سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

فقر یا احساس فقر؟

فقر یا احساس فقر؟

 

کیت پین در نردبان شکسته معتقد است فقر ارتباطی به رقم دارایی فرد ندارد بلکه امری است ذهنی و بسته به فهم انسان از رقابت‌های اجتماعی که در آن حضور دارد و این‌که خود را با چه کسانی مقایسه می‌کند و می‌توان آن را به طور خلاصه حاصل درک افراد از میزان نابرابری در رقابت‌های اجتماعی دانست. احساس فقر منجر به اضطراب، تنش اجتماعی، خشم و از همه مهم‌تر تنزل اخلاقیات، فاهمه و آسیب به سلامت می‌شود و چنین حسی صرفاً مختص طبقات فرودست و کم درآمد جامعه نیست بلکه شامل حال کسانی که متعلق به طبقات بالای جامعه و در حال افت طبقاتی یا جا ماندن از رقابت هستند هم می‌شود.

کیت پین در نردبان شکسته معتقد است فقر ارتباطی به رقم دارایی فرد ندارد بلکه امری است ذهنی و بسته به فهم انسان از رقابت‌های اجتماعی که در آن حضور دارد و این‌که خود را با چه کسانی مقایسه می‌کند و می‌توان آن را به طور خلاصه حاصل درک افراد از میزان نابرابری در رقابت‌های اجتماعی دانست. احساس فقر منجر به اضطراب، تنش اجتماعی، خشم و از همه مهم‌تر تنزل اخلاقیات، فاهمه و آسیب به سلامت می‌شود و چنین حسی صرفاً مختص طبقات فرودست و کم درآمد جامعه نیست بلکه شامل حال کسانی که متعلق به طبقات بالای جامعه و در حال افت طبقاتی یا جا ماندن از رقابت هستند هم می‌شود.

 

 

همه سیاستمداران، اقتصاددانان، جامعه‌شناسان و فعالان سیاسی و اجتماعی، مقابله با فقر و مبارزه با آن را جزو اهداف اصلی خود معرفی می‌کنند در حالی که همه آن‌ها درکی واحد از فقر ندارند و عموماً این مفهوم را به رقم دارایی افراد تقلیل می‌دهند. کیت پین در کتاب نردبان شکسته معتقد است فقر ارتباطی به رقم دارایی فرد ندارد بلکه امری است ذهنی و بسته به فهم انسان از رقابت‌های اجتماعی که در آن حضور دارد و این‌که خود را با چه کسانی مقایسه می‌کند و می‌توان آن را به طور خلاصه حاصل درک افراد از میزان نابرابری در رقابت‌های اجتماعی دانست.

احساس فقر منجر به اضطراب، تنش اجتماعی، خشم و از همه مهم‌تر تنزل اخلاقیات، فاهمه و آسیب به سلامت می‌شود و چنین حسی صرفاً مختص طبقات فرودست و کم درآمد جامعه نیست بلکه شامل حال کسانی که متعلق به طبقات بالای جامعه و در حال افت طبقاتی یا جا ماندن از رقابت هستند هم می‌شود.

کیت پین در شروع کتاب نردبان شکسته برای تببین این مساله که فقر ربطی به رقم دارایی افراد ندارد و حس فقر و تبعات آن از جمله افزایش خشم، در اقشار مرفهی که شاهد اختلاف طبقاتی هستند هم وجود دارد به پروازهای هواپیما رجوع می‌کند، جایی که شاید گمان کنیم خبر چندانی از احساس فقر میان حاضران در آن نیست!

«میزان بروز خشم در قسمت عادی هواپیماهای دارای بخش فرست‌کلاس چهار برابر بیش‌تر از هواپیماهای فاقد کابین فرست‌کلاس بود.» (ص۱۰)

«از آن‌جا که میانگین هزینه‌ی بلیت کلاس اقتصادی چندصد دلار است، تعداد معدودی از آدم‌های واقعاً فقیر استطاعت سفر با هواپیماهای تجاری مدرن را دارند. با این حال حتی تفاوت‌های نسبی میان افراد محترم طبقه‌ی متوسط هم می‌تواند به درگیری و هرج‌ومرج منجر شود.» (ص۱۱)

 

نویسنده در کتاب نردبان شکسته تلاش دارد تا تعریفی نو از فقر و ارتباط آن با نابرابری ارائه دهد و این‌که فقر امری کاملاً نسبی و حاصل مقایسه است و نمی‌توان به طور مطلق و بدون لحاظ کردن نابرابری معیاری برای تعریف آن لحاظ کرد.

«از دید یک اقتصاددان، فقر با نابرابری اقتصادی بسیار متفاوت است. فقر به آن‌چه شخص دارد یا ندارد مربوط است، در حالی که نابرابری نحوه‌ی توزیع پول را توصیف و فاصله‌ی میان دارا و ندار را ترسیم می‌کند. از منظر روان‌شناسی، فقر و نابرابری تفکیک‌ناپذیرند. ما ثروت‌مان را در مقایسه با زمینه می‌سنجیم، چون از نظر بصری هم درک ما از همه چیز تحت‌تاثیر زمینه است. مقایسه اجتماعی همیشگی ما به این معناست که ثروت‌مان هرگز واقعاً از ثروت داراها و ندارهایی که اطراف ما هستند جدا نیست.» (ص۵۸)

«بسیاری از افراد بر اساس استانداردهای عینی ثروتمندند و با این حال خودشان را در پله‌های پایین نردبان می‌بینند.» (ص۲۱)

 

با معیارهای کنونی بسیاری از ثروتمندان قرون گذشته فقیر به حساب می‌آیند ولی آن‌ها دارای موقعیتی عالی بودند و در همان جوامع آن دوران همه آرزوی جایگاهشان را داشتند زیرا نسبت به هم عصران خود وضع‌شان بهتر بود.

«توماس جفرسون آب داغ، کولر، برق و مطمئناً مایکرویو نداشت. بر اساس استانداردهای مادی او از فقرای ساکن کشورهای توسعه‌نیافته‌ی امروزی فقیرتر بوده. پس چرا کسی او را فقیر نمی‌داند؟ چون همان‌طور که چشم‌انداز تاریخی نشان می‌دهد فقر و ثروت همیشه نسبی‌اند و به دارایی‌های دیگران در یک زمان و مکان خاص بستگی دارند.» (ص۳۹)

 

مفهوم فقر در کتاب نردبان شکسته
کتاب نردبان شکسته

 

هر فردی بدون تغییر در میزان درآمد و یا حتی عدم افزایش مخارج و یا حتی اندیشیدن به افراد دیگری که از شما کمتر یا بیشتر دارند هم می‌تواند حس فقیر شدن بکند و ذهنیت فرد بسیار در این باره حائز اهمیت است.

«شاید فقرا فقیرتر نشده‌ باشند، اما یکی از جنبه‌های زننده‌ی نابرابری این است که وقتی اطرافیان‌تان حرکت رو به جلو دارند، پسرفت نکردن هم حس عقب‌ماندن به وجود می‌آورد.» (ص۱۷)

«اگر شما آگاهانه به شخصی فکر کنید که به وضوح در زمینه‌ای بر شما برتری دارد، احساس‌تان نسبت به خود در مقایسه با زمانی که هرگز به آن شخص فکر نکرده‌اید، بدتر خواهدشد. به همین ترتیب اگر به کسی فکر کنید که به نوعی از شما پایین‌تر است این مقایسه باعث می‌شود احساس بهتری نسبت به خودتان پیدا کنید.» (ص۴۵)

 

اینکه ما خودمان را با چه کسانی مقایسه می‌کنیم و در رقابت می‌دانیم و این‌که چگونه احساس حسادت در ما برانگیخته می‌شود هم اصول مشخصی دارد و شامل هر کسی نمی‌شود.

«وقتی بازیکنی مقدار بیش‌تری نسبت به بازیکن مقابل دریافت می‌کرد مدار پاداش فعالیت قدرتمندتری از خودش نشان می‌داد.» (ص۴۹)

«وقتی کلارک و آسوالد به رابطه‌ی بین درآمد و رضایت نگاه کردند، افرادی که در بالاترین ۲۰ درصد دستمزدبگیران قرار داشتند، کمی کم‌تر از کسانی که در پایین‌ترین ۲۰ درصد دستمزدبگیران بودند احساس رضایت داشتند. شمار ساعات کاری هم تفاوت اندکی در رضایت آن‌ها ایجاد کرده‌بود… برتراند راسل زمانی گفت: گداها به میلیونرها حسادت نمی‌کنند هرچند به گداهای دیگری که موفق‌ترند غبطه می‌خورند.» (ص۵۰و۵۱)

 

نابرابری و تبعات آن صرفاً به مسائل مالی برنمی‌گردد و طیف وسیعی از مسائل را شامل می‌شود و به هر نوع برتری و پیروزی واکنش نشان می‌دهد زیرا ساختار پاداش مغز این‌گونه طراحی شده است.

«چرا من و همکارانم [حین انجام یک بازی] به این رقابت شدید تن می‌دهیم حتی وقتی هیچ منفعت مالی‌ای ندارد؟ چون از نظر مغز، هیچ تفاوتی میان پول و موقعیت نسبی وجود ندارد. هر دو از طریق نواحی مشترکی از مغز پردازش می‌شوند که گاه مدار پاداش نامیده‌ می‌شود.» (ص۴۷)

«همان‌طور که همه والدین کودکان پیش‌دبستانی می‌دانند، نیازی نیست به کودکان بیاموزیم که مقدار یکسان عادلانه و دریافت مقدار کم‌تر ناعادلانه است. شاید آموختن شمردن به کودکان زمان‌بر باشد اما به نظر می‌رسد آن‌ها نوعی میل ذاتی به عدالت و تساوی دارند.» (ص۲۸)

 

فقر و خصوصاً احساس آن عموماً منجر به آسیب‌های جسمی، روحی و رفتاری می‌شود و هرچند کشورهای توسعه‌یافته آمار کمتری در این موارد نسبت به کشورهای توسعه‌یافته دارند اما با مقایسه کشورهای ثروتمند صرفاً با هم می‌توان فهمید این صدمات ربطی به سطح درآمد ندارد!

«در سلسله مراتب نخستین هر چه موقعیت میمون در نردبان اجتماعی پایین‌تر بود، هورمون‌های استرس بالاتری داشت… محققان متوجه شدند اگر غالب‌ترین حیوانات را حذف کنید، هورمون‌های استرس در حیوانات مدیریت میانه کاهش خواهدیافت چون ناگهان خودشان را در غیاب رئیس، ترفیع‌یافته می‌بینند.» (ص۱۲۶)

«یک نفر از طبقه متوسط در ایالت تگزاس، که سطح نابرابری در آن بالاست در مقایسه با یک نفر از طبقه‌ی متوسط در ایالت آیووا که سطح نابرابری پایینی دارد، دچار مشکلات اجتماعی و سلامتی کم‌تری خواهدشد.» (ص۵۵و۵۶)

 

احساس فقر بسیار بر روی تفکر و نگاه به جهان اثرگذار است و عقاید و باورهای گاه مخربی را در فرد ایجاد می‌کند. همچنین فقیرترها بیشتر آینده را نادیده می‌گیرند.

«میچ کالن روان‌شناس و همکارانش می‌گویند وقتی افراد احساس فقیر بودن می‌کنند، کوته‌بین می‌شوند و هر چیزی را که بتوانند فوراً به دست بیاورند می‌پذیرند و آینده را نادیده می‌گیرند. وقتی هم احساس ثروتمندبودن می‌کنند، آینده‌نگر می‌شوند.» (ص۷۱)

«گفت‌وگوکننده‌های ثروتمندتر در طول گفت‌وگو رهاتر و آزادتر رفتار می‌کردند. همچنین بیش‌تر به مرتب کردن سرووضع خود، خط خطی روی کاغذ، و وررفتن با خودکار، گوشی یا اشیای دیگر می‌پرداختند. گفت‌وگوکننده‌های فقیر برعکس بیش‌تر درگیر گفت‌وگو می‌شدند، مستقیم به طرف مقابل نگاه می‌کردند در تایید سر تکان می‌دادند و بیش‌تر می‌خندیدند. وضعیت اجتماعی بالاتر به این معنا بود که شرکت‌کنندگان ثروتمندتر انگیزه و هدف خاصی برای ادامه گفت‌وگو نداشتند، در حالی که شرکت‌کنندگان فقیر سعی می‌کردند دوست‌داشتنی‌تر به نظر برسند و پذیرفته شوند.» (ص۴۵)

 

همین موارد که گفته شد باعث ورود فقیران به شغل‌های پرخطر غیرقانونی می‌شود که پول زیاد در مدت کم به همراه دارد اما این پول زیاد با به خطر انداختنِ آینده فرد به دست می‌آید. «سریع زندگی کن و جوان بمیر» به نوعی ساختار طبیعی موجودات زنده است. میزان ناامنی در بقا باعث تولید مثل در سن پایین با تعداد بالا می‌شود و مختص تمام حیوانات است و در انسان‌ها هم همین به شدت وجود دارد. بلوغ سریع و زاد و ولد زیاد و زودهنگام در محیط‌های فقیر و ناامن بسیار بیشتر است!

گرایش‌های سیاسی و فلسفی نیز متاثر از احساس فقر هستند و به همین دلیل طبقات اجتماعی معمولاً گرایش‌های مشابهی دارند. احساس فقر و شکست منجر به نوعی اضطراب خاطر و عدم درک سازوکار جهان و توزیع ثروت شده که باورهایی را در مخاطب ایجاد می‌کند.

«سوژه‌هایی که جهان را مکانی تهدیدآمیز و خطرناک می‌دیدند، گرایش‌های سیاسی محافظه‌کارانه‌تری داشتند. کسانی که جهان را امن‌ می‌دانستند و کسانی که مشتاق جست‌وجو و امتحان تجارب جدید بودند از دیدگاه‌های لیبرال حمایت می‌کردند.» (ص۹۲)

«نظم مدنی دشوار به دست می‌آید و به باور محافظه‌کاران باید برای حراست از آن بکوشیم. این حرف معمولاً به معنای اعتماد به سازوکارهایی سنتی‌ست که آزمون زمان را پشت سر گذاشته‌اند… لیبرال‌ها در مقایسه با محافظه‌کاران به استفاده از قدرت استدلال انسانی به منظور یافتن راه‌حل‌های منطقی برای مشکلات اعتماد بیش‌تری دارند… بیش‌تر محافظه‌کاران طالب نابرابری به خاطر خود نابرابری نیستند، بلکه آن‌ را نتیجه‌ی تاکید بر حقوق، توانایی‌ها و مسئولیت‌های فردی می‌دانند. وقتی افراد در رقابت بر دیگران پیروز می‌شوند نتیجه همیشه سطحی از نابرابری‌ست.» (ص۸۳)

 

نگرش افراد به مفهوم عدالت هم بستگی به جایگاه اجتماعی آن‌ها دارد و تفسیر نابرابری نیز برخاسته از آن است. فقر و احساس آن در این مورد هم می‌تواند تفکراتی را به فرد القا کند.

«از نظر رالز اگر خیلی ساده از مردم بپرسید از نگاه آن‌ها چه میزان از نابرابری عادلانه یا ناعادلانه است، نظر آن‌ها تحت تاثیر توانایی‌ها و منافع شخصی خودشان قرار خواهدداشت‌. قدرتمندترین، باهوش‌ترین و سبقت‌جوترین افراد از نتایج نابرابرتر حمایت خواهند کرد، چون زندگی‌شان را با امتیازات شخصی نسبت به دیگران شروع می‌کنند. به همین ترتیب کسانی که دورنمای بدتری را پیش روی خودشان می‌بینند توزیع عادلانه‌تر را برخواهند گزید.» (ص۳۱و۳۲)

 

خرافات و گرایش‌های مذهبی نامتعارف و شدید و تئوری‌های توطئه هم در این اقشار بسیار بیشتر از سایر طبقات حضور دارد.

«کشورهایی که نابرابری بالایی داشتند بسیار مذهبی‌تر از کشورهای دارای برابری بالا بودند. اثرات نابرابری عظیم و تقریباً به اندازه اثرات درآمد واقعی زیاد بود.» (ص۱۴۲)

«برای اعتقاد پیدا کردن به یک توطئه، کمی از باور خود به این که جهان مکانی خوب، بی‌طرف و عادلانه است را می‌دهید و به جای آن باور می‌کنید حداقل یک نفر هر کسی همه چیز را تحت کنترل دارد» (ص۱۳۸)

 

نباید با تعاریف بالا گمان کرد فقر بسته به ذهنیت، آموزش و تبلیغات است و می‌توان به صرف تغییر درون افراد و ذهنیت آن‌ها با آن مقابله کرد بلکه هدف بررسی نابرابری و ارتباط آن با ایجاد احساس فقر در تمام طبقات اجتماعی است.

 

 

 

 

  این مقاله را ۸۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *