مرگ در فرم روایی سمفونی
سمفونی مردگان؟! سمفونیای که نوای مرگ مینوازد. چگونه چنین عنوانی به ذهن نویسنده رسیده بود؟… این متن جستاری است در شرح رابطه شخصی نویسنده با رمان «سمفونی مردگان» عباس معروفی در زمانی که او مشغول تمرین سمفونی هشتم بتهوون به عنوان درس موسیقیاش است. چطور میشود اگر فرم موسیقایی سمفونی را منطبق کنیم بر فرم روایی یک رمان؟ این متن یک نقد به معنای متعارف آن نیست اما در پیوند کتاب با تجربه نویسنده به تحلیلی بر رمان هم هست.
سمفونی مردگان؟! سمفونیای که نوای مرگ مینوازد. چگونه چنین عنوانی به ذهن نویسنده رسیده بود؟… این متن جستاری است در شرح رابطه شخصی نویسنده با رمان «سمفونی مردگان» عباس معروفی در زمانی که او مشغول تمرین سمفونی هشتم بتهوون به عنوان درس موسیقیاش است. چطور میشود اگر فرم موسیقایی سمفونی را منطبق کنیم بر فرم روایی یک رمان؟ این متن یک نقد به معنای متعارف آن نیست اما در پیوند کتاب با تجربه نویسنده به تحلیلی بر رمان هم هست.
سمفونی مردگان؟! سمفونیای که نوای مرگ مینوازد. چگونه چنین عنوانی به ذهن نویسنده رسیده بود؟ دیدن این نام برای کتاب عجیب بود، فکر میکردم احتمالاً منطبق بر روند و داستان باشد؛ اما در عین حال بار فرمی واژهی «سمفونی» کنجکاوم میکرد. حساسیتم وقتی بیشتر شد که عنوان «موومان» را به جای «فصل» یا «بخش» دیدم. تمام موومان اول، از سرعت و شتاب نحوهی روایت در بهت بودم و احساس سردرگمی بین کلمات و جملهها را داشتم.
در موومان دوم آن روایت پرشتاب و پر از ابهام جای خود به روایتی آرام و گویا داده بود که میشد تکتک اجزایش را در جای خودشان تصور کرد و حتی برایشان خط سیر تعریف کرد. همین تغییر لحن و شیوه بیانگری، برای من که آن روزها خوانندهی نسبتاً آماتوری بودم، پرسشبرانگیز بود. احتمال میدادم پاسخ آن پرسش در فرم روایت باشد اما فکر نمیکردم توضیح آن را -دستکم برای خودم به عنوان یک خواننده و نه به عنوان یک منتقد ادبی- در کلمهی «سمفونی» پیدا کنم. همزمان با خواندن رمان، آن روزها سمفونی هشتم بتهوون را به عنوان درس موسیقی تمرین میکردم و این همزمانی در برخورد با یک واژهی یکسان در دو زمینهی متفاوت، ذهن من را بیشتر درگیر میکرد. در حاشیهی صفحات نت مربوط به سمفونی ۸ بتهوون تعریف فرم موسیقایی «سمفونی» نوشته شده بود و گره کار را برایم باز کرد:
«سمفونی به معنای همصدایی و همآوایی به قطعهای ارکسترال گفته میشود که از چند بخش مجزا به عنوان موومان تشکیل شده است. موومانهای سمفونی بیشتر فرمال هستند و روی طرح و نظم از پیشپرداختهای ترکیب میشوند. موومان اول تمپوی (معادل سرعت) تند، موومان دوم با تمپوی آهسته، سومی با تمپوی تند و سهضربی و چهارمی دوباره با تمپوی تند تنظیم میشود. موومان چهارم میتواند ترکیبی از سه قسمت قبلی باشد و به عنوان نقطهی اوج سمفونی برای پایان در نظر گرفته شود»
تازه دلیل آن روند پرشتاب در موومان اول کتاب را متوجه میشدم. موومان اول سمفونی، برای بازگشایش یک قلهی بزرگ به وجود میآورد و بازگشت میزانها با صداهای بسیار بلند مشخص میشد و این اوج و صداهای بلند در ذهن من با لحن پرشتاب موومان اول کتاب تطبیق یافت. قهرمان دیوانه یا آیدین، در موومان اول کتاب، با تداعیهای درهم و شتابزدهی برادرش به وضع رقتانگیزی نشان داده میشود. در این موومان سرانجام قهرمانها و حوادث مبهم است، اما حضور و تشکلشان کاملاً واضح؛ انگار که حروف و جملات کتاب در این موومان، آنگونه تنظیم شدهاند که در لحظه اوج بگیرند و بعد با صدای بلند در گوش خواننده تکرار شوند، طوری که او را در ناباوریِ «چه شد» باقی بگذارند. این، از نظر من، مشابه همان کاری است که اوج و فرود نتها و صداها در موومان اول یک سمفونی میکند، بردن شنونده به اوج، پایین آوردنش در یک لحظه و رها کردن او در خلسهی میان درک یا عدم درک قطعهی موسیقی.
میگویند موومان دوم سمفونی هشتم بتهوون تداعیگر خاطرهی خوش از گردهمآیی موسیقیدانان وین برای بازدید ابزار کنترل سرعت است. این تعبیر برای یک موومان ریتمیک که نکتهی مهم آن فرم «سوناتیا» (سونات کوچک) یا حرکت آهسته است، موومان دوم کتاب را یادآوری میکند که «روایت محض» است برای مرور وقایع داستان و با همان شیوه متعارف و مرسوم و با توالی زمانی. پس از تداعیهای پریشان اورهان در موومان اول، موومان دوم وقایعی را که مربوط به بعد از شهریور ۱۳۲۰ است، تعریف و شخصیتها را تشریح میکند. خواننده میفهمد که روحیهی تحکم آمیخته با زبونی پدر یادآور حاکم مستبد تاریخ است و آقای لرد یک استعمارگر جاخوشکرده در مستعمرهی خود و ایاز سمبل یک فرد وابسته به حکومت است. هرچقدر موومان اول کتاب پر از اوج و فرودهای ناگهانی و مبهم بود، موومان دوم انگار طوری ساخته و پرداخته شده بود که گرهها را تا حدی باز و حدود و ثغور روایت را در ذهن خواننده تعریف کند؛ درست همانطور که موومان دوم سمفونی عمل میکند، حرکت آهسته، بدون بسط و گسترش اضافه.
همانطور که موومان سوم سمفونی ۸ بتهوون فراخوانی نوستالژيک است از منوئه -یک نوع رقص عامیانه فرانسوی با وزن سه ضربی آرام که در زمان خلق سمفونی ۸ تقریباً منسوخ شده بود- موومان سوم کتاب سمفونی مردگان هم موومانی نوستالژيک، شاعرانه و لطیف است. سورمینا، معشوقهی از دسترفتهی آیدین، در این موومان به سخن در میآید که در میانهی سمفونی مرگ آنچه را بود یا شاید میتوانست باشد، بیان کند. در این موومان مرگ حاکم اصلی است که با خود سنگینی، یأس و تیرگی اما در عین حال عطوفت و رقت آورده است و این همان بار نوستالژیکی است که غیاب و از دست رفتن میتواند بر وقایع تحمیل کند. نوستالژیِ از دست رفتن زوجی که آیدین و سورملینا ساخته بودند، نوستالژی حضور باریکهی نور در سیاهی دنیای آیدین و آنچه میتوانست با حضور سورملینا تداوم داشته باشد و پس از او از دست رفت تا به تکگویی آیدین دیوانه در ابتدای موومان چهارم منتهی شود.
موومان چهارم سمفونی مردگان، که نظیر بدیل موسیقیاییاش مهمترین قسمت سمفونی با ریتمی تند و خیلی سریع است، هذیان بیمنطق یک دیوانه است که از خلال آن میتوانی، بدبختی، درماندگی و ستمکشی او را ببینی و بر حالش گریه کنی. دیوانهای که برادر زنجیرش میکند، کتکش میزند، غذای کافی ندارد و دست آخر همین برادر به او میگوید: «چرند نگو، بیا چای بخور». موومان چهارم نقطهی اوجی است برای مرثیهی شوربختانهای که تمام کتاب خواننده را با خودش همراه کرده و – مشابه فرم موسیقیایی سمفونی – در همان اوج به موومان اول بازمیگردد تا زیباترین و معمولترین راه را برای جمع و جور کردن بساطی که گسترده شده است، در پیش بگیرد.
این شگردی دایرهای است که فرم آن از زندگی الهام گرفته شده و به هنر و ادبیات بسط پیدا کرده است، ترسیم دایرهای از عدم تا عدم، از تولد تا مرگ. قوسی صعودی که در اوج نزول میکند و به نقطهی اول باز میگردد و با همان شگرد آمیخته از روایت و تداعی، سرانجام همهی نادانستهها را برایت آشکار میکند، انگار که درست یک لحظه پیش از مرگ باشد که میگویند بالاخره آدم همهچیز را میفهمد و چشمانش را میبندد: «سِر دیوانگی آیدین، برادرکشی اورهان، قتل یوسف، وجود دختری که بازماندهی آیدین و سورملیناست، حرص به دست آوردن همهی میراث پدر همه با هم و در کنار هم شکل نهایی داستان را کامل میکنند و سرانجام همهی حرصها و همهی سوداها در بیابانی پر برف و بینشانه و بیراه گسترده میشود و اورهان را چون گوی سرگردانی تا کنار «شورابی» میکشد. شورابی که حلال همهی نمکها و به تعبیری حلال همهی سوداهاست. همانطور که یک دستگاه موسیقی با نت اصلی یا «شاهد»، فرازهای اولین را آغاز میکند فرازهای آخرین این سمفونی هم با همان نت آغازین پایان میپذیرد. مرگ در شورابی که خود مرده است و هیچ نمیرویاند اما لجنهای آن حیات میبخشد و درمان میکند» [1].
….
آن آدم سردرگریبان فرورفتهای که گوشهی آتلیهی طرح ۴ مینشست و به جای طرحهای پلان و مقطع پیش رویش، خیرهی خطوط سیاه کتاب در دستش میشد، من بودم و برایم مهم نبود که آخر ترم است و موعد تحویلها نزدیک. «سمفونی مردگان» عباس معروفی برای من یادآور آن روزهای انزواست که بالا و پایین زندگی شخصیام را گره زده بودم به داستانی که سمفونی مرگ و تباهی را روایت میکرد و آدم را با خودش میکشاند در دل سیاهی مطلق.
نوازندگان سمفونی با حرکتی جمعی و حساب شده به اجرای قطعهای مینشینند که در چهار موومان شنوندگان را به وجد میآورد، حیرتزده و در جای خود میخکوب میکند. نویسنده کتاب هم به طریقی مشابه با هماهنگی موومانهای کتاب با موومانهای سمفونی و خطوطش با نتها شگفتزدهام میکرد. با خواندن هر سطر فکر میکردم، از این سیاهتر ممکن نیست و نویسنده در صفحات بعد نشانم میداد که ممکن است، چرخهی تباهی تمامی ندارد.
در پادکستی انگلیسی [2] در توضیح سمفونی ۸ شنیدم که بتهوون با سمفونی ۸ موسیقی را متحول و تلاش کرد داستان تنش و درگیری را بگوید. این گفته در ذهن من که همزمان با تلاش برای یادگیری سمفونی ۸ بتهوون، کتاب «سمفونی مردگان» را خواندم ارتباط و انطباق نزدیکی پیدا کرد با تنش و درگیری روایتشده در رمان. نمیشود گفت که معروفی با این کتاب، رمان فارسی را متحول کرد اما تلاشش در راستای نمایش دادن سیاهی مطلق در قالب فرم روایی سمفونی اثری را به وجود آورده که به درستی در تناسب با نام سمفونی است، سمفونی که نشان میدهد بالاتر از سیاهی هم رنگی هست و آخرین پیامش میتواند چنین باشد: «اگر پیش از مرگ همهی رذایل را نمیرانی، مرگ تو را و آنها را با هم در برخواهد گرفت».
[1] . ن.ک به نقدی که سیمین بهبهانی در شماره ۱۷ مجله کِلک در سال ۱۳۷۰ دربارهی رمان سمفونی مردگان نوشته است.
[2] . پادکست Houston Symphony که با همین آدرس در Soundcloud قابل جستجو است.