مرگ با ما چه میکند؟
زوران درونکار در زمستان آلیسا با بهرهگیری از ژانر رئالیسم جادویی، شیوهی خلاقانهای را برای درک و واقعیتپذیری مرگ از یک سو و همراه و همسو شدن با تخیلات ذهنی خود از سوی دیگر در پیش میگیرد. کشمکش که سنگ بنای پیرنگ است، با عامل بیرونی (تصادف پدر، مرگ او و غم و اندوه مادر) شروع میشود و به کشمکش درونی میانجامد
زمستان آلیسا
نویسنده: زوران درونکار
مترجم: فریبا فقیهی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: افق
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۲۲۴
زوران درونکار در زمستان آلیسا با بهرهگیری از ژانر رئالیسم جادویی، شیوهی خلاقانهای را برای درک و واقعیتپذیری مرگ از یک سو و همراه و همسو شدن با تخیلات ذهنی خود از سوی دیگر در پیش میگیرد. کشمکش که سنگ بنای پیرنگ است، با عامل بیرونی (تصادف پدر، مرگ او و غم و اندوه مادر) شروع میشود و به کشمکش درونی میانجامد
زمستان آلیسا
نویسنده: زوران درونکار
مترجم: فریبا فقیهی
رده بندی سنی کتاب: 12+
ناشر: افق
نوبت چاپ: ۱
سال چاپ: ۱۴۰۰
تعداد صفحات: ۲۲۴
تعادل زندگی آلیسا با مرگ ناگهانی پدرش بههم میخورد. مرگ، پدر را برای همیشه از خانواده جدا میکند و از همان زمان آلیسا دچار کشمکش عجیبی با خودش میشود: «…آلیسا توی آفتاب تابستان هم یخ میزند. آن هم نه فقط دست و پاهایش که در تمام جانش زمستان خانه کرده است. یک سالی میشود که غم و غصهها او را دوره کردهاند. انگار زندانی یکی از همین گویهای بلورینی شده که همیشه تویشان برف میبارد.»
نویسندهی کتاب زمستان آلیسا سعی نمیکند که زمختی و برهنگی تصویر مرگ را برای خوانندهی خود تلطیف کند.
او میگوید که پدر آلیسا نه بیمار شده و نه به سفر رفته، مُرده و این اتفاق در کمترین فاصله با آلیسا و مادرش رخ داده است. به همین اندازه لخت و عریان و نزدیک، چرا که مرگ بزرگترین و نزدیکترین حقیقت زندگی ماست و نویسندهی اثر با وقوف به این موضوع قصد ندارد این حقیقت را از چشمان پرسشگر کودک و نوجوان مخفی نگاه دارد یا آن که با سمبادهکشی زیاد زمختی آن را کم کند و نوعی خشنودی کاذب کف دست خواننده قرار دهد. برعکس، او تلاش میکند خشنودی ایستا و پایداری را در رسیدن به وحدت میان خودآگاهی و ناخودآگاهی به وجود آورد.
محیط بیرونی برای آلیسا ناخوشایند است و مرگ برای همیشه پدرش را از او جدا کرده. در چنین شرایطی، وقتی اتفاق بیرونی خوشایند فرد نیست، معمول است که او به درون گرم خود پناه ببرد. در خودش سوگواری کند و کمکم خود را با درد تطابق بدهد، ولی وجود این دختر را سرما احاطه کرده است و این خود نشان میدهد که آلیسا نتوانسته با خودش کنار بیاید.
سرما در معنای صریح کلمه یعنی برودت هوا ولی در معنای ضمنیاش روحیهی غمزده و فقدان رابطهی صمیمانه با دیگران را به ذهن متبادر میسازد. سرما در داستان بار نمادین دارد و میتوان آن را به شکلهای مختلف تأویل کرد اما در نزدیکترین تأویل ممکن، سرما به مثابهی بغض فروخورده و اندوه بسیار است. استفاده از ایماژ حسی و نماد و تکرار در آن توانسته در اجزا تشکیل دهندهی داستان وحدت درستی را ایجاد کند.
داستان کتاب زمستان آلیسا جنبههای روانشناختی پررنگی دارد و از نگاههای مختلفی چون نگاهِ یونگی قابل تفسیر است. سردی روندهای در جان دختری رخنه میکند. او دچار کشکمش درونی با خودش میشود ولی در نهایت خود را از بند نگرانیها و اضطرابها رها میسازد. او با نقب زدن به گذشته و واکاوی آن سعی میکند که پذیرندهی حقیقت زندگی باشد و در تقابل مرگ و زندگی، فرایند رسیدن به فردیت را تجربه میکند.
مرگ فقط رفتن کسی که دوستش داریم، نیست. گاه با ویرانی کسانی پیوند دارد که زندهاند ولی شیوهای برای تاب آوردن این درد جانگداز و به سوگ نشستن عزیز از دست رفتهی خود را بلد نیستند. مادر آلیسا در تاریکی و تنهایی شب برای همسرش سوگواری میکند با این خیال که دخترش متوجه ماتم او نمیشود، ولی اندوه مادر روی دندههای چپ سینهی دختر نیز سنگینی میکند. با وجود پنهانکاریهای مادر، آلیسا نیز از نتایج مهلک اندوهِ مادر شکنجه میشود و از همانجاست که سرما بیرحمانه بر عمق وجودش چنگ میزند.
اونامونو در کتاب درد جاودانگی میگوید که اگر مرگاندیشی دلآزردهمان میکند، ولی آبدیدهمان هم میکند. فرار از میراندن در قصههای کودک و نوجوان شاید رسم خوشایندی است ولی نمیتوان از حقیقت گریخت، خاصه در داستانهایی که ژانر واقعگرایانه دارند. مرگ در این گونهی ادبی گاهی به بروز نوعی واکنش رمانتیک در خواننده میانجامد و گاهی ابعاد واقعی آن را به خواننده نشان میدهد، اما در طرح آن به شیوهی رئالیسم جادویی، خواننده با خیالهای ذهنی نویسنده نیز همراه میشود.
زوران درونکار در کتاب زمستان آلیسا با بهرهگیری از ژانر رئالیسم جادویی، شیوهی خلاقانهای را برای درک و واقعیتپذیری مرگ از یک سو و همراه و همسو شدن با تخیلات ذهنی خود از سوی دیگر در پیش میگیرد. کشمکش که سنگ بنای پیرنگ است، با عامل بیرونی (تصادف پدر، مرگ او و غم و اندوه مادر) شروع میشود و به کشمکش درونی میانجامد. انتخاب این کشمکش هم به داستان عمق بیشتری میدهد و هم تأثیر ویژهای در ایجاد تعلیق میگذارد.
آلیسا در طول داستان نمیتواند با فقدان پدر و اندوه مادر سازگار شود. آستانهی درد او با گریههای مادر رنگ میبازد و با درونریزی احساسات خودش در چرخهی تکرار غم گرفتار میشود. شور و هیجان نوجوانی را از دست میدهد و سردی برای بلعیدن او دهان باز میکند. خواننده پابهپای آلیسا با داستان جلو میرود و حتی با او همذاتپنداری میکند. سرما و یخزدگی به او نیز سرایت میکند. اینجاست که درک میکند بدن ما هرگز دروغ نمیگوید. سرما ندای درون و فریاد بدن آلیساست و بیتوجهی به آن باعث تازه ماندن زخمهایش میشود.
بار تمام تجربههای زندگیمان را بدن به دوش میکشد و میخواهد که آلیسا را مجبور به تعامل آگاهانه با واقعیتهای زندگی کند تا آنجا که قهرمان داستان به هماهنگی دنیای بیرون و درون برسد. شاید فهم دقیقتر و ژرفتر معنای هر اثری با خواندن در مرتبه نخست برای خواننده فراهم نشود، ولی زبان ساده و عاری از پیچیدگیهای کلامی، فهم لایههای عمیقتر این داستان را در همان مرتبه اول خواندن نیز میسر میسازد.
قسمتهایی از داستان یادآور« قصهی دختر کبریتفروش» است. در آنجا نیز شخصیت اصلی بر اثر سرمای زیاد به گوشهای میخزد و با روشن کردن کبریتهایش به شعلههای اندک آن پناه میبرد ولی در کتاب زمستان آلیسا، قهرمان داستان تسلیم سرما نمیشود و ترجیح میدهد به سرنوشت خودش مسلط شود. او تصمیم میگیرد که گذشتهی تغییرناپذیر را به حال خودش بگذارد و در عوض به زمان حال نور و گرما بپاشد.
آلیسا به صحنهی مرگ پدر بازمیگردد و با آن سرشاخ میشود و بعد از خوابی که میبیند تصمیم میگیرد پدر را برای همیشه پیش خودش نگه دارد. در انتهای داستان، کشمکش برطرف میشود و آلیسا درک میکند که از ستارههای آسمان گرفته تا کوچکترین ذرات زمین، روزی خواهند مرد و به فراموشی سپرده خواهند شد. زمین انسانها را یکی یکی خواهد بلعید ولی سپهر بیپایان روی بازماندهها دوباره پرتوافشانی خواهد کرد تا روزی که به آنها نیز به ایستگاه آخر برسند.