آئورا، همزیستی جادو، اسطوره و تاریخ
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودیآئورا داستان همزیستی جادو، اسطوره و تاریخ است. خواهران ناتنی برآمده از زهدان یک مادر مشترک. کتابی است که تاریخ را دستمایهی خود قرار داده. تلاشی است برای درک گذشتهی انقلابی مکزیک از دیدگاه مورخی جوان که با یک پیشنهاد عالی شغلی مواجه میشود تا در ازای دریافت مبلغی قابل توجه، خاطرات یک ژنرال درگذشتهی ارتش مکزیک در جنگهای استقلال را بازنویسی و ویرایش کند. اما این رویهی داستان است. پوستهی ظاهری آن. شاید حتی بشود گفت نوک کوه یخی که از آب بیرون است. این مقاله بخش عمدهای از داستان به خصوص انتهایش را فاش میکند. پس اگر هنوز کتاب را نخواندهاید از خواندن پایان این مقاله صرفنظر کنید.
آئورا
نویسنده: کارلوس فوئنتس
مترجم: عبدالله کوثری
ناشر: نی
نوبت چاپ: ۱۷
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۹۶
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۱۲۸۷۴۶
آئورا داستان همزیستی جادو، اسطوره و تاریخ است. خواهران ناتنی برآمده از زهدان یک مادر مشترک. کتابی است که تاریخ را دستمایهی خود قرار داده. تلاشی است برای درک گذشتهی انقلابی مکزیک از دیدگاه مورخی جوان که با یک پیشنهاد عالی شغلی مواجه میشود تا در ازای دریافت مبلغی قابل توجه، خاطرات یک ژنرال درگذشتهی ارتش مکزیک در جنگهای استقلال را بازنویسی و ویرایش کند. اما این رویهی داستان است. پوستهی ظاهری آن. شاید حتی بشود گفت نوک کوه یخی که از آب بیرون است. این مقاله بخش عمدهای از داستان به خصوص انتهایش را فاش میکند. پس اگر هنوز کتاب را نخواندهاید از خواندن پایان این مقاله صرفنظر کنید.
آئورا
نویسنده: کارلوس فوئنتس
مترجم: عبدالله کوثری
ناشر: نی
نوبت چاپ: ۱۷
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۹۶
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۱۲۸۷۴۶
برای یاری در حمایت از کتابفروشیهای محلی این گزینه را انتخاب کنید.
موسسه گسترش فرهنگ و مطالعاتبرای تهیه سریع کتاب از کتابفروشیهای آنلاین این گزینه را انتخاب کنید.
30book انتشارات آگاه بزودی بزودی بزودی بزودیبسیاری از منتقدین، «آئورا» را بهترین اثر کارلوس فوئنتس و یکی از شاخصترینهای رئالیسم جادویی در همهی اعصار میدانند. اینکه داستانی آن هم در آمریکای جنوبی که خاستگاه اصلی رئالیسم جادویی است و اکثر نویسندگانش در نوشتن به این سبک چیرهدست و استادند، چنین عنوان و جایگاهی به خود اختصاص دهد تنها یک دلیل دارد و آن قدرت نویسندهاش است.
قدرتی که دقیقاً میتواند نقیضی بر نظر برخی دیگر از منتقدین ادبی باشد که فوئنتس را بیش از آنکه یک داستاننویس بدانند، مورخی با زبانی داستانی برمیشمارند و به همین دلیل جایگاه رفیعی در میان نویسندگان بزرگ جهان برایش قائل نیستند.
نظر و عقیدهای که البته تا حدود بسیاری میتواند نقدی سختگیرانه و حتی غیرمنصفانه تلقی شود، زیرا لااقل در دو بخش میشود گفت که هیچ نویسندهای به اندازهی فوئنتس بر داستاننویسی جهان تاثیر نگذاشته است. اولین مورد از این تاثیرگذاری اتفاقاً همین تلفیق موضوعات تاریخی، سیاسی و اجتماعی با زبان داستانی است و دومین مورد استفادهی استادانه و بینقص از راوی دوم شخص «تو» چه در داستانی به کوتاهی آئورا و چه در رمان قطور و حجیمی مانند «پوست انداختن».
استفاده از این راوی به واسطهی ایجاد محدودیتها و پیچیدگیهای زیاد، هیچگاه مورد توجه و استقبال نویسندگان نبوده. اما فوئنتس با نهایت قدرت و استادی از این راوی نامتعارف بهره میبرد و در نهایت هم همین جنس روایت یکی از دلایل موفقیت اثر میشود. در آئورا نیز هر دوی این خصایص ویژهی فوئنتس به چشم میخورد. هم روایت تاریخی قصوی و هم راوی دوم شخص؛ و همین موضوع هم بر اهمیت این اثر کوتاه اما شاخص میافزاید.
در آئورا هرکدام از بخشهای داستان چه به لحاظ انتخاب راوی، صحنه و شخصیتپردازیها و چه سایر اجزا، با دقت نظری شبیه به کار یک مهندس وسواسی و سختگیر چیده و فراهم شده است. اثر هیچ اضافهای ندارد. همه چیز در همان حدی است که باید باشد. همه در جهت یک کارکرد مشترک و آن تبدیل سوژهی ذهنی به اثری فاخر حرکت میکنند. اثری که تاریخ را بر بستری از جادو و اسطوره میگستراند.
آئورا در حقیقت کتابی است که تاریخ را دستمایهی خود قرار داده و برهمین اساس نیز تلاشی است برای درک گذشتهی انقلابی مکزیک از دیدگاه مورخی جوان که با یک پیشنهاد عالی شغلی مواجه میشود تا در ازای دریافت مبلغی قابل توجه، خاطرات یک ژنرال درگذشتهی ارتش مکزیک در جنگهای استقلال را بازنویسی و ویرایش کند. اما این رویهی داستان است. پوستهی ظاهری آن. شاید حتی بشود گفت نوک کوه یخی که از آب بیرون است.
اصل داستان، جای دیگری رخ میدهد. بخش اعظم این کوه یخ از دید پنهان است پس فوئنتس قرار است نمایانگر آن باشد و طبیعی است که در این میان عشق و رئالیسم جادویی به عنوان دو فاکتور محبوب در میان نویسندگان و خوانندگان ادبیات داستانی آمریکای جنوبی نقش اصلی را در این نمایانگری ایفا میکنند. به خصوص رئالیسم جادویی در آئورا به چنان مرتبهای میرسد که میشود گفت یکی از بارزترین اشکال خود را به تصویر میکشد.
ماجرای کتاب در مکزیکوسیتی دههی 1960 میگذرد اما داستان در زمان حال توسط یک راوی ناشناس روایت میشود که شخصیت اصلی داستان را به صورت غیر رسمی به شکل دوم شخص «تو» خطاب میکند. یک روایت کامل به سبک تاریخ. قصهای که در گذشته رخ داده را امروز به گونهای بیان کن که گویی در اکنون روایت داستان رخ داده.
این مگر همان کارکرد تاریخ نیست؟ کدام ما به خصوص در این گوشه از جهان که نامش خاورمیانه است و اتفاقاً مشابهتهای زیادی با بوم سرزمین فوئنتس -چه مکزیک که سرزمین اوست و چه آمریکای جنوبی که ریشههای درخت داستاننویسیاش در آبشخور آن جای گرفته- دارد وقتی تاریخ میخوانیم حس نمیکنیم در حال خواندن سرگذشت امروز خودمان هستیم؟ اصلاً مگر تاریخ چیزی به جز گذشتهی سیال در امروز و همیشه است؟
قهرمان کتاب، فیلیپه مونترو یک مورخ جوان است که توسط کنسوئلو یورنته، بیوهای پیر و ناتوان استخدام میشود تا خاطرات همسر فقیدش که یکی از ژنرالهای ارتش مکزیک است را ویرایش و منتشر کند. فیلیپه ابتدا به این دلیل که باید در خانهی تاریک، فرسوده و خفهی کارفرما زندگی کند، تمایلی به پذیرش کار ندارد. اما همه چیز با ورود خواهرزادهی زیبا و اثیری پیرزن به سرعت تغییر میکند.
باز هم در اینجا فوئنتس به شکلی نمادین جنبهی دیگری از تاریخ را پیش روی ما قرار میدهد. مواجههی ما با تاریخ اغلب مواجههای از سر بیمیلی است چرا که تاریخ را بستری مملو از تاریخهای سالخورده، اسکلتهای پوسیدهی شاهان و سیاستمداران، زنان حرمسرا و خواجگان دسیسهگر میدانیم. اما در اکثر مواقع و پس از عبور از آن جبههی ابتدایی، چهره زیبا و حتی دلربای تاریخ خود را بر ما آشکار میکند. آئورا در این کتاب دقیقاً همان روح جذاب تاریخ است که پس چهرهی پیر و چروکیدهی خانم یورنته پنهان است.
حتی وقتی در پایان داستان فیلیپه و خوانندهی کتاب متوجه میشوند که این آئورای دلفریب، جذاب و هوس انگیز در حقیقت تجسدیافتهی گذشتهی همین پیرزن کارفرماست، باز فوئنتس دارد به ما شمهای از حقیقت تاریخ را نشان میدهد و آن این است که هربار که ما واقعهای تاریخی را میخوانیم، در واقع آن را باززایی میکنیم و مانند روند این داستان او را به جوانی رعنا و جذاب بدل میکنیم.
در واقع وقایع تاریخی تا زمانی گذشته، قدیمی و کهنسالند که لای اوراق کتابهای تاریخی و یا تقویمها بمانند. اما به محض اینکه ما چه از طریق خواندن و چه از طریق گرامیداشت، با آن مواجه میشویم، بی آنکه بدانیم کنسوئلوی پیر و عجوزه را به آئورای جذاب تبدیل میکنیم.
به جز تاریخ، اسطوره و جادو نیز در «آئورا» وجود دارد و اتفاقاً این اثر یکی از بارزترین نوشتههای فوئنتس در این حیطه و نشانهای از آشنایی گستردهی او با اسطورهها و نمادها به خصوص نمادگرایی اعداد به شمار میرود. استفادهی فوئنتس در این اثر از عنصر فقدان و بهخصوص کهنالگوهای مرتبط با جادوگری قابل توجه است. رابرت گریوز «آئورا» را به لحاظ اسطورهشناسی مرتبط با «الهه سفید» الهه سهگانهی تولد، عشق و مرگ میداند.
این الهه نیز به مانند کنسوئلو، در زیرمجموعهی همسرش تعریف میشود. یک الههی قربانی که به طور دورهای کشته میشود و سپس دوباره تناسخ یافته به زندگی برمیگردد. این الهه به ملاقاتکنندگانش در سه شکل هاگ، یک دوشیزهی زیبا و پیرزنی فرتوت نمایان میشود.
همچنین باغی که در آن این ملاقات شکل میگیرد نیز تبدیل به قبری غیرقابل خروج میگردد. از اینها گذشته آب یا رطوبت، تغییرات فصلی، جادوگری، تاریکی، باروری، پوششهای گیاهی پوسیده بهخصوص گیاهان روندهی پیچکی و استفاده از اعداد سه و پنج، همگی در برخی اسطورهها به خصوص اسطورههای قَمَری به عنوان نشانههای روح شیطانی زنانه تصویر شدهاند. المانهایی که همگی در آئورای فوئنتس که داستانی با فضا و شخصیت اصلی زنانه است نیز به تصویر درآمده و بازآفرینی شدهاند.
با ورود به اتاق کنسوئلو با اولین نشانههای جادو مواجه میشویم. آنجا که زیر تابش نوری کمرمق، اشیایی نقرهای و یک آینه به چشم می خورد که هردو به نوعی استعاری ماه را تداعی میکنند. خرگوش سفید روی تخت، موهای سفید کنسوئلو، لباس سفید و رنگپریدگیِ چهرهی او نیز الههی سفید که فوئنتس شخصیت پیرزن داستانش را از آن وام گرفته به ذهن میآورند. حتی ابریشم قرمز فرسودهی بالشها -که تنها رنگ غیر از سفید اتاق است- هم با الهه سفید ارتباط دارد؛ چرا که در روایت اساطیری از او، این رنگ نماد مرحلهی دوم زیستش محسوب میشود.
چشمان و لباس سبز آئورا، نه تنها دریا و زهره را تداعی میکند، بلکه در ادبیات اسپانیایی نمادی از اروتیسم نیز به شمار میرود. رنگبندی اتاقی که فیلیپه در آن ساکن میشود، تلفیقی است از قرمز که در فرشها و صندلی به کار رفته و سبز که در بالای میز چرمی به چشم میخورد. اینها همگی نشانگر این حقیقت است که تاریخدان جوان در میان کنسوئلو و آئورا گرفتار آمده یا به نوعی این دو او را تسخیر خود کردهاند.
علیرغم اینکه خانه به برق مجهز است، اما آئورا همواره با یک شمعدان در دست ظاهر میشود که این خود میتواند با معادل عملکردی مشعل در اساطیر همخوانی پیدا کند. همچنین درخت سرخدار که در باغ خانه روییده با آنکه بومی مکزیک نیست اما باز هم کارکردی اساطیری مییابد چرا که این درخت، در سرتاسر اروپا به درخت مرگ شهرت داشته و در این خانه قدیمی و تاریک چه چیز بیشتر از وفور و حضور مرگ به چشم میخورد؟
حضور مدام گربهها در داستان نیز شکلی از تلاش برای برساخت فضایی جادویی است. از گذشتههای دور تا همین اکنون، در بسیاری از فرهنگها -از جمله فرهنگ عامه ما ایرانیان- گربهها با جادو و اجنه مرتبط دانسته میشوند. در خاطرات ژنرال فقید نیز به گربهها مکرراً اشاره شده. به گربهها و البته میل به شکنجهشان از طرف کنسوئلو. گربهها از سوی دیگر گویی نقش یک پیشنیاز ضروری برای تناسخ روح ژنرال در فیلیپه را نیز ایفا میکنند.
چرا که با خواندن اوراق خاطرات او، به علاقهی وافرش به این حیوانات پی میبریم و همین به ما این نشانی را میدهد که شاید مرگ آنها -که پیش روی فیلیپه و بر روی نورگیر اتفاق میافتد- نمادی از مرگ و البته رستاخیز ژنرال از طریق جادوست. جادویی که حتی به ذهن متبادر میکند که از ابتدا تنها هدف از دادن آگهی استخدام به روزنامه، همین تاریخدان جوان بوده و بس.
این موضوع زمانی پررنگتر میشود که بدانیم نام خانوادگی فیلیپه، مونترو به معنای شکارچی است. همین نام خانوادگی وقتی در تقابل با پیرزن و آئورا -که جوانشدهی اوست- قرار میگیرد، همسر شکارچی الههی سفید را به ذهن میآورد. یعنی کنسئلو به فیلیپه به عنوان قطعهای مهم از پازل جاودانگی جسم خود و روح شوهر درگذشتهاش نیاز داشته.
آخرین حلقهی این داستان تاریخی-جادویی با مشغول به کار شدن فیلیپه تکمیل میشود. فیلیپه پس از موافقت با تکمیل خاطرات ژنرال، به طور نمادین هویت او را نیز به عهده میگیرد. آنها علایق مشترکی مانند علاقه به تاریخ فرانسه دارند. حضور در این خانهی هزارتو که هم یک مقبره و هم رحم زاینده را تداعی میکند، تبدیل به سرنوشت ناگزیر فیلیپه میشود.
هرچند رویاهای شبانهی او به شکلی نمایانگر درک ناخودآگاه این است که ماندن در این خانه جز نیستی دستاوردی ندارد، اما دیدارهای شبانه با آئورای افسونگر، چنان در عشق و اروتیسم غوطهورش میسازد که ترس از مرگ را به کناری براند.
هنگامی که ما برای اولین بار آئورا را میبینیم، او دختری نورس و حدوداً بیست ساله است (ماه نو). بار دوم که فیلیپه نرد عشق به او میبازد او را در هیبت زنی بالغ (ماه کامل) و جاافتاده مییابیم و روز بعد با حضور کنسوئلو با لباس عروسی قدیمی و زرد رنگ (ماه رو به زوال) حلقهی زیست سهگانهی پیرزن که نمادی از الهه سفید است کامل میشود.
در حقیقت کنسوئلو/آئورا، الههی گذشته، حال و آینده است. همانطور که تاریخ چنین است. تاریخ در آن واحد هر سه زمان را پوشش میدهد و هربار که با آن مواجه شویم در مدتی کوتاه از پیری چروکیده به جوانی رعنا تبدیل میشود؛ هرچند در نهایت باز در مقام سالخوردهای فرتوت به پایان خود میرسد تا در زمانی مشخص دوباره باززایی کند.
در صحنه پایانی داستان، فیلیپه را میبینیم که با پذیرش سرنوشت محتوم خود، کنسوئلوی پیر را در آغوش گرفته چون حالا دیگر میداند این پیرزن که نور ماه، لثههای بیدندان و بدن پژمرده و فروریختهاش را در برابر دید قرار داده است، همان آئورای جذاب و افسونگر است.
حالا دیگر فیلیپه میداند که خانم یورنته همان زن فداکاری است که با تحمل درد زایش مدام نسخهی جوان تر خود، سختی و درد را به جان میخرد تا در نقش احیاگری اسطورهای، نوزایی کند و حتی بشود گفت در نگاهی وسیعتر، مکزیکی مدرن از دامانش سربرآورد. همانطور که بیرون خانهاش همه چیز در حال تغییر و نو شدن است.
آئورا داستان همزیستی جادو، اسطوره و تاریخ است. خواهران ناتنی برآمده از زهدان یک مادر مشترک.
منابع:
مقالهی «نگاهی به آئورای فوئنتس» نوشته ژانت پرز
مقالهی «سالی برای خواندن از جادو» نوشته تد جیویا
مقالهی «راهنمای چگونگی خواندن آئورا»