سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

عزیزترینم؛ شک ندارم دوباره دیوانه شده‌ام

عزیزترینم؛ شک ندارم دوباره دیوانه شده‌ام

 

18 آوریل 1941، بیست روز بعد از آغاز عملیات جستجو، خبر بزرگی تیتر یک روزنامه‌های بریتانیا شد: «جسد غرق‌شده ویرجینیا وولف، پس از سه‌هفته بی‌خبری از رودخانه اوز گرفته شد.» بازار خبرسازی داغ بود و هر روزنامه‌ای روایتی از خودش می‌ساخت؛ بعضی همسرش، لئونارد و بعضی دیگر اصل جنگ جهانی را محکوم می‌کردند. اما واقعیت، داستان ساده و غمگینی است: ویرجنیا وولف پس از سال‌ها تحمل افسردگی و بیماری، برای قدم زدن به کنار رودخانه رفت و دیگر برنگشت.

18 آوریل 1941، بیست روز بعد از آغاز عملیات جستجو، خبر بزرگی تیتر یک روزنامه‌های بریتانیا شد: «جسد غرق‌شده ویرجینیا وولف، پس از سه‌هفته بی‌خبری از رودخانه اوز گرفته شد.» بازار خبرسازی داغ بود و هر روزنامه‌ای روایتی از خودش می‌ساخت؛ بعضی همسرش، لئونارد و بعضی دیگر اصل جنگ جهانی را محکوم می‌کردند. اما واقعیت، داستان ساده و غمگینی است: ویرجنیا وولف پس از سال‌ها تحمل افسردگی و بیماری، برای قدم زدن به کنار رودخانه رفت و دیگر برنگشت.

 

 

28 مارس 1941، در بحبوحه جنگ جهانی دوم، خانم و آقای وولف در اتاق نشیمن مشغول صحبت بودند. لئونارد وولف از کار و برنامه‌هایشان در انتشارات می‌گفت و همسرش ویرجینیا؛ بی‌اعتنا، غمگین و رنگ‌پریده به حاشیه فرش چشم دوخته بود. عاقبت لئونارد دست از صحبت کشید و پیشنهاد کرد: «عزیزم، به نظرم حالت خوب نیست. چطوره بری و یک کم استراحت کنی؟» سپس بلند شد، دست همسرش را گرفت و تا اتاق همراهی‌اش کرد و خودش راهی محل کار شد.

ویرجینیا به جای تخت، سراغ میزتحریرش رفت. نمی‌دانست دیگر تا کی می‌تواند با این افسردگی قدیمی مدارا کند. اولین‌بار وقتی در سیزده‌سالگی مادر و در پانزده‌سالگی خواهر ناتنی‌اش را از دست داد، دچار حمله عصبی شده بود. با ورود به دانشکده زنانه‌ی «کالج سلطنتی لندن» توانست تا حد زیادی افسردگی‌اش را کنترل کند.

اما وقتی در بیست‌ودوسالگی پدرش را هم از دست داد، دچار دومین حمله عصبی شد. مدتی با عزای پدر و افسردگی سوگ خانوادگی دست‌وپنجه نرم کرد و عاقبت از این همه فشار روانی خسته، و برای اولین‌بار دست به خودکشی زد. اما خوشبختانه خواهرش ونسا و برادرش توبی، از مرگ نجاتش می‌دهند و کمک می‌کنند به زندگی برگردد.

ویرجینیا بعد از مرگ پدر، بالاخره می‌تواند خودش را از زیر سلطه چندین ساله برادرناتنی‌اش جورج هم آزاد کرده و به استقلال کامل برسد. آزادانه در جلسات خواهر و برادرش ونسا و توبی شرکت می‌کرد و با دوستان روشنفکرشان مشغول بحث و تبادل نظر می‌شد. ویرجینیا در میان دوستان جدیدش از عقاید فمینیستی‌اش می‌گفت و اعتراض می‌کرد که چرا خانم‌ها نمی‌توانند در دانشگاه‌‍‌های کمبریج و آکسفورد درس بخوانند یا در مشاغل آکادمیک کار کنند.

 

عزیزترینم شک ندارم دوباره دیوانه شده‌ام
ویرجینیا وولف و همسرش لئونارد وولف

 

 

انتقاد می‌کرد که حتی به زنان اجازه نمی‌دهند نویسنده خوبی هم باشند. ازشان توقع دارند زندگی‌نامه پدرشان را بنویسند یا مکاتبات مردان خانه را انجام دهند. خودش معتقد بود که اگر پدرش را در جوانی از دست نمی‌داد، هرگز نمی‌توانست نویسنده شود.

سال‌های بعد، با ارثیه اندک پدر، عمه‌اش کارولین و برادرش توبی که دوسال بعد از پدر، در اثر حصبه مرده بود، زندگی کرد. در سی‌سالگی به پیشنهاد ازدواج دوست برادرش، لئونارد وولف بله گفت و پنج‌سال بعد به کمک همسرش «انتشارات هوکارث» را تاسیس کرد. همه‌چیز خوب بود. نویسنده‌ای موفق و دوست‌داشتنی شده بود. آزادانه افکارش را روی کاغذ می‌آورد. در میان دوستان و طرفدارانش از عقایدش می‌گفت. آثار خوبی را زیر چاپ هوکارث می‌برد و از زندگی با همسرش لئونارد خوشحال بود.  

مدتی طولانی به دست‌نوشته‎‌های قدیمی‌اش خیره شد. کاغذی برداشت و چندخطی معوج و بدخط روی آن نوشت. سپس بلند شد و به آرامی لباس‌های بیرونش را پوشید. به سمت رود اوز قدم زد. مدتی امواج رود را تماشا کرد. سنگ سفید و خوش‌دستی برداشت و به سمت رود پرت و غرق شدن سریع سنگ را تماشا کرد. ویرجینیا روی زمین دولا شد و به دقت و باوسواس چندین سنگ انتخاب و در جیب لباسش گذاشت. وقتی جیب‎هایش پر شد، ایستاد و سنگینی‌شان را امتحان کرد. نفس عمیقی کشید و به آرامی پا در رودخانه گذاشت.

***

لئونارد از دفتر کارش برگشته بود تا به ویرجینیا سر بزند و احوالش را بپرسد. ویرجینیا در اتاق نبود اما دست‌نوشته‌ای روی میزش خودنمایی می‌کرد:

 

عزیزترینم؛

شکی ندارم که دوباره دیوانه شده‌ام. فکر نمی‎‌کنم دوباره بتوانیم یکی دیگر از آن دوره‎‌های وحشتناک را پشت سر بگذاریم. این بار دیگر خوب نمی‎‌شوم. دوباره صداهای عجیب می‌شنوم و نمی‌توانم تمرکز کنم. می‌خواهم کاری را بکنم که به نظرم بهترین کار است.

تو بزرگ‌ترین شادی زندگی‌‌ام بودی. تو از هر نظر بهترین خودت بودی. من فقط زندگی‌ات را تباه می‌کنم. می‌دانم که می‌توانی بدون من هم زندگی کنی. می‌دانم… فکر نمی‌کنم تا قبل از این که این بیماری وحشتناک سراغ‌مان بیاید، کسی شادتر از ما پیدا می‌شد. بیشتر از این نمی‌توانم مبارزه کنم. می‌بینی؟ حتی نمی‌توانم این را هم درست بنویسم. نمی‌توانم دیگر چیزی بخوانم.

فقط می‌خواهم بگویم که همه شادی زندگی‌ام را مدیون توام. تو با همه چیز من ساختی و به شکل غیرقابل باوری باهام مهربان بودی. همه چیزم را از دست داده‌ام. همه چیزم به جز ایمان به قلب مهربان تو. دیگر نمی‌توانم زندگیت را تباه کنم. فکر نمی‌کنم هیچ دونفری به اندازه‌ای که ما شاد بودیم، بتوانند شاد باشند.

ویرجینیا

 

لئونارد فوراً تیم جستجویی برای پیدا کردن ویرجینیا بسیج کرد اما روزها در اضطراب می‌گذشت و خبری نمی‌رسید. عاقبت در 18 آوریل، پس از سه‌هفته سردرگمی و اضطراب، چندکودک در پایین دست رودخانه، پیکر غرق‌شده و بادکرده‌ زن میان‌سالی را پیدا کردند که هنوز در جیب پاره‌شده لباسش چند سنگ بزرگ وجود داشت. مراسم خاکسپاری، سه‌روز بعد برگزار شد. پیکر ویرجینیا را سوزانده و خاکسترش را در زیر درخت بزرگ خانه‌ دفن کردند و در این بین‌ روزنامه‌ها مدام تیتر زدند: «پیکر غرق‌شده #ویرجینیا-وولف، نویسنده بزرگ انگلیسی از رودخانه اوز گرفته شد.»

عزیزترینم؛ شک ندارم دوباره دیوانه شده‌ام

  این مقاله را ۱۹ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *