سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

دلایلی برای زنده ماندن؛ چرا خودم را نمی‌کشم؟

دلایلی برای زنده ماندن؛ چرا خودم را نمی‌کشم؟

 

ما خودكشی می‌كنیم تا از شر خودمان و نقص‌هایمان خلاص شویم؛ خودمان را نمی‌كشیم تا پیامی بدهیم یا افتخاری بیافرینیم؛ هدفمان هم نیست‌ شدن نیست؛ اطمینانی هم به نیست‌ شدن نداریم، چون خداناباوری هم مثل خداباوری یك ایده است و بعضی‌ها بهش باور دارند و بعضی‌ها ندارند و كسی نمی‌تواند بگوید بعد از مرگ چه در پیش است.

 

ما خودكشی می‌كنیم تا از شر خودمان و نقص‌هایمان خلاص شویم؛ خودمان را نمی‌كشیم تا پیامی بدهیم یا افتخاری بیافرینیم؛ هدفمان هم نیست‌ شدن نیست؛ اطمینانی هم به نیست‌ شدن نداریم، چون خداناباوری هم مثل خداباوری یك ایده است و بعضی‌ها بهش باور دارند و بعضی‌ها ندارند و كسی نمی‌تواند بگوید بعد از مرگ چه در پیش است.

 

 

 

 

جهانِ پس از مرگ وجود دارد؛ دست‌كم برای زنده‌ها. خودكشی كم و بیش شبیه این است كه مهمانی را در میانه‌اش ترك كنی. ممكن است آدم دلیل خوبی برای این كار داشته باشد و ممكن هم هست كه با این كارش كسانی را ناراحت یا خوشحال كند و ممكن هم هست كه زود تصمیم گرفته باشد و مهمانی هنوز به جاهای خوبش نرسیده باشد. فرصتِ کوتاه و یگانه‌ی زندگی از جهاتی هم هیچ ربطی به رویدادی همچون مهمانی ندارد. اگر بخواهم  «قصار» گونه بگویم، زندگی شبیه هیچ چیزی نیست؛ فقط شبیه خودش است. 

 

یكی از دلایلی كه خودم را نمی‌كشم – البته نه مهم‌ترین دلیل – این است كه می‌ترسم در این كار هم ناموفق باشم و خودكشی ناموفق زخم‌های روحی عمیقی به جا می‌گذارد؛ تازه اگر زخم‌های جسمی‌اش به‌صورت زخمی گوشت آورده روی مچ دست یا مشكلات ریوی و از دست دادن حنجره و نارسایی‌های عصبی و شكستگی و قطع نخاع به جا نمانَد. مامعمولا به دلایلی خودخواهانه‌ و زمخت خودمان را می‌کشیم؛ برای رها شدن از رنج‌هایمان؛ و گاه هم به نیت عسس مرا بگیر؛ با بیش‌مصرفی و رگ‌زنی و پریدن از ارتفاع و رفتن روی ریل قطار و سوختن در آتش و غرق شدن در آب.

ما خودكشی می‌كنیم تا از شر خودمان و نقص‌هایمان خلاص شویم؛ خودمان را نمی‌كشیم تا پیامی بدهیم یا افتخاری بیافرینیم؛ هدفمان هم نیست شدن نیست؛ اطمینانی هم به نیست شدن نداریم، چون خداناباوری هم مثل خداباوری یك ایده است و بعضی‌ها بهش باور دارند و بعضی‌ها ندارند و كسی نمی‌تواند بگوید بعد از مرگ چه در پیش است.

 

دلایل دیگری هم برای خودكشی نكردن دارم؛ یكیش این‌كه كنجكاوم آینده را ببینم و اگر بمیرم شاید نتوانم. می‌خواهم بدانم سرنوشت انسان و تكنولوژی و طبیعت و اخلاق و ادبیات و همه‌ی چیزهایی كه به ما آدم‌ها ربط دارد و می‌شود دوستشان داشت یا ازشان متنفر بود چه می‌شود؛ و همچنین سرنوشت چیزهای كم اهمیت‌تری؛ می‌خواهم بدانم در پیری چه ریختی خواهم شد؛ هرچند هوش مصنوعی بتواند آن را به من نشان بدهد؛ (امیدوارم آدم خردمندی بشوم اماقیافه‌ام شبیه پیرهای خردمند استاد محمود فرشچیان نشود.)

 

دلایل بسیار خوبی هم برای زندگی نكردن دارم: زیاد بهم خوش نمی‌گذرد. به‌نظرم بد شانسی آورده‌ام كه این‌جا به دنیا آمده‌ام؛ جایی كه برای رسیدن به كم باید زیاد بكوشی. زیاد كار می‌كنم و كم پول در می‌آورم. مثل اسب مسابقه‌ای هستم كه باركشی می‌كند؛ (اسب مسابقه از اسب باركش سَرنیست؛ ولی نمی‌تواند باركش خوبی هم باشد.) زمان كمی دارم كه  كارهایی را كه بهشان علاقه‌مندم انجام بدهم و در این زمان‌ها هم معمولا جسم و ذهنم فرسوده است.

از بیشتر آدم‌هایی كه حتی نیمی از فضیلت‌های مرا ندارند منزلت اجتماعی پایین‌تری دارم. دلم می‌خواهد آدم مهمی باشم؛ به این معنا كه قلب‌های بسیاری را تسخیر كنم و آدم‌های زیادی پیش و پس از مردنم درباره‌ام حرف بزنند و چیز بنویسند و از من به نیکی یاد کنند. اما فقط چند نفری هستند كه من برایشان مهم هستم و این چند نفر هم به دلایل سببی و نسبی مرا آدم مهمی می‌دانند. بعید می‌دانم كه در آینده حادثه‌ی شگفت‌انگیزی- از نوع خوب یا بدش – برایم اتفاق بیفتد.

اگر عمری طبیعی داشته باشم در ادامه‌ی زندگی‌ام شاهد مرگ بیشتر عزیزانم خواهم بود. به زبانی حرف می‌زنم كه بیشتر آدم‌های دنیا آن را نمی‌فهمند و با بیشتر آدم‌هایی که آن را می‌فهمند هم حرفی برای گفتن ندارم. اگر قرار باشد در چشم مردم دنیا  آدمی معاصر و متمدن به نظر برسم باید لباس‌‌هایی بپوشم كه مال فرهنگ دیگری است و اگر بخواهم با بیشتر آدم‌های دنیا حرف بزنم باید زبانی را یاد بگیرم كه علاقه‌ای به یاد گرفتنش ندارم.

همه‌ی این‌ها كه برشمردم دلایلی برای زنده ماندن هم هستند: كمتر از آدم‌های كثیرالسفر به زمین و طبیعت  آسیب می‌زنم و زبانی كه با آن حرف می‌زنم فارسی است؛ زبانی كه هزار سال قبل، وقتی انگلیسی- به یك معنا – هنوز وجود نداشت، فردوسی با آن شاهنامه را نوشت. زیاد كار می كنم و این باعث می‌شود زمان آزاد كمتری داشته باشم و ناخواسته زندگی اخلاقی‌تری داشته باشم. چون پول و زمان زیاد آدم را در برابر فساد آسیب‌پذیر می‌کند.

 

یك دلیل دیگر هم برای خودكشی نكردن دارم كه شاید مهم‌ترین دلیل باشد: آدم‌هایی كه خودشان را می‌كشند عموما آدم‌های خوبی هستند؛  آدم‌های بد معمولا دو دَستی به زندگی چسبیده‌اند و آدم‌های خوب با کشتن خودشان جهان را برای آدم‌های بد تبدیل به جای بهتری می‌كنند. واضح است كه من بر این گمانم كه خودم آدم خوبی هستم؛ پس تلاش می‌كنم زنده بمانم تا جهان جای بهتری باشد.

 

     

 

نقاشی از ادوارد مانه 

دلایلی برای زنده ماندن 
 

 

  این مقاله را ۶۶ نفر پسندیده اند

2 دیدگاه در “دلایلی برای زنده ماندن؛ چرا خودم را نمی‌کشم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *