سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

اشتراک گذاری این مقاله در فیسبوک اشتراک گذاری این مقاله در توئیتر اشتراک گذاری این مقاله در تلگرام اشتراک گذاری این مقاله در واتس اپ اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین اشتراک گذاری این مقاله در لینکدین

زادگاه من زمین

نویسنده: سمیه سادات حسینی

ناشر: مهراندیش

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۶

تعداد صفحات: ۱۰۴

شابک: ۹۷۸۶۰۰۶۳۹۵۱۷۳


تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند
زادگاه من زمین

تاکنون 1 نفر به این کتاب امتیاز داده‌اند

تهیه این کتاب

لیست مقالاتی که از این کتاب استفاده کرده اند

زادگاه من زمین

 

 

سمیه‌سادات حسینی متولد ۱۳۷۱ از پدر و مادری افغانستانی در شهر تهران است. نوشتن را از سنین پایین آغاز کرده و افزون بر نوشتن به طراحی و نقاشی هم می‌پردازد. «زادگاه من زمین» نخستین مجموعه داستان سمیه‌سادات حسینی است. کتابی که به نوشته‌ی ناشر در مقدمه، قرار است به انگلیسی هم ترجمه و منتشر شود. «زادگاه من زمین- داستان‌های کوتاه مردم افغان» مجموعه‌ی ۱۱ داستان کوتاه است.

عمده‌ی داستان‌ها در درون خانواده‌های مهاجر افغانستانی می‌گذرد. خانواده‌هایی که جابه‌جایی بین ایران وافغانستان، محدودیت‌های کوچک و بزرگ زندگی در ایران و دلبستگی به سرزمینی که از آن مهاجرت کرده‌اند از ویژگی‌های آنان است. راوی عمده‌ی داستان‌ها دخترانی هستند که مهاجرزاده‌اند. زبان اکثر داستان‌ها هم سرشار است از واژگان فارسی دری که معادل فارسی معیار تهرانی‌شان در زیرنویس صفحات کتاب آمده است.

 

 

بخشی از کتاب:

 

مادرجانم چند پسر داشت و فقط من یگانه دخترش بودم. نازدانه‌ی خانه بودم همیشه‌وقت. جوانی مادرجانم را می‌ماندم که کلگی می‌گفتند مقبول استم. قدوقامتم، کمرباریکم، چشم‌های سیاه و موهای خرمایی‌ام. نمی‌فهمم، شاید همین‌ها هم سمیع بیچاره را دیوانه کرده بود. بابه‌ام امید داشت من را به بچه‌ی منصب‌داری بدهد. امید داشت آسودگی‌ام را ببیند. خوش داشت عروس طایفه‌ی خودش باشم و باقدر و عزت به خانه‌ی بخت راهی شوم. با خواستگاران غریبه تندی می‌کرد که بروند و دیگر برنگردند.

من هم خوب می‌فهمیدم که بابه‌ام بچه‌ی همسایه را اصلا خوش ندارد، اما عاشقی که ای گپ‌ها سرش نمی شود، عاشقش شدم و او هم عاشقم شد. سمیع همه چیزم شد و من همه چیز او. نزدیک شدم به او و دور شدم از آن همه آرزوهای بابه‌ام… به خاک وطن که رسیدیم، تشویشم زیادتر شد. باید می‌رفتیم به جایی که دست بابه و برادرهایم به ما نرسد. سمیع در گوشم گپ‌های زیبا می‌گفت و من کم‌کم فهمیده بودم دیگر راه برگشتی نمانده است… ص ۶۴

 

 

زادگاه من زمین
نویسنده معرفی: پیمان حقیقت‌طلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *