سایت معرفی و نقد کتاب وینش
سایت معرفی و نقد کتاب وینش

عادت‌های عجیب نویسندگان روس

عادت‌های عجیب نویسندگان روس

 

آن‌ها هم آدم‌هایی هستند مثل ما. البته نه وقتی که بحث به ادبیات مربوط می‌شود. بلکه وقتی بحث درمورد عادت‌های زندگی روتین است یا خرده خرافات‌های آدمیان. خوانندگان کتاب‌ها همیشه نسبت به عادات زندگی خصوصی نویسندگان بزرگ کنجکاو بوده‌اند. سایت لیت هاب در این مطلب به قلم ویو گروسکوپ به بعضی از این عادات رایج بین نویسندگان بزرگ ادبیات روسیه از تولستوی و چخوف گرفته تا آنا آخماتووا و تورگنیف و از همه معاصرترشان الکساندر سولژنیتسین پرداخته است.

(مترجم)

آن‌ها هم آدم‌هایی هستند مثل ما. البته نه وقتی که بحث به ادبیات مربوط می‌شود. بلکه وقتی بحث درمورد عادت‌های زندگی روتین است یا خرده خرافات‌های آدمیان. خوانندگان کتاب‌ها همیشه نسبت به عادات زندگی خصوصی نویسندگان بزرگ کنجکاو بوده‌اند. سایت لیت هاب در این مطلب به قلم ویو گروسکوپ به بعضی از این عادات رایج بین نویسندگان بزرگ ادبیات روسیه از تولستوی و چخوف گرفته تا آنا آخماتووا و تورگنیف و از همه معاصرترشان الکساندر سولژنیتسین پرداخته است.

 

 

زندگی خصوصی و عادت‌های شخصی نویسندگان بزرگ روسیه برای من جذاب است، نویسندگانی که آن‌ها را به دلیل اندیشه‌های درخشان و رمان‌های کلاسیک قطورشان، نابغه می‌نامیم؛ اما معلوم شده آنها هم آدم‌هایی هستند شبیهِ ما. مثلاً تولستوی برای کاهش مشکلات گوارشی‌اش گلابی پخته می‌خورد. بولگاکف وسواس داشت که همیشه به تعداد کافی جوراب داشته باشد.

چخوف بخار جوهر قطران استنشاق می‌کرد (خُب همه این کار را انجام نمی‌دهند ولی همه‌ی ما وقتی بیمار هستیم برای خودمان درمان‌های عجیب‌وغریب تجویز می‌کنیم). با دانستن این‌که این نویسندگان چقدر عجیب و در عین‌حال چقدر عادی بودند، می‌توانیم خودمان را به آن‌ها و از آن مهم‌تر به آثارشان که به خطا غیرقابل فهم توصیف شده­‌اند، نزدیک‌تر احساس کنیم.

 

رژیم غذایی تولستوی، به عنوان یک گیاه‌خوار سفت‌وسخت، نمونه‌ای از تغذیه‌ی پاکیزه بود. او که در پنجاه سالگی -نیمه‌‌های دهه 1880 میلادی- گیاه‌خواری را در پیش گرفته بود، خوردن گوشت حیوانات را عملی غیراخلاقی می‌دانست و دست‌آخر مجموعه‌ای از خوراک‌های تخم‌مرغی ابداع کرد که به صورت چرخشی وعده‌های غذایی‌اش را تشکیل می‌دادند.

او هرازچندی برای تنوع در رژیم تخم‌مرغ‌محور، خوراک اصلی غیرتخم‌مرغی محبوبش یعنی لوبیا و کلم بروکسل می‌خورد و یک بار در سال هم به خودش اجازه خوردن یک برش پای لیمو می‌داد.

 

تولستوی طرفدار تفکری بود که ما امروز ذهن‌آگاهی می‌نامیم و حتی یک کتاب از نوع کتاب‌های کمک‌به‌خود به نام تقویم دانایی هم نوشت. او هوادار یک راهب هندی به نام ویوهکانادا بود که معرفی یوگا به غرب را به او نسبت می‌دهند. تولستوی یک بار در این باره نوشت: «از شش صبح به ویوهکانادا فکر می‌کنم. تردید دارم در اینکه انسان در این سن‌وسال بتواند به این میزان از خلوص و معنویت فراتر برسد»

شواهدی مبنی بر این‌که آیا تولستوی خودش هم یوگا می‌کرد یا نه وجود ندارد، اما بدون‌شک او از اندیشه‌های ویوهکانادا درباره یوگا اطلاع داشت و من دوست دارم فکر کنم صرفاً رژیم غذایی تخم‌مرغ‌محور مانع او در انجام تمرینات یوگا بود چون هیچ‌کس دوست ندارد هنگام انجام حرکات یوگا با عواقب انتخاب چنین برنامه غذایی‌­ای مواجه شود.

 

عادت‌های عجیب نویسندگان روس

 

وقتی که اولین بار به عبارت ترس از دست دادن برخوردم، بی‌­درنگ نام چخوف به ذهنم خطور کرد؛ کسی که فلسفه زندگی‌اش را بر سه محور استوار کرده بود، وسواس انسان به مقایسه‌ی خود با دیگران و تصور اینکه در صورت در پیش گرفتن مسیر دیگری زندگی‌ چقدر می‌توانست غنی‌تر باشد و خیال‌پردازی درباره‌ی زندگیِ-احتمالاً بهتر و جذاب‌­تر- دیگران.

فلسفه‌ی چخوف در ترجیع‌بند «مسکو! مسکو! مسکو!» نمایش‌نامه‌ی سه خواهر خلاصه شده است. شخصیت‌های اصلی داستان کاملاً ناتوان از درک این نکته که زندگی خوب در حال ازدست‌رفتن همان زندگی‌ خودشان است، پیوسته مشتاق زندگی در شهری هستند که آن را به سختی به یاد می‌آورند.

متأسفانه چخوف در شش سال پایانی عمرش از خونریزی ناشی از بیماری سل رنج می‌برد و زمان کافی در اختیار داشت که مفهوم «از دست دادن» را درک کند. او به دلیل بیماری‌ در یالتا -که این شهر را سیبری گرم می‌نامید- دور از همسر عزیزش اُلگا، اقامت داشت. اُلگا، همان‌طور که حدس می‌زنید، بیشتر اوقات در مسکو به سر می‌برد. روزگار بدی بود.

 

آنا آخماتووا، شاعر بزرگ قرن بیستم روسیه، برای زنده ماندن و ادامه‌ی حرفه‌ی نویسندگی در دوران حکومت استالین متحمل درد و رنج وصف‌ناپذیری شد. این رنج در شاهکار شاعر به نام مرثیه به تمامی بازتاب دارد. مرثیه مجموعه‌ شعری است درباره‌ی زنانی که زندگی‌شان را بیرون زندان‌ها و کمپ‌ها در صف‌­های طولانی در انتظار خبری از عزیزان‌شان می‌گذرانند.

آخماتووا از آنجا که مجاز نبود رسماً به عنوان نویسنده کار کند و مدام زیرنظر پلیس مخفی بود، پول چندانی نداشت. به‌رغم‌ این‌ها، در جلسه‌های شعرخوانی دهه 30 میلادی، به ­سبک پیش از انقلاب پیراهن‌های شب ابریشمی گلدوزی شده‌ی مشکی، مانند پیراهن‌های نورما دزموند فیلم سان‌ست بلوار، می‌­پوشید. پیراهن‌­هایی که به گفته‌ی ویتالی ویلِنکین منتقد کاملاً مندرس بودند.

 

آخماتووا به‌رغم اینکه زندگی‌اش خوش‌بین‌ترین افراد را هم افسرده می‌کرد، استعداد خاصی در صمیمی شدن با آدم‌­های شوخ‌طبع‌ داشت. زمانی که او و دوستش نادژدا ماندلشتام در تاشکند در وضعیت نیمه تبعید زندگی می‌کردند، متوجه شدند هنگامی که خانه نبودند مأموران کمیساریای خلق در امور داخلی، از آپارتمان‌شان «بازدید» کرده‌اند.

روی میز، کنار آینه‌ای که از اتاقی دیگر آورده شده بود، یک رژلب قرار داشت. نادژدا ماندلشتام با ناخشنودی در دفتر خاطراتش نوشت او و آخماتووا می‌دانستند رژلب نه به آن‌ها که به سایه‌­ای زننده و نفرت‌انگیز تعلق داشت. هرکس بتواند به سلیقه‌ی مأمور کمیساریای خلق در امور داخلی در این زمینه، آن هم در زمانه‌ی اندوه بزرگ و مخاطرات شخصی، انتقادی وارد کند دوست من است.

 

عادت‌های عجیب نویسندگان روس
آنا آخماتووا

 

بی‌تردید، ایوان تورگنیف، نویسنده‌ پدران و پسران و یک ماه در ییلاق، سرزنده‌ترین و لذت‌جوترین چهره تاریخ ادبی روسیه است. او بدخلق و بی‌­ثبات بود و شخصیتی نمایشی داشت. تورگنیف به دنبال معشوقه‌ی قدیمی‌اش که خواننده اپرا بود به دور اروپا سفر می‌کرد و هنگامی که معشوقه او را رنجاند، مرکب‌دانی را به سمتش پرتاب کرد. یک بار هم به یک بازیگر گفت چهره‌­اش او را یاد وزغ می‌اندازد.

تورگنیف رابطه‌ی دوستی عشق و نفرت توأمان با تولستوی داشت. زمانی که این دو میانه‌شان خوب بود، نقش عمویی سرگرم‌­کننده را برای بچه‌های تولستوی بازی می‌­کرد. عمویی که آن‌ها را با رقص‌های مسخره و ادای مرغ را درآوردن موقع سوپ خوردن، سرگرم می‌کرد
(این را گفتم اما من هم درگیر بحثی خشونت‌بار با مترجم روسی کتابم هستم درباره‌ی این‌که آیا تورگنیف موقع سوپ خوردن ادای مرغ درمی‌آورد یا مرغ‌های سوپ‌خور را دست می‌انداخت؟ به­‌هرحال او می‌توانست آدم بامزه‌­ای باشد)

وقتی هم بیمار شد، درمانی بهتر از استنشاق بخار جوهر قطران چخوف برای خودش پیدا کرد و سعی کرد سرطان مجرای ستون فقراتش را با نوشیدن نه تا ده لیوان شیر در روز درمان کند که البته زیادی خوش‌بینانه بود و ­فایده‌­ای‌ نداشت.

سولژنتسین نویسنده‌ مجمع‌الجزایر گولاک، در میان تمام نویسندگان بزرگ روس، احتمالاً کسی بود که بیش­ترین وابستگی را به عادت‌هایش داشت. من دوست دارم او را معلم زندگی در جهنم بدانم. نیویورک تایمز او را فردی توصیف کرد که چهره‌ای «به سختی و خشونت انجیل» داشت. هروقت به او فکر می‌کنم آهنگی از شریل کرو را به یاد می‌آورم به نام «همه کارهایی که می‌خوام انجام بدهم» که در بخشی از آن می‌گوید «از خود می‌پرسم آیا او تا به حال یک روز در  زندگی‌اش خوش گذرانده؟»

تا آن‌جایی که توانستم کشف کنم، برای سولژنیتسین عادی بود که 18 ساعت از روز را صرف نوشتن و تحقیق کند. یکی از افسانه‌های حول او این است که هرگز به تماس‌های تلفنی پاسخ ‌نمی‌داد. این کار وظیفه دیگران بود، از جمله همسرش. همسر سولژنتسین درباره‌ی عادات او گفت: «پنج سال از خانه بیرون نرفت.
او  مشکلی در مهره‌های ستون فقراتش داشت اما هر روز پشت میزش می‌نشست و کار می کرد». این تمام چیزی است که لازم است درباره‌ی سولژنتسین بدانید، مهره‌های ستون فقراتش مشکل داشت اما هر روز می‌نشست و کار می‌کرد.

در پایان داستانی هم دربارۀ روش خوش‌گذرانی او بخوانیم. اوایل دهه هفتاد میلادی، لیدیا چُکووسکایا در مصاحبه‌ای درباره‌ی دوستی‌اش با سولژنیتسین گفت که هر دوی آن‌ها در زمان‌های مشابهی می‌نوشتند (زن بیچاره) و سولژنیتسین نگران بود که مزاحم کار او نشود. او روی یخچال یادداشت­‌هایی برای چُکووسکایا می‌­گذاشت و مثلاً می‌پرسید: «اگر ساعت 9 بیکار باشی می‌توانیم باهم رادیو گوش کنیم». می‌بینید؟ خب او بالاخره او هم بلد بود چطور خوش بگذراند!

 

منبع: lithub

  این مقاله را ۱۶ نفر پسندیده اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *