اقتصاددان: فیلسوف یا دانشمند؟
یانیس واروفاکیس، اقتصاددان و وزیر پیشین اقتصاد یونان در مقام استاد اقتصاد همواره بر این عقیده است که اگر نتواند اقتصاد را به زبانی که برای جوانان قابل درک باشد بیان کند، در واقع چیزی از اقتصاد نمیداند. او در مقدمهی حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد میگوید که به مرور زمان دربارهی اقتصاد اینطور نتیجه گرفته که هرچه الگوهای اقتصادی علمیتر میشوند ارتباط کمتری با واقعیت جهان پیدا میکنند؛ و این درست برعکس چیزی است که در فیزیک یا دیگر علوم اتفاق میافتد.
یانیس واروفاکیس، اقتصاددان و وزیر پیشین اقتصاد یونان در مقام استاد اقتصاد همواره بر این عقیده است که اگر نتواند اقتصاد را به زبانی که برای جوانان قابل درک باشد بیان کند، در واقع چیزی از اقتصاد نمیداند. او در مقدمهی حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد میگوید که به مرور زمان دربارهی اقتصاد اینطور نتیجه گرفته که هرچه الگوهای اقتصادی علمیتر میشوند ارتباط کمتری با واقعیت جهان پیدا میکنند؛ و این درست برعکس چیزی است که در فیزیک یا دیگر علوم اتفاق میافتد.
آشنایی من با اقتصاد از جنس آشناییهایی بود که در ازدواجهای سنتی اتفاق میافتد. بدون شناخت قبلی و صرفاً تحت تأثیر شرایطی که رتبهی کنکورم برایم ایجاد کرده بود، به جرگهی اقتصادخواندهها پیوستم. با توجه به این مسئله، زمان زیادی لازم بود که به اقتصاد علاقهمند شوم؛ و لازمهی این “ایجاد علاقه”، شناخت بود. شناختی که همه میدانیم الزاماً با تحصیل در یک رشتهی دانشگاهی بهدست نمیآید؛ گاهی گذر زمان و مطالعهی آزاد کارسازترند.
از بهترین کتابها در این زمینه میتوانم به کتاب حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد اشاره کنم. کتابی که نویسندهاش، یانیس واروفاکیس، اقتصاددان و وزیر پیشین اقتصاد یونان در مقام استاد اقتصاد همواره بر این عقیده بوده که اگر نتواند اقتصاد را به زبانی که برای جوانان قابل درک باشد بیان کند، در واقع چیزی از اقتصاد نمیداند. او در مقدمهی کتابش میگوید که به مرور زمان دربارهی اقتصاد اینطور نتیجه گرفته که هرچه الگوهای اقتصادی علمیتر میشوند ارتباط کمتری با واقعیت جهان پیدا میکنند؛ و این درست برعکس چیزی است که در فیزیک یا دیگر علوم اتفاق میافتد.
در حقیقت، علم اقتصاد متعارف سرشار از فروض سادهکننده است. مفروضاتی که نبود آنها باعث میشود هیچکدام از فرمولهایی که با تکیه بر آنها رفتار افراد جامعه مدلسازی میشود، قابل اتکا نباشند. نتیجهی این موضوع هم ناتوانی در پیشبینی رفتار افراد و در نتیجه اتخاذ تصمیمات و اعمال سیاستهای اشتباه است. اما نکتهی قابل توجه دربارهی این فرضهای ساده کننده این است که اکثرشان نادرستند و مهمتر اینکه وجود آنها، مفروضات محدودکنندهی بیشتری را ایجاب میکند. اقتصاددانها همواره مجبور بودهاند که برای واقعهای که طبق فرمولها و روی کاغذ انتظار وقوعش نمیرود، توجیهی منطقی پیدا کنند. در این میان سؤالات اساسی بیشمارند: اقتصاددانها از چه زمانی تصمیم گرفتند رفتار انسانها را با حروف یونانی و مفاهیمی که برای همه قابل درک نیست توضیح بدهند؟ یا به طور واضحتر، از چه زمانی انسانها را ماشینهایی قابل پیشبینی “فرض” کردیم و بر اساس این فرضیات برای آیندهی آنها تصمیم گرفتیم؟ و در نهایت اینکه این مفروضات محدودکننده و غیر واقعی تا کجا قرار است گسترش پیدا کنند؟
کتاب با یک سوال اساسی شروع میشود: «چرا نابرابری وجود دارد؟»
نویسنده برای پاسخ به این سوال به گذشته نگاه میکند. زمانی که انسانها کشاورز بودند و برای نخستین بار با مفهوم “مازاد” آشنا شدن. از لزوم پیدایش بدهی، پول، دولت، بروکراسی، ارتش و دین مینویسد و اینکه چطور تمام اینها، دست در دست هم نظام سرمایهداری را که امروزه بر جهان حاکم است شکل دادهاند. بنابراین کتاب، از ایجاد اولین مازاد، اولین شکل پول و ابتداییترین قدرتهای حاکم بر مردم شروع میکند و مخاطب را پلهپله به اقتصاد پیچیدهی امروز نزدیک میکند و در فصلهای پایانی از بحرانهای اقتصادی اخیر و حتی پیدایش بیتکوین صحبت میکند. فصل پایانی کتاب در نهایت مجدداً به سؤالی برمیگردد که در ابتدای فصل اول مطرح شد، علاوه بر اینکه نویسنده برای این پرسش جوابهایی هم دارد.
جذابترین مشخصهی کتاب به باور من، استفادهی هوشمندانهی نویسنده از فیلمها، داستانهای معروف و اساطیر برای تفهیم موضوعاتی مثل بدهی یا نشان دادن تهدیدها بر سر راه سرمایهداری است. ارجاعات اینچنینی که در سرتاسر کتاب بهکار رفته، به گونهای نیست که مخاطب حتی اگر با هیچکدام از داستانهای معرفی شده آشنا نباشد، منظور نویسنده را متوجه نشود. و البته نحوهی استفاده از این ارجاعات هم جوری نیست که به محتوای اصلی و هدف کتاب آسیبی وارد کند.
یکی از مهمترین و البته چالشبرانگیزترین مطالبی که در کتاب مطرح شده، اعتراض واروفاکیس به خوددانشمندانگاری اقتصاددانان است. او معتقد است که اقتصاددانهای امروزی با مبلغهای مذهبی یا طالعبینهایی که سعی میکردند جوامع سنتی را در روایتها و خرافاتشان فروببرند فرق چندانی ندارند، هر سه گروه سعی میکنند که عوام را از دیدن حقیقتی ورای روایتهای غالب و کلان ناتوان کنند.
«وقتی اقتصاددانها پافشاری میکنند که آنها هم، چون از ریاضیات استفاده میکنند دانشمندند، فرقی با طالعبینهایی ندارند که ادعا میکنند به اندازهی ستاره شناسان علمی هستند، چون آنها هم از رایانه و جدولهای پیچیده استفاده میکنند. دوستان اقتصاددان همانطور که میشود تصور کرد، خیلی با من چپ میافتند وقتی که به آنها میگویم که ما باید انتخاب کنیم: میتوانیم همینطور وانمود کنیم که دانشمند هستیم، مثل کاری که طالعبینها میکنند، یا بپذیریم که بیشتر شبیه فیلسوفها هستیم، که صرف نظر از اینکه تا چه حد خردمندانه و معقول استدلال کنند، هرگز معنای زندگی را با قطعیت درنخواهند یافت. اگر قرار بود اعتراف کنیم که در بهترین حالت فیلسوفانی اینجهانی هستیم، بعید بود که سخاوتمندانه از سوی طبقه حاکم بر جامعهی بازاری پاداش بگیریم که با تظاهر به اینکه دانشمند هستیم مشروعیتاش را تامین میکنیم.»
بیراه نیست اگر بگوییم که ضرورت علم به اقتصاد برای آحاد جامعه بدیهی است. لازم نیست همهی افراد جامعه اطلاعات پزشکی داشته باشند یا بتوانند دیوار خانهی خودشان را رنگ کنند اما همه باید اقتصاد بدانند. قوانین و سیاستهای اقتصادی وضع معیشت ما را تعیین میکند و مهمتر از آن، اینکه به باور واروفاکیس، «اقتصاد مهمتر از آن است که بتوان آن را به اقتصاددانان سپرد.» پر واضح است که اگر احساس میکنیم باید قانونی را نقد کنیم یا از نتیجهی سیاستی راضی نیستیم، باید از آن شناخت کافی داشته باشیم؛ و خواندن کتابهایی مثل حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد میتواند نقطهی شروع بسیار خوبی برای شناخت اقتصاد و قوانین حاکم بر آن باشد.
یک دیدگاه در “اقتصاددان: فیلسوف یا دانشمند؟”
ظاهرا این کتاب همان الگوی دنیای سوفی (فلسفه) را در حوزه اقتصاد دارا می باشد. شخصا اینگونه کتابها را برای مطالعه در زمینه هایی که برایم جذاب نیستند بسیار می پسندم.