سرگذشت کندوها
نویسنده: جلال آل احمد
ناشر: فردوس
نوبت چاپ: ۷
سال چاپ: ۱۳۹۶
تعداد صفحات: ۸۰
شابک: ۹۷۸۹۶۴۳۲۰۴۳۰۳
سرگذشت کندوها در دورانی نوشته شده که نویسنده از حال و روزگار سیاسی کشور دچار یاس و ناامیدی شده بوده است، از این رو یک جامعه آرمانی را که میتواند در برابر ظلم ظالم اقدام کند ترسیم کرده است آن هم در لفافه که مشکلی پیش نیاید و اتفاقا راه حلی را ارائه داده که نه بهپا خاستن است و قد علم کردن بلکه رفتن و گریختن است.
داستان در سه فصل با نثر شکسته روان است و خواندن آن سبب میشود همزمان با حال و هوای جامعه روستایی آن زمان ایران آَشنا شد، با دغدغهها و چشم و همچشمیها و روابط بین همسایهها و حتی پدر و فرزندی.
داستان درباره کمند علی بک و زنبورهای کندوهایش است. فصل اول به معرفی «کمندعلی» میپردازد که با داشتن 12 کندوی عسل، حریص میشود و میخواهد آن 2 کندویی که پسرش بر زمین زده و طعمه مورچهها شده را جبران کند. راهی که در دو فصل بعد در مییابیم چه بر سرش میآورد. فصل دوم که به توصیف جامعه زنبورها پرداخته شده و چگونگی حکمرانی گیسسفیدها و شاباجیها و نحوه اداره کندو را توصیف میکند با طنزی خواندنی همراه است. نویسنده دغدغههای خود را در لفافه این توصیفات و شهر آرمانی که میتواند خواسته زنبورها باشد را بیان میکند. فصل سوم، فصل تصمیمگیری است و مواجه شدن صاحب کندو با اتفاق.
خواندن این کتاب و توصیفات شما را شگفتزده میکند و اگر طرفدار انیمیشن باشید تعجب میکنید که چرا تاکنون از این اثر فیلمی ساخته نشده است.
درباره نویسنده
زندگی سیاسی جلالآلاحمد بخشهای مختلفی داشت. او ( سید جلالالدین سادات آل احمد) متولد 11 آذر 1302 بود و در 18شهریور 1348درگذشت.
او در دوران ملی شدن صنعت نفت و ظهور جبهه ملی و روی کار آمدن مصدق، دوباره به سیاست بازگشت و امیدوار بود که شرایط برای بهبود وضعیت ایران مساعد شده است. حتی عضو کمیته و گرداننده تبلیغات «نیروی سوم» شد که بخشی از نهضت ملی است. شب 9 اسفند 1331 که خانه مصدق محاصره شد هم با تعدادی از اعضای کمیته برای نگهبانی آنجا رفته بود، سخنرانی هم انجام داد و در زد و خورد زخمی شد.
اما آرمانگراتر از آن بود که بخواهد در جایی بماند بنابراین در اردیبهشت۱۳۳۲ بهدلیل اختلاف با رهبران نیروی سوم آنها را رها کرد ولی چند ماه بعد با کودتای ۲۸ مرداد، انگار تیر خلاص زده شد و جلال آل احمد نیز مانند بسیاری از فرهیختگان و نویسندگان ایرانی دچار افسردگی و گوشه نشینی شد.
سرگذشت کندوها پس از آن روزگار نوشته شد. البته ترجمه بازگشت از شوروی و دستهای آلوده نیز مال آن دوران است.
بخشی از کتاب
* درست است که کمندعلیبک مزرعه هم داشت، بستان هم داشت، دو سنگ هم از قنات بالا آسیاب، سهم آباء اجدادیش بود، باغ تو دهش هم از باغهای سوگلی بود- درست است که سالی هفتاد خروار گندم و جو میفروخت و پنج خروار کشمش، صیفیکاریش هم از اول تابستان تا وسطهای قوس، خیار و خربزه و کلم و چغندر میداد- همه اینها درست، اما چیزی که تو همه دهات اطراف مایه اسم و رسم کمندعلیبک بود، همین دروازه تا کندوی عسل بود، که نه پولی بالاش داده بود و نه زحمتی پاش کشیده بود.
*اول باید برایتان بگویم که زنبورها از همان عهد دقیانوس از بلاهایی که بابا آدم سر ننه حوا آورده بود چشمشان ترسیده بود و از کار آدمیزاد پند گرفته بودند و همه کار و زندگیشون رو سپرده بودند دست علیا مخدرات. یعنی دست عمقزیها و بیبی گیسدرازها و خاله خان باجیها و شاباجی خانمها و نرینهها رو فرستاده بودند مرخصی.
*شاباجی خانم بزرگه که یک ریز حرف زده بود برای راضی کردن گیس سفیدها هرچی داشت تو چنته بیرون ریخته بود، آنقدر خسته شده بود که نزدیک بود از نفس بیفتد. همه گیس سفیدها مات و مبهوت نشسته بودند و به یکجا خیره شده بودند و امیدواریهایی که در آخر این سفر سخت و دراز چشم به راهشان بود همه شان را به فکر فرو برده بود.
* شاباجی خانم همانطور نفسزنان داد زد:«خوب چیکار میکنین؟ میسازین و میمونین یا ترس و واهمه رو کنار میذارین و جون به سلامت در میبرین ؟» و هنوز سوال شاباجیخانم بزرگه تموم نشده بود که همه فریاد زدند :«کوچ میکنیم».