الیستر مک لاود، راوی داستانهای جزیره
الیستر مکلاود در کیپ برتون کانادا به دنیا آمد. جزیرهای که برای مدتهای مدید تنها راه ارتباطش با جهان از مسیر دریا بود و تا 1955 ماشین به آن راه نیافته بود. مردمش ماهیگیر یا معدنکار بودند و طبیعت سخت و زندگی طاقتفرسا ساکنانش را مردمی سرسخت و مبارزهجو بار آورده بود. داستانهای مکلاود درباره این مردم منحصر بهفرد است. مایکل اونداتیه او را نویسنده بزرگ و کشفنشدهی جهان میداند. مکلاود در زبان فارسی هم به تازگی در حال کشف شدن است.
الیستر مکلاود در کیپ برتون کانادا به دنیا آمد. جزیرهای که برای مدتهای مدید تنها راه ارتباطش با جهان از مسیر دریا بود و تا 1955 ماشین به آن راه نیافته بود. مردمش ماهیگیر یا معدنکار بودند و طبیعت سخت و زندگی طاقتفرسا ساکنانش را مردمی سرسخت و مبارزهجو بار آورده بود. داستانهای مکلاود درباره این مردم منحصر بهفرد است. مایکل اونداتیه او را نویسنده بزرگ و کشفنشدهی جهان میداند. مکلاود در زبان فارسی هم به تازگی در حال کشف شدن است.
الیستر مک لاود نویسنده پرکاری نبوده است. دورانی طولانی به عنوان محقق و آدم دانشگاهی در حوزه ادبیات کار کرده و به طور متوسط سالی یک داستان نوشته است. آن هم داستانهایی درباره جزیره کیپ برتون در نوا اسکاتیا کانادا زادگاه و محل بزرگ شدنش. اما به تدریج ارزشهای کار او کشف شد. با چندین سال فاصله کارهایش در ایران هم ترجمه شد و مترجمانی او را به خوانندگان فارسیزبان معرفی کردند.
دو کتاب مجموعه داستان کوتاه او را پژمان طهرانیان در نشر بیدگل به فارسی برگردانده. اولی «جزیره» مجموعهای از داستانهای دهه 60 و 70 میلادی اوست و دومی «دومین بهار» مجموعهای از داستانهای دهه 80 و 90 میلادیاش. رمان «NO GREAT MISCHIEF » را هم در 1999 نوشته. محمد جوادی این کتاب را با عنوان «غمهای کوچک» به فارسی ترجمه کرده است.
الیستر مکلاود سال 2014 و در 78 سالگی از دنیا رفت. آثار او به 17 زبان ترجمه شدهاند. آثاری که البته محدودند به کمی بیش از 20 داستان کوتاه و یک رمان. درمورد هرسه کتاب او نقدهایی در سایت منتشر کردهایم. مصاحبهای را نیز که ویلیام بر، نویسنده و مترجم و ویراستار صاحب سبک کانادایی با او انجام داده است ترجمه کردهایم. این مصاحبه را اینجا میتوانید بخوانید.
«جزیره» مجموعهای از نُه داستان است که توسط الیستر مک لاود در حد فاصل سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۷ نوشته شده و مکانِ اصلی وقایع آن در حوالی جزیرهی کِیپ برتون در ایالت ساسکَچوان کانادا است. داستانها معمولاً راویانی کم سنوسال دارند که گویی وقایعی از گذشته را سالها بعد به یاد میآورند؛ چیزی از گذشته آنها را رها نمیکند و گذشته گاه و بیگاه به راویان حمله میکند. تصاویر کودکی، جزیره، دریا و معادن برای همیشه با آنهاست. داستانهای مکلاود موتیفهای ثابتی دارند؛ خانوادههایی پرجمعیت (با حداقل هفت فرزند)، اجاقی با سوخت چوب و زغالسنگ که مادران در کنارش ایستاده اند، پدرانی فرسوده، پدربزرگها، مادربزرگها و تقابل نسلها و از همه مهمتر قایقها و معادن. سوال کلیدی و هر روزهی اعضای خانواده از پدران این است که: «امروز تو قایق (معدن) اوضاع چطور بود؟»
![]() | پدران / پسرانماندن یا رفتن؟ ماندن در جزیرهای که همهی پدران در معدنش کار میکنند و پسران هم اگر بمانند مثل پدرانشان معدنچی خواهند شد؛ یا رفتن از جزیره به دنبال آرزوهای خود. ماندن یعنی وداع با علایق و رفتن یعنی یک عُمر عذاب وجدان. «جزیره» مجموعهای از نُه داستان است که توسط آلیستر مکلاود در حد فاصل سالهای ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۷ نوشته شده و مکانِ اصلی وقایع آن در حوالی جزیرهی کِیپ برتون در ایالت نوا اسکاتیا کانادا است. |
کتاب دومین بهار مجموعهی هفت داستان کوتاه است از الیستر مک لاود که در دهههای 80 و 90 میلادی نوشته شدهاند. داستانهای این مجموعه نیز همه در جزیرهی کیپ برتون کانادا رخ میدهند، جایی که نویسنده در آنجا بزرگ شده و تجربه زندگی در جزیره، افسانههای نیاکان اسکاتلندیاش و زبان گالیک زمینهی مشترک تمام داستانها را میسازد. اگر در داستانهای دههی 60 و 70 این مجموعه حرف از رفتن و دل کندن از جزیره است در داستانهای این مجموعه دعوای اصلی فراموش شدن و از یاد رفتن خود جزیره است.
![]() | آنها به دریا و سرمای جزیره عادت کردندفراموش نشدن جزیره برای مکلاود و شخصیتهایی که خلق کرده از جنس نوستالژی و حس تعلق به وطن نیست، آنچه که او درصدد تصویر کردن است یک حس زندهی مشترک از تجربهی بزرگ شدن در جزیره و البته غیر از آنچه خاطرات مینامیم، در زندگی شخصیتهاست. چیزی که تمام نمیشود، کهنه نمیشود و همیشه با آدمی باقی میماند. یک زندگی آشنا و یک مرگ آشنا به یک زبان آشنا حتی اگر دیگر در آن جزیره زندگی نکنی. نویسنده بهتر نوشته است: «از آن دست آدمهایی نیست که از ناز و نعمت زندگی در مونتریال برخوردارند و اینطور وانمود میکنند که آن زبان «بیگانه» را نمیفهمند. نمیتوانی چیزی را که واقعا میدانی ندانی.» |
و اما تنها رمان او: «غمهای کوچک». الیستر مک لاود کتاب غمهای کوچک را در سال 1999 منتشر کرده است؛ داستانی در ژانر رمان تاریخی. او از پیوستگی زندگی و خاطرات یک خاندان مهاجر با یک دورهی تاریخی در کانادا و اسکاتلند و همچین جغرافیای غیرقابل چشمپوشی این سرزمینها، روایتی تو در تو خلق میکند.
در سال 1779 کالوم مکدونالد به همراه خانوادهاش از اسکاتلند به جزیرهی نواسکوشیا در کانادا مهاجرت میکند. سرزمینی پر از درخت، ساحلهای سنگی و یخ. آنها طی دویست سال خاندان بزرگی را تشکیل میدهند. اما هميشه در دل و ذهن اين افراد ياد و خاطرهی گذشته باقی مانده و سينه به سينه منتقل میشود. خاندان كالوم معتقدند خون از هر چيزی مهمتر است و هر طور شده بايد هوای فاميل را داشت. آنها در ميان خودشان هنوز به زبان «گاليگ» صحبت میكنند و خود را به اسكاتلند وفادار میدانند.
![]() | دریا درنهایت همه مردگانش را پس میدهدالیستر مکلاود کتاب غمهای کوچک را در سال 1999 منتشر کرده است؛ داستانی در ژانر رمان تاریخی. او از پیوستگی زندگی و خاطرات یک خاندان مهاجر با یک دورهی تاریخی در کانادا و اسکاتلند و همچین جغرافیای غیرقابل چشمپوشی این سرزمینها، روایتی تو در تو خلق میکند. قهرمان داستان الیستر مکلاود یک متخصص ارتودنسی است که در تورنتو زندگی میکند. ما او را در حین ملاقات کردن با برادر بزرگ الکلیاش و خواهر دو قلویش که در کار نمایش است میبینیم که در خلال این دیدار و گفتگوها مدام به گذشته برمیگردد. روزهای کودکی که در کنار پدربزرگ و مادربزرگش گذشت. زندگی در جزیره، کار در معدن و… داستان از طریق همین بازگشت مداوم به گذشته تعریف میشود. |