید بر علت شده بود و حتی اگر هم واقعاً جور میشد که نزد ایشان برویم، به خاطر کرونا احتیاط میکردیم. اما شمارهی منزل استاد را داشتم. میدانستم باید نزدیک ظهر زنگ بزنم که سر حال باشند.
یک بار زنگ زدم. سوالی داشتم و پرسیدم. مشخص بود که زیاد حال و حوصله ندارند. گویا بعد از فوت همسرشان، دل و دماغ سابق را نداشتند.
پیش خودم فکر میکردم کسی که معلمی در خونش بود و اول از همه خودش را معلم میدانست، چه حیف که تنهاست و الان یکعالمه شاگرد دور و برش نیستند. بعدها که کتاب «عذاب یا هفت خان زندگی» به دستم رسید، به این فکر کردم که این کتاب چقدر به زندگی خود نویسندهاش نزدیک است.
عذاب یا هفت خان زندگی داستان کمالالدین ایرانی است که اتفاقات زندگیاش در هفت بخش یا هفت خان روایت میشود: کودکی و نوجوانی، جوانی، استقلال، خویشکاری، هجران، اندیشهی مرگ و تسلیم.
محمد رحیم اخوت در اول این کتاب نوشته اگر به خواندن داستانهای پرماجرا علاقه دارید از خواندن این کتاب صرفنظر کنید، چون ماجرای این کتاب کاملاً معمولی است؛ سرگذشت مردی که ۷۰ سال پیش در روستایی کوچک به دنیا آمد، برای ادامهی تحصیل به شهر رفته، پس از خدمت سربازی و دانشگاه کارمند شده و بعد از بازنشستگی با همسرش به روستای زادگاهش رفته است، همین.
درست مثل زندگی خودش، ساده و معمولی: مردی که در ۱۰ آذر ۱۳۲۴ در محلهی احمدآباد اصفهان به دنیا آمد. نوشتن را در نوجوانی آغاز کرد، اما خیلی دیر به فکر چاپ کتابهایش افتاد. در جوانی معلم شد و به مدت پنج سال در شهرستان ورزنه به تدریس مشغول بود. نخستین نوشتههای خود را در سال ۱۳۴۶ در مجلهی فردوسی چاپ کرد. وقتی انقلاب شد او را که دبیر آموزش و پرورش شده بود ابتدا از تدریس محروم و سپس بازنشسته کردند. بعد تمام دلخوشیاش داستاننوشتن شد و البته همسر و خانوادهاش.
نخستین کتاب محمد رحیم اخوت با نام تعلیق در سال ۱۳۷۸ منتشر شد. رمان نامها و سایههای او بسیار مشهور و محبوب شد. اما فقط به داستاننوشتن اکتفا نکرد. دوست داشت حالا به گونهی دیگری معلمی کند. آنگونه که به قول دوست صمیمیاش ضیا موحد، تکیهگاه داستاننویسان اصفهان شد و درنهایت در یک روز عادی در تاریخ ۲۳ بهمن ۱۴۰۰ فوت کرد.

برای ما جوانها به جز داستانهای اخوت، سبک زندگیاش هم جذاب بود. همین که گوشی تلفن همراه نداشت و باید ساعت خاصی به منزلش زنگ میزدیم، نوعی متصلشدن به گذشته بود. خود اخوت در مصاحبهای با ایسنای اصفهان در سال ۱۳۹۵، میگوید:
«تأثیر ادبیات و نویسندگان ادبی درازمدت است. این تأثیر امروز کمتر شده است و من دیگر آن تأثیری را که در جوانی ما اتفاق میافتاد و ذهن و نگاه ما را تغییر میداد در بین جامعه نمیبینم یا کم میبینم… شاید به علایق ما پیرمردها برمیگردد… یکی از دلایل آن رسانههای دیجیتالی است که همه را به نوعی درگیر کرده است.
امروز دیگر کمتر کسی را مثل من پیدا میکنید که تلفن همراه نداشته باشد. در حالی که تلفن چیز بدی نیست، میبینیم فردْ خواندههایش را با تلفن همراهش جایگزین میکند و به جای خواندن بیشتر گپ میزنند. طبیعی است که این وضعیت به معنای عمیق کلمه آن تأثیری را که ادبیات داشت ندارد.»
شاید به خاطر همین بود که اینقدر دیدن او و حرفزدن با او را دوست داشتیم. او از «گذشته» بود و اینکه میتوانستیم مدلی از خودمان را ببینیم که سبک زندگی متفاوتی داشت برایمان جالب بود.
محمد رحیم اخوت انسان سخت و مرموز و مبهمی نبود، از آن جهت که میشد بهراحتی او را در کتابهایش پیدا کرد و البته خودش هم دوست داشت که تکهای از خودش را در کتابهایش جا بگذارد.
در همان مصاحبه با ایسنا میگوید: «تقریباً میتوانم بگویم من هیچ داستان و رمانی ننوشتهام که چیزی از آن از زندگی شخصیام نباشد. اعتقادم هم این است که نویسنده رمان و داستان بخشی از مصالح داستانهایش را از زندگی شخصی، تجربیات زیستی، شنیدهها و دیدههایش برمیدارد، اما این با شرححالنویسی فرق میکند.
منظورم این است که نوعی الهام گرفتن از تجربیات زیستی برای هنر و بهخصوص برای رمان ضروری است، مشروط به اینکه به شرححالنویسی تبدیل نشود؛ یعنی نویسنده ایدهای را از تجربیات و زندگی شخصی خود میگیرد و آن را پرورش میدهد.» اما آنطور که متوجه شدیم او در سالهای اخیر، زندگینامهاش را هم نوشته بود. اما خواسته بود وقتی که دیگر نیست آن را چاپ کنند. این کتاب «کودکی، جوانی، پیری» (یک سرگذشت مصور) نام دارد و تصاویری هم در آن آمده که در سالهای مختلف گرفته و به فراخور موضوع در کتابش آورده است.
حال که فصل پایان زندگی محمد رحیم اخوت فرا رسیده سری به خان ششم (اندیشهی مرگ) کتابش میزنم تا سخن و حس او را در کمالالدین بجویم:
کمال در تمام عمرش یا دستکم از سیزدهسالگی و آن سال سگی به بعد، هیچ وقت از فکر مرگ غافل نبود. در پایان یکی از آن یادداشتهای کودکانه در دفترچه خاطرات پانزدهسالگیاش نوشته است: «ای دنیای زودگذر هرچه زودتر بگذر. بگذر که پایانت بسی شیرین است. آری مرگ شیرین است.»
زیر این جملههای مشعشع را با نام و نام خانوادگی تمام امضا کرده است: کمالالدین ایرانی! در صفحه بعد باز هم با همان امضای خوانا: مرگ شیرینتر از زندگی است.
ای زندگی بگذر که پایانت بسی شیرین است
آموزش-داستان-نویسی