سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

فروغ، از دریچه‌ی دید پاریس ریویو

فروغ، از دریچه‌ی دید پاریس ریویو

 

جوانا اسکاتس (Joanna Scutts)، منتقد ادبی، مورخ فرهنگ و نویسنده است. اسکاتس ستون ثابتی در نشریه‌ی پاریس ریویو‌ به نام Feminize Your Canon دارد؛ و در هر شماره به معرفی یک زن تاثیرگذار در حوزه‌های فرهنگی و هنری می‌پردازد. نوامبر سال ۲۰۲۰ میلادی، «دیدت را فمینیزه کن» نوبت را به فروغ فرخزاد داد. در ادامه‌ی این مطلب، زندگی فروغ فرخزاد را از دریچه‌ی دید جوانا اسکاتس مرور خواهیم کرد.

(مترجم)

جوانا اسکاتس (Joanna Scutts)، منتقد ادبی، مورخ فرهنگ و نویسنده است. اسکاتس ستون ثابتی در نشریه‌ی پاریس ریویو‌ به نام Feminize Your Canon دارد؛ و در هر شماره به معرفی یک زن تاثیرگذار در حوزه‌های فرهنگی و هنری می‌پردازد. نوامبر سال ۲۰۲۰ میلادی، «دیدت را فمینیزه کن» نوبت را به فروغ فرخزاد داد. در ادامه‌ی این مطلب، زندگی فروغ فرخزاد را از دریچه‌ی دید جوانا اسکاتس مرور خواهیم کرد.

 

 

در سال ۱۹۵۴ میلادی، یک شاعر ۱۹ ساله، به طور سرزده وارد دفتر سردبیر مجله‌ی روشنفکر، یکی از معتبرترین نشریات آن زمان شد. در حالی که انگشتانش به جوهری سبزرنگ آغشته بود، یک شعر ۱۲ خطی را برای انتشار روی میز گذاشت؛ «گناه». در زمانه‌ای که اکثر شاعران از نام مستعار استفاده می‌کردند، روشنفکر نه تنها نام واقعی شاعر را در کنار شعر چاپ کرد، که حتی قطعه عکسی از او را به همراه زندگینامه‌ا‌ی مختصر در کنار شعر گنجاند. براساس آن‌چه که نوشته شد، او در آن زمان مادر یک پسر دو ساله بوده است: «فروغ فرخزاد»!

نخستین شعرهای او تاوان سنگینی برایش داشتند. از همسرش جدا و مجبور شد بین هنر و حضانت فرزندش یکی را انتخاب کند. هر چند که بعدها در مورد ازدواجش نوشت: «این ازدواج مضحک در شانزده سالگی، تمام زندگی آینده‌ی من را نابود کرد»، اما در همان دوران «برای تو» را به پسرش، کامیار، تقدیم کرد. با این امید که ارتباط آن‌ها از طریق شعر ادامه پیدا کند:

 

روزی رسد که چشم تو با حسرت

لغزد بر این ترانه‌ی دردآلود

جویی مرا درون سخن‌هایم

گویی به خود که مادر من او بود

 

فرخزاد را گاه سیلویا پلات ایرانی هم نامیده‌اند؛ چرا که زندگی، سبک کاری و مرگ نابهنگام هر دو، با هم همپوشانی دارد (در مورد فرخزاد، مرگ در یک تصادف رانندگی در ۳۲ سالگی).

با وجود این که این دو شاعر هرگز زبان یکدیگر را نخوانده‌اند، اما لیلا رحیمی بهمنی، به عنوان یک محقق می‌گوید که هر دوی این زنان از فرهنگ سرکوبگر و کمینه‌گرای جامعه‌ی خود در عذاب بودند. پلات و فرخزاد، هر دو، در نوشته‌های خود از مبارزه ای جانانه با مسائلی مثل ازدواج و بیماری روانی، برای دستیابی به هنر یاد کرده‌اند. یکی از اشعار فروغ فرخزاد، با نام «از یاد رفته»، آینه‌ی تمام نمای زنی است که در جهان مردسالار به دنبال کشف هویت خود است:

 

تا دو  چشمش به رخم حیران نیست

به چکار آیدم این زیبایی

بشکن این آینه را ای مادر

حاصلم چیست ز خودآرائی

 

این تعارض آشکار بین ظواهر و ارزش‌ها، بین چشم جهان‌بین و حقیقت روح، می‌تواند جوهره‌ی زندگی و کار فروغ را آشکار نماید.

فروغ فرخزاد کودکی زیبا و سرکش بود که در خانواده‌ای از طبقه‌ی متوسط و در تهران به دنیا آمد؛ به عنوان یکی از هفت فرزندِ زنده‌مانده‌ی خانواده. پدر او یک نظامی بسیار سخت‌گیر بود و مادرش، زنی زیبا و بسیار جوان‌تر از همسرش. فروغ پس از گذراندن دوره‌ی ابتدایی، وارد هنرستان شد و در آن‌جا نقاشی و خیاطی آموخت. مادرش عاشق عروسک‌ها بود.

همیشه دور و اطراف خود را پر از عروسک می‌کرد و به بچه‌هایش توصیه می‌نمود که او را با عروسک‌هایش دفن کنند. جالب است بدانید که عروسک، بعدها به یکی از قوی‌ترین موضوعات در شعر فروغ تبدیل شد. به عنوان مثال، شعر عروسک کوکی او اینگونه پایان می‌یابد:

 

می‌توان همچون عروسک‌های کوکی بود

با دو چشم شیشه‌ای دنیای خود را دید

می‌توان در جعبه‌ای ماهوت

با تنی انباشته از کاه

سال‌ها در لابه‌لای تور و پولک خفت

می‌توان با هر فشار هرزه‌ی دستی

بی‌سبب فریاد کرد و گفت

آه‌، من بسیار خوشبختم

 

هرچند که نخستین مجموعه‌‌ی فروغ، شعر گناه را دربرنداشت، اما همچنان صریح و بی‌پروا در مورد زندگی هنری و حبس شدن در خانه صحبت می‌کرد. مثلاً در شعر اسیر می‌نویسد:

اگر ای آسمان خواهم که یک روز

از این زندان خامش پر بگیرم

به چشم کودک گریان چه گویم

ز من بگذر، که من مرغی اسیرم!

 

فرخزاد، دومین کتاب خود، دیوار را به همسر سابقش تقدیم کرد؛ و آن را هدیه‌ای ناقابل نامید که امیدوار است نشان‌دهنده‌ی قدردانیش باشد. اما این حربه اثر نکرد و همسر و خانواده‌ی همسرش کماکان کامیار را از او مخفی نگاه می‌داشتند. کار به جایی کشیده بود که حتی اجازه‌ی ملاقات هفتگی را هم از او گرفتند.

 

فروغ فرخزاد
فروغ فرخزاد

 

 

کمی بعد، فروغ ایران را به مقصد ایتالیا و سپس آلمان ترک کرد. او در آنجا به یادگیری زبان و شعر پرداخت. این سفر به هویت شاعرانه‌‌اش جسارت بیشتری بخشید؛ و به او کمک کرد که تجربیات زندگی به عنوان یک زن را با میراث ادبیات فارسی تلفیق نماید.

در سال ۱۹۵۸، فرخزاد به دلیل دلتنگی برای زبان و کشورش، و همچنین نیاز به پول، به ایران بازگشت. در این دوران بود که از طریق یکی از دوستانش با ابراهیم گلستان (فیلمساز و روشنفکر) آشنا و در استودیوی بزرگ او در شمال شهر تهران مشغول به کار شد.

هر چند که گلستان در آن زمان متاهل بود، اما چند ماه بعد، رابطه‌ی عاطفی عمیقی بین این دو شکل گرفت؛ رابطه‌‎ای که تا انتهای عمر فروغ فرخزاد ادامه داشت. گلستان در ۹۷ سالگی و هنگام مصاحبه با نشریه‌ی گاردین در خصوص این رابطه گفته بود: «ما بسیار صمیمی بودیم. اما من نمی‌توانم میزان احساساتم را بسنجم. چطور بیانش کنم؟ به کیلو؟ به متر؟»

 

فرخزاد همزمان با کار در استودیوی گلستان، پروژه‌ای به نام «خانه سیاه است» را نیز توسعه داد. ماجرا به سال ۱۹۶۲ برمی‌گردد؛ و تولید فیلمی که حاصل همکاری آسایشگاه جذامیان باباباغی تبریز با استودیوی فیلمسازی گلستان است. ایده‌ی ساخت خانه سیاه است، پس از یک بازدید چند ساعته از این مرکز به ذهن فروغ خطور کرد. سه ماه بعد، او به همراه یک تیم ۵ نفره به تبریز بازگشت و به مدت ۱۲ روز در میان جذامیان زندگی کرد. این فیلم حاصل آن دوازده روز است. در همین دوران بود که کودکی به نام حسین منصوری را نیز به فرزندی پذیرفت.

دو سال بعد، مجموعه ای از او منتشر شد با نام «تولدی دیگر». از نظر منتقدان، تولدی دیگر که به ابراهیم گلستان تقدیم شده است، شاخص‌ترین کار فروغ فرخزاد به حساب می‌آید. یکی از برجسته‌ترین اشعار این کتاب، ای مرز پرگهر نام دارد. در بخشی از آن، با زبانی طنزآلود به کارت شناسایی خود اشاره می‌کند:

 

فاتح شدم   بله فاتح شدم

پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران

گویی برای او همه چیز در این شماره خلاصه می‌شود:

از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غبار پهن

و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود

درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری

و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم: فروغ فرخزاد

 

یک سال پیش از مرگ، در نامه‌ای به ابراهیم گلستان نوشته بود: «تو را تا حدی دوست دارم که نمی‌دانم اگر ناگهان ناپدید شوی، چه کنم! مثل یک چاه، خالی خواهم شد.» سرانجام، این فروغ فرخزاد بود که ناگهان ناپدید شد. در روز ۱۴ فوریه ۱۹۶۷، هنگام بازگشت از خانه‌ی مادرش در یک سانحه‌ی رانندگی کشته شد. در طول این سال‌ها، شمایل نمادین فروغ فرخزاد منجر به تحریفاتی در زندگی واقعی او شده است. زندگینامه‌نویسان و مترجمان آثار او، کماکان تلاش می‌کنند که گره از این رازها بگشایند و بازتاب واقعی‌تری از زندگی این شاعر ارائه دهند.

 

نسخه کامل این مقاله را در پاریس ریویو از این‌جا می‌توانید بخوانید.
پ.ن: طرح پرتره فروغ فرخزاد از اردشیر محصص

 

 

 

  این مقاله را ۸۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *