سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

فرمان دست کیست؟

فرمان دست کیست؟


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

تصمیم‌گیری‌های افراد بر اساس عملکرد بخش‌های راست یا چپ مغز آنها می‌تواند بسیار متفاوت و متغیر باشد. راست‌ذهن‌ها افرادی احساسی، کل‌نگر، تصویری و تا حدودی رویایی هستند و چپ‌ذهن‌ها استدلالی، جزء‌نگر، استنتاجی، پردازشگر و قاعده‌مند. بنابراین هر پدیده‌ای از نگاه دو نیمه مختلف مغز می‌تواند برداشت‌های مختلف و نتیجه‌گیری‌های مختلف و در پی آن تصمیم‌گیری‌های مختلف داشته باشند. اگر منابع انسانی سازمان‌ها را بررسی کنید خواهید دید که بسیاری از مدیران ارشد و تصمیم‌گیران چپ‌ذهن هستند و از سوی دیگر مدیران خلاقیت، تولیدکنندگان فکر، مدیران ارشد بازاریابی و… در گروه راست‌ذهن‌ها قرار می‌گیرند. این وضعیت منجر می‌شود به یک «نبرد در اتاق فرمان»!

نبرد در اتاق فرمان؛ چرا مدیران چپ‌ذهن نمی‌توانند با بازاریاب‌های راست‌ذهن روبرو شوند و راه حل چیست؟

نویسنده: ال ریس، لورا ریس

مترجم: آتنا مقدم، سامان شاهین پور

ناشر: سیته

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۵

تعداد صفحات: ۳۱۲

شابک: ۹۷۸۶۰۰۵۲۵۳۷۶۴

تصمیم‌گیری‌های افراد بر اساس عملکرد بخش‌های راست یا چپ مغز آنها می‌تواند بسیار متفاوت و متغیر باشد. راست‌ذهن‌ها افرادی احساسی، کل‌نگر، تصویری و تا حدودی رویایی هستند و چپ‌ذهن‌ها استدلالی، جزء‌نگر، استنتاجی، پردازشگر و قاعده‌مند. بنابراین هر پدیده‌ای از نگاه دو نیمه مختلف مغز می‌تواند برداشت‌های مختلف و نتیجه‌گیری‌های مختلف و در پی آن تصمیم‌گیری‌های مختلف داشته باشند. اگر منابع انسانی سازمان‌ها را بررسی کنید خواهید دید که بسیاری از مدیران ارشد و تصمیم‌گیران چپ‌ذهن هستند و از سوی دیگر مدیران خلاقیت، تولیدکنندگان فکر، مدیران ارشد بازاریابی و… در گروه راست‌ذهن‌ها قرار می‌گیرند. این وضعیت منجر می‌شود به یک «نبرد در اتاق فرمان»!

نبرد در اتاق فرمان؛ چرا مدیران چپ‌ذهن نمی‌توانند با بازاریاب‌های راست‌ذهن روبرو شوند و راه حل چیست؟

نویسنده: ال ریس، لورا ریس

مترجم: آتنا مقدم، سامان شاهین پور

ناشر: سیته

نوبت چاپ: ۱

سال چاپ: ۱۳۹۵

تعداد صفحات: ۳۱۲

شابک: ۹۷۸۶۰۰۵۲۵۳۷۶۴

 


اولین نفری باشید که به این کتاب امتیاز می‌دهید

 

تهیه این کتاب

.در تمامی شرکت‌های کوچک و بزرگ این دو گروه چپ‌ذهن و راست‌ذهن با دو دیدگاه مختلف همواره در تصمیم‌گیری‌ها با هم در تکاپو و کشاکش تنگاتنگی قرار دارند. مدیریت در تلاش است از افرادی استفاده کند که چپ‌ذهن هستند. کسانی که ذهنی کلامی، تحلیلی و منطقی دارند. در طرف مقابل گروه دیگر یعنی بازاریابان تلاش می‌کنند از افرادی استفاده کنند که ذهنی بصری، شهودی و کل‌نگر دارند.

مسئله اینجاست که فاصله میان تفکر راست‌ذهن‌ها و چپ‌ذهن‌ها هر روز بیشتر و بیشتر می‌شود و به نبردی پیچیده تبدیل شده است که معمولاً در اتاق فرمان هر شرکتی رخ می‌دهد. به عبارتی نبردی میان دو تفکر که هدف یکسان ولی نگرش و شیوه تفکر متفاوتی دارند.

هدف کتاب نبرد در اتاق فرمان؛ چرا مدیران چپ‌ذهن نمی‌توانند با بازاریاب‌های راست‌ذهن روبرو شوند و راه حل چیست؟ به قلم ال ریس و دخترش لورا ریس ایجاد صلح و آشتی میان مدیران چپ‌ذهن و بازاریابان راست‌ذهن است. به عبارت دیگر این کتاب پلی است میان دو سرزمین جدا از هم در شرق و غرب مغز آدمی! اما نویسندگان چگونه تلاش می‌کنند بین این دو نوع تفکر و ذهنیت صلح برقرار کنند؟

آن‌ها این کار را با نزدیک کردن سطح آگاهی آن‌ها از یکدیگر انجام می‌دهند. یعنی با تشریح اصول بازاریابی برای مدیران و ارائه اصول مدیریت برای بازاریابان.

 

مخاطبان این کتاب با بیست‌وپنج حوزه مختلف آشنا می‌شوند. در آن‌ها ایده‌ی تفکر مدیران و بازاریاب‌ها با هم متفاوت است. بیست‌وپنج موضوعی که فصول این کتاب را تشکیل داده‌اند. به بیانی دقیق‌تر در این کتاب حیطه‌های مختلفی که در آن‌ها تفکر مدیران و بازاریاب‌ها با هم متفاوت است، به طور مجزا و در هر فصل از کتاب بررسی و سنجش شده است. و همین امر این کتاب را به واکاوی نبرد جالب‌توجه بین راست‌ذهن‌ها و چپ‌ذهن‌ها تبدیل کرده است.

البته از نظر نویسندگان این کتاب ظاهراً در همه انواع این نبردها در حیطه‌های مختلف، روال ثابتی حکمفرماست. مدیران برای ایده‌ها و مفاهیمی بحث می‌کنند که عرف تجاری و نمودی از تفکر چپ‌ذهنی آنهاست. و در مقابل بازاریاب‌ها بر سر ایده‌ها و مفاهیمی بحث می‌کنند که شاید منطقی به نظر نیایند. اما معتقدند که نتیجه‌بخش و کاربردی خواهد بود و این نتیجه تفکر راست‌ذهنی آنهاست.

اما می‌توان پرسید در نهایت چه کسی در این نبرد پیروز می‌شود و تصمیم نهایی را می‌گیرد؟ روشن است؛ دست بازاریاب‌ها بسته است و تمام تصمیم‌های بازاریابی باید به تایید مدیریت برسند. با این حال همه مدیران هم چپ‌ذهن نیستند و همه بازاریاب‌ها هم در گروه راست‌ذهن‌ها قرار نمی‌گیرند. مثلاً می‌توان استیو جابز را نمونه‌ای از مدیران راست‌ذهن تلقی کرد که یکی از بزرگترین‌های دنیای کسب و کار بود؛ او به شدت تفکر بصری داشت، تحقیقات بازار را کوچک می‌شمرد و برای آن ارزشی قائل نبود؛ ویژگی‌هایی که در راست‌ذهن‌ها پیدا می‌شود.

 

به هر حال طبق نظر نویسندگان کتاب، بیشتر نبردهایی که در اتاق فرمان هر شرکتی رخ می‌دهد ناشی از تمایزات فکری این دو گروه عمده است که هدف یکسان، ولی شیوه تفکر متفاوتی دارند. اگر این دو گروه یکدیگر را درک کنند این تفاوت آرا حتی می‌تواند مفید باشد. ال و لورا ریس با این هدف کتاب نبرد در اتاق فرمان را نوشته‌اند. در واقع یکی از مهمترین اهداف نویسندگان کتاب آن است که اولاً تیم مدیریت هر شرکتی فرصتی را اختصاص دهد و با اصول بازاریابی آشنا شود؛ به ویژه بتوانند تفاوت بین باور خودشان و باور بازاریابان را تشخیص دهند.

ثانیاً بازاریاب‌ها نیز زمانی را صرف این موضوع کنند که چرا تیم مدیریت ایده‌های آن‌ها را رد می‌کند. و توجه کنند که این ایده‌ها باید به شکل منطقی، کلامی و تحلیلی بیان شود. این‌ها هدف‌های اصلی این کتاب هستند. نویسندگان تلاش می‌کنند این دو راهکار را به مخاطبان‌شان از هر دو گروه (مدیران و بازاریابان) انتقال دهند.

بنابراین ال ریس و دخترش لورا که خود از بازاریاب‌های خبره و صاحب کتاب‌های پرفروش این حوزه از جمله «سقوط تبلیغات و ظهور روابط عمومی» هستند، در این کتاب به کاوش فاصله میان مدیریت و بازاریابی پرداخته‌اند و زیان‌های چنین شکافی را تحلیل کرده‌اند. این دو به اثبات طرز فکر این دو گروه پرداختند. مدیران که با واقعیت سر و کار دارند و عمدتاً چپ‌مغز هستند. بازاریابان که با ادراک مخاطب سر و کار دارند و غالباً راست‌مغزند.

 

از نظر نویسندگان کتاب نبرد در اتاق فرمان، این انشعاب تمامی وجوه عملیات سازمانی را در بر می‌گیرد: محصول در برابر برند، بهتر در برابر متفاوت، محصولات و برقراری ارتباط در برابر جایگاه‌سازی و… . نویسندگان کتاب با به کارگیری مصادیق، مثال‌ها و نمونه‌های متعدد از مک دونالد گرفته تا پپسی و مسترکارت، شفافیت مقصود خود را بالا برده و نشان داده‌اند که چگونه رویکرد هر دوی این دو گروه برای رشد رقابت و برندسازی حیاتی است و در این مسیر لازم است که دو طرف از نیازها، چشم‌اندازها و اولویت‌های یکدیگر مطلع باشند.

ال و لورا برای اثبات نظریات خود هم از برندهای موفق و هم از برندهای شکست‌خورده نمونه‌هایی آورده‌ و کتاب‌شان را به اثری سرگرم‌کننده و آموزنده برای مدیران بازاریابی و اجرایی در تمام سطوح سازمانی بدل ساخته‌اند.

 

  این مقاله را ۳ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *