تمام انارهای دنیا در خاورمیانه میرویند
دردها، غمها، جداییها، عشقها، زخمها و تنهاییها در رمان «آخرین انار دنیا» از مردم کرد شروع میشوند؛ به منطقه، بعد به خاورمیانه و در نهایت به کل جهان گسترش پیدا میکنند. جدا افتادگی «مظفر صبحدم» از پسرش «سریاس صبحدم» دیگر متعلق به او، ملت کرد و یا خاورمیانه نیست. متعلق به همهی مردم زمین است. درد او به عنوان پدری دور افتاده از جگرگوشهاش و بعد آنطور که در کتاب میخوانیم، دردِ سریاس، مثل خود سریاس، دردی تکثیرشده است.
دردها، غمها، جداییها، عشقها، زخمها و تنهاییها در رمان «آخرین انار دنیا» از مردم کرد شروع میشوند؛ به منطقه، بعد به خاورمیانه و در نهایت به کل جهان گسترش پیدا میکنند. جدا افتادگی «مظفر صبحدم» از پسرش «سریاس صبحدم» دیگر متعلق به او، ملت کرد و یا خاورمیانه نیست. متعلق به همهی مردم زمین است. درد او به عنوان پدری دور افتاده از جگرگوشهاش و بعد آنطور که در کتاب میخوانیم، دردِ سریاس، مثل خود سریاس، دردی تکثیرشده است.
«کردستان» در کجای زمینی که روی آن زندگی میکنیم قرار دارد؟ هیچ کجا. اگر هیچ کجا پس چرا هم در ایران، هم در ترکیه، هم در عراق و هم در سوریه کردستان داریم؟ هیچ کجا و همه جا: کردها بی سرزمینتر از باد، همهجا هستند و هیچ جا نیستند. در تعریف جغرافیای سیاسیاش احتمالاً باید گفت کشور مستقلی از آن خود ندارند.
کردها از خود کشور ندارند، «اقلیم» دارند. در تعریف اقلیم آوردهاند که ناحیه یا منطقهای را گویند که از لحاظ جغرافیای طبیعی، آب و هوا، زیست بوم و مشخصات دیگری از این نوع، یکسان و یا واجد ویژگیهای مشترک باشد. پس چگونه است که اقلیم کردستانِ ایران با عراق یا مثلاً ترکیه تفاوت اساسی دارد؟ این «اقلیم» فقط به دلیل ویژگی زبانی و قومیتی به ایشان داده شده.
انگار که مردم کرد هم مثل «انار» فقط در این گوشه از کره زمین میتوانند زندگی کنند. میدانید که انار هم فقط در این منطقه عمل میآید. کردها هم مثل درخت انار پراکندهاند در این گوشهی محنت زده از خاورمیانه و مثل یک گونه گیاهی، مثل این میوهی خونینجگر اقلیم دارند. کشور ندارند.
کردها سرزمینی منحصر به فرد با حدود و مرزهای تعریف شدهی سیاسی ندارند. آنها هم مثل درخت «آخرین انار دنیا» که بر نوک قلهی کوهی با طبیعت خشن، سرد و خشک کوهستان در ستیز است تا بماند، همواره در ستیز بودهاند. تا هویت، تاریخ، فرهنگ و شخصیتشان را از خلال طوفان حوادث و جنگهای این منطقهی پر آشوب بهدرببرند و حفظ کنند. «آخرین انار دنیا» رمان خواندنی و فوقالعادهی بختیار علی دربارهی همین ستیز و بقاست.
بختیار علی در کتاب آخرین انار دنیا بی هیچ اشارهی روشنی و بی هیچ تعصب یا مکث جانبدارانهای روی ملت کرد دربارهی آنها میگوید و نمیگوید. اگر هنگام خواندن این کتاب دنبال هر مشخصهی منحصر به فرد یا آیکونیکی از فرهنگ و زبان و تاریخ مردم کرد میگردید و دلتان میخواهد، چیزهایی از کردها بدانید که نمیدانستید، یا بر روی ویژگیها و برجستگیهایی که اطلاعات اندکی دربارهی آنها داشتید، تأکید شود و یا بسط و گسترش پیدا کند، اشتباه آمدهاید. «آخرین انار دنیا» مثل هر اثر برجستهی هنری دیگری کار را از خود، میآغازد. اما در بند خود نمیماند و جهانشمول میشود.
دردها، غمها، جداییها، عشقها، زخمها و تنهاییها در این رمان از مردم کرد شروع میشوند. به منطقه، بعد به خاورمیانه و در نهایت به کل جهان گسترش پیدا میکنند. جدا افتادگی «مظفر صبحدم» از پسرش «سریاس صبحدم» دیگر متعلق به او، ملت کرد و یا خاورمیانه نیست. متعلق به همهی مردم زمین است. درد او به عنوان پدری دور افتاده از جگرگوشهاش و بعد آنطور که در کتاب میخوانیم، دردِ سریاس، مثل خود سریاس، دردی تکثیرشده است.
بختیار علی از زبان مظفر صبحدم همانگونه که بر کشتیای گم کرده راه در اقیانوس، دارد حکایت جدایی و درد و غمش را برای کشتینشینان بازگو میکند، وسعت مخاطبش را گسترش میدهد. و داستانش را از قالب یک رنجنامه قومی و قبیلهای خارج کرده و قابل تعمیم به هر گوشهای از جهان میکند.
دریغ که طبیعت تاریخ میگوید که در این منطقه تمام این دردها و غمها افزونتر است. و ما که در بطن آن میزیایم درک عمیق و بی واسطهتری از متن کتاب پیدا میکنیم. اما با این حال رنج عشق «محمد دل شیشه»، یا تعهد «خواهران سپید» به پاکدامنی، یا غم جدایی «مظفر صبحدم»، یا پیمانهای برادری چیزی نیستند که خوانندهی فهیم را در هر کنجی از این کره زمین تکان ندهند و با داستان همراه و همدل نکنند.
هر جستوجوی اینترنتی و یا نقد مکتوب و توصیف محاورهای از «آخرین انار دنیا» به شما خواهد گفت سبک بختیار علی در نگارش این کتاب «رئالیسم جادویی» است و همین ذهن شما را به سرعت به سمت «صد سال تنهایی» شاهکار گابریل گارسیا مارکز حرکت خواهد داد. با این حال اجازه بدهید بر روی این ویژگی فرمی «آخرین انار دنیا» با ذکر یک مثال کمی بیشتر درنگ و تأمل کنیم.
در آغاز فصل ۲ کتاب با شخصیت «محمد دل شیشه» آشنا میشویم. اویی که میخواهد از رازهای دنیا سر در بیاورد و خیال میکند کلیدهایش، هر کدام صندوقچه رازی را برایش خواهند گشود، در تلاش برای کشف راز انار شیشهایاش با سیلابی مواجه میشود که چون موجسواری بر آن سیلاب مینشیند و سیلاب او را تا پنجرهی خانهی خواهران سپید میبرد و او در آنجا عاشق یکی از خواهران سپید میشود.
همانطور که میبینیم این توصیفات، بیشتر جادویی و سوررئال مینمایند تا برآمده از واقعیت موجود در زندگی روزمره. با این حال با کمی دقت بیشتر، مناسبات و ربطهایی بین توصیفات اعجاب انگیز بختیار علی با حقایق راستین زندگی خواهیم یافت: عشق شاید بزرگترین راز هستی باشد و محمد با کلید به نشانهای از باز کنندهی درهای بسته و صندوقهای ناگشوده در پی کشف این راز است.
هویت (چه در بُعد چیستی و چرایی موجودیت انسان و چه در مقام شخصیت و اصالت فردی و قومی) در انار شیشهای محمد دل شیشه، تبلور مییابد. اناری که آنطور که در کتاب میخوانیم مانند شناسنامه، توسط «یعقوب صنوبر» به بچهها داده شده تا در آینده هویتشان را آشکار کند. پیشتر هم گفتیم که انار چه طور تبدیل به نماد مردم کرد شده است. سیلاب هم که در نگاه فردی میتواند جریان سیال زندگی شخص محمد دل شیشه باشد و در نگاه عام هم میتواند طوفان حوادث و اتفاقاتی را که بر مردم کرد و منطقهی خاورمیانه رفته است نمایندگی کند.
به این ترتیب میبینید بختیار علی یکی از روتینترین اتفاقات هر داستان معمولیای، یعنی عاشق شدن یکی از شخصیتها را چگونه به شگفتانگیزترین شکل بیان تمثیلی و استعاری، هم در قالب یک عشق زمینی و هم در قامت یک راز هستیشناسانه از خلال یک زندگی شخصی و یک سرگذشت تاریخی و سیاسیِ قومی روایت میکند. «آخرین انار دنیا» سرشار است از این دست توصیفات مسحور کننده.
توصیفاتی که خواننده را همزمان به چند جا پیوند میزند. و ذهنش را به چند خوانش و برداشت متعدد اما مکمل و روشنگر و نه متضاد، وا میدارد و در نهایت اجازه میدهد تا مرغ خیال خواننده آنجا و با آن تأویل و تفسیری که راحتتر، خوشتر یا مورد پسندتر است، فرود بیاید.
یکی دیگر از ویژگیهای درخشان کتاب آخرین انار دنیا مضمون ضد جنگ و در مرتبهای بالاتر ضد سیاست آن است. دهن کجی بختیار علی به سیاست و بالاخص سیاستمداران از همان بی اعتنایی او به مرزهای جغرافیایی و ترسیم زندگی مردم کرد در بی مکانی آغاز میشود. سیاستمردان و حکمرانان آنطور که «یعقوب صنوبر» در فراز پایانی دیدارش با مظفر صبحدم میگوید نیاز به کشوری با حد و مرز معین دارند. تا چون زندانبانانی غره و قدرقدرت به مردمان محصور در این حد و مرز، مثل زندانیانِ در بند، حکومت کنند.
یعقوب صنوبر از لذت و نفرت حکمرانی بر دنیایی طاعونزده میگوید. او این حکمرانی نفرتانگیز را سرنوشت خویش برمیشمرد. بختیار علی از زوایای پیدا و پنهانی برای توصیف جهان طاعونزدهی سیاست بهره میگیرد و لحنش گاه به هجو پهلو میزند و گاه تراژیک میشود. نویسنده چه آنجا که داستان پسربچه روی پای رهبر را تعریف میکند و چه آنجا که ماجرای تولد نوزادان یعقوب صنوبر را میگوید در حال نقد قدرت و تمسخر سیاستبازی است.
بختیار علی در ابتدا حیطهی حکمرانی (بخوانید زندان تحت امر) را با فرا ملی کردن قوم کرد از رهبران سیاسی میگیرد. سپس میل جنونزدهی آنان در جنگافروزی را به نقد میکشد. در پایان هم با روایت آنچه جنگ بر سر مردمان و ملتها میآورد، روی کریه جنگهایی حتی به تعبیر خودش، عدالتخواهانه را هم به خواننده باز مینمایاند. اوج این بازنمایی در داستانِ آسایشگاهی که مظفر صبحدم در جستوجوی آخرین سریاس به آنجا میرسد، متبلور شده است. آسایشگاهی که در آن کودکان معلول و به جا مانده از جنگ، نگهداری میشوند.
توصیفی که بختیار علی از کودکان این آسایشگاه میکند، ترسیم چهرهای دفورمه، دگرگون و نابودشده از معصومیت و پاکی کودکانه است. معصومیتی که گرفتار آتش جنگ شده. یا چون شمعِ سوخته، ذوب شده و فرو ریخته. یا مثل آن یکی دیگری (گل آتش) آتشی است که همواره شعلهور است و هرگز خاموش نمیشود.
تم اصلی داستان «آخرین انار دنیا» جدا افتادگی یک پدر از پسرش و جستوجو برای یافتن اوست. با این حال داستان با نمونههای مشابه اینچنینی تفاوتهای زیادی دارد. معمولاً اینطوری است که کاراکترهای داستانی در هنگام جستوجو با مصائب و موانعی برخورد میکنند. موانعی که با از پیش رو برداشتن این موانع و عبور از آنها به آگاهی و توان جسمی و روحی دست پیدا میکنند.
مظفر صبحدم در جستوجوی سریاسها مانع چندانی سر راهش ندارد. یا اگر مثل سریاس دوم که زندانی است و با او نوار صوت رد و بدل میکنند، با مانعی مواجه است، نه مانع غیر قابل عبور است و نه سختی روبهرو شدن با آن منجر به ارتقائی شگرف در حال و روز مظفر میشود. این ویژگی هم میتواند به عنوان یک نقص و یا ضعف در داستان ارزیابی شود و هم میتوان آن را به عنوان مشخصهای منحصر به فرد در نظر گرفت.
با شناختی که ما از مظفر صبحدم پیدا کردهایم و آگاهی به عشق پدرانهی او چارهی دیگری جز پذیرش جستوجوی طاقتفرسای او برای یافتن سریاسها، صبر و طاقت او بر پذیرش مرگ، زندانی و یا معلول شدن آنها و در نهایت هم همراهی با آخرین سریاس تا آن سر دنیا نداریم. این حداقل کاری است که از پدری با اینهمه سال دوری انتظار میرود.
این انتظاری است که ما بر پایهی تجربیات گذشته و شناختمان از ادبیات داستانی از نویسنده داریم اما تمهید بختیار علی چیز دیگری است. او این دور افتادگی را محملی ساخته برای ورود به تنهاییهای شخصیتهای داستان و «جستوجو» تبدیل به بهانه یا ابزاری شده برای ورود به این تنهاییها. تنهاییهایی که هرگز پر نمیشوند و وصلهایی که هرگز دوام و قوام نمییابند.
پیمانهای متعدد آدمهای داستان هم نشان از همین تلاش محتوم و شکست خورده است. شخصیتهای داستان مدام در حال قول و قرار بستن و انعقاد معاهدههای خونی و عاطفی هستند. بلکه از تنهاییشان بگریزند و یا قدری کمش کنند. اما عفریت مرگ، جنگ، زندان، حسادت و یا دست کم اختلافنظر، مانع از بقای این معاهدهها میشود.
دست آخر هم هر کس مجبور است تا خودش به تنهایی صلیبش را بر دوش بکشد. به عبارت بهتر بختیار علی معتقد است انسان معاصر همواره تنهاست. و تلاش و جستوجو برای فرار از این تنهایی با ورود به زندگی دیگری یا دعوت دیگری به زندگی فردی تلاشی نافرجام و شکستخورده است.
نوشتن از کتاب آخرین انار دنیا و بی توجهی به تأثیر فوقالعادهی مریوان حلبچهای در خواندنیتر شدن این داستان بی انصافی است. جدا از تسلط مریوان حلبچهای به زبان کردی به عنوان زبان مادری و توان برقراری ارتباط بین زبان کردی و فارسی آنچه باعث شده تا اثر بختیار علی به راحتی خوانده و ادراک شود قدرت واژهگزینی مریوان حلبچهای است.
اولین جایی که این واژهگزینی خودنمایی میکند در برگردان اسمهای سخت اما مفهومی و عجیب شخصیتهای داستان است. مظفر صبحدم، محمد دل شیشه، ندیم شاهزاده، سریاس صبحدم، یعقوب صنوبر، اکرام کوهی و … علاوه بر اینکه به راحتی در دهان میچرخند و خوش آوا هستند، معانی مرتبط با خصوصیات فردی شخصیتها را هم در طول روند آشنایی با شخصیتها در درازای داستان به زیبایی هر چه تمامتر نمایندگی میکنند.
برجستگی دیگر کار مریوان حلبچهای در جملهبندی و نقطهگذاریهای او چه از نظر طول و اندازهی جمله و چه از نظر ارائهی مفهوم مدنظر نویسنده و کامل کردن معنی، مثالزدنی است. هنر مریوان در این بخش کمک شایانی به حفظ ریتم سریع مدنظر نویسنده و خوشخوانتر شدن داستان کرده است. و از این منظر میتواند به عنوان نمونهای جدید از ترجمههای قابل اعتنا مورد نقد و بررسی بیشتر قرار بگیرد.
فراموش نکنیم درک مفاهیم عمیق مدنظر بختیار علی از خلال توصیفات و تشبیهات اعجاز آمیز نویسنده در بطن دشواریهای رایج رئالیسم جادویی امر مهمی است. و مریوان حلبچهای به آن دست پیدا کرده و خوانندهی ترجمهاش را هم به آن رهنمون میشود.
فارغ از ویژگیهای درخشان داستان «آخرین انار دنیا» که در این مجال اندک اشارهی گذرایی به آن کردم تا هم خوانندهی این یادداشت را به خواندن این داستان دعوت کنم و هم بررسی اجمالیای بر این رمان خواندنی کرده باشم.
همانگونه که در ابتدا عرض کردم داستان بختیار تبدیل به تجربهی منحصر به فردی از خواندن داستانهای غیر بومی و غیر ایرانی برایم شد: آثاری هستند که مخاطب به دلیل تشابهات زیستی و تجربیات مشترک، با آنها ارتباط بهتری میگیرد و جایگاه ویژهتری برایش پیدا میکند. «آخرین انار دنیا» برای ما مردم خاورمیانه چنین ویژگیای دارد.
داستان را با گوشت و پوست و استخوانمان زندگی و درک کردهایم. غمهایش را از سویدای دل گریستهایم و رنجهایش را بر گردههای نحیف و رنجورمان در طول تاریخ کشیدهایم. از این روست که درک عمیقتری از تشبیهات و استعارههای نویسنده پیدا میکنیم و خود و تاریخمان را در گوشه گوشهی داستان به نظاره مینشینیم.